رفسنجان
رفسنجان
صبح روز سوم سفر، یعنی پنجم فروردین همینکه اذان را گفت و نماز را خواندم (دقت میفرمایید؟ نماز خواندم. قصد ریاکاری ندارم؛ ولی خب؛ بهرحال نماز خواندم!)، چادر و وسایل را جمع کرده و راه افتادیم به سوی کرمان. از یزد به کرمان دو جاده وجود دارد: یکی جاده بالایی که مسیر بافق-کرمان است و دیگری جاده پایینی که مسیر رفسنجان-کرمان است. البته اگر مرض داشته باشی، میتوانی اول بروی به بافق، بعد بیایی به سوی جنوب تا برسی به رفسنجان. و از آنجا هم بروی به کرمان. جاده اش هم مناسب نیست و حسابی حالت را جا می آورد! اما اگر احساس میکنید کسی که از مسیر یزد- بافق- رفسنجان به کرمان برود، لزوما مرض ندارد، و بنابراین خواستید از مرضتان مطمئن شوید، میتوانید از بافق بروید به سوی کوهبنان، زادگاه استاد محمود روحالامینی، و از آنجا هم بروید به کرمان. من معمولا از این مرضها دارم. به هر شهری که میروم، میگویم خب بگذار این شهر کناریاش را هم ببینم، و همینطور میروم تا ناکجاآباد. مرض خوبی است. امیدوارم دچارش شوید. اما به هر حال اینبار مراقبت و پرهیز کردم و از همان جاده یزد-رفسنجان رفتیم. البته راستش را بخواهید هنوز از یزد خارج نشده بودیم که تابلو «ابرکوه» چشمک زد و داشت مرضام میگرفت که بروم به آن دیار کهن و از پیرترین موجود زنده زمین، یعنی سرو چهارهزار ساله ابرکوه دیدن کنیم. اما خب، حدودا دو ساعت راه بود و بعد دوباره باید همین مسیر را بر میگشتیم. این شد که ابرکوه و سرو کهنش را گذاشتم برای فرصتی دیگر و راه رفسنجان را در پیش گرفتیم. از یزد که خارج شوی، به مهریز میرسی که به دلیل وجود باغهای بسیار در آن، معروف است به «باغشهر». بین یزد تا رفسنجان حدود 260 کیلومتر فاصله است که به جز مهریز، دیگر شهرهای مهم عبارتند از انار، حسینآباد، و کشکوئیه. حدودا ساعت 9 صبح بود که رسیدیم به رفسنجان. میدانم، و شما هم اعتراف کنید همین که نام رفسنجان را دیدید، یاد سردار سازندگی، آیتالله علیاکبر هاشمی رفسنجانی افتادید. این بود که اولین جایی که به بازدیدش رفتیم، موزه ریاستجمهوری بود. موزه در میان باغ برگی بنا شده که پر بود از گلهای رنگارنگ، به ویژه گلهای شببو.
این موزه در زمان ریاست جمهوری آیتالله هاشمی ساخته شده و البته در سال 1378 و زمان ریاستجمهوری رییسجمهور اصلاحات، سید محمد خاتمی افتتاح گردید. در آن، عموما هدایای باارزشی نگاهداری میشود که روسای جمهور و رهبران دیگر کشورها، به آیتالله رهاشمی اهدا کردهاند. همچنین ماکت بسیاری از دستاوردهای سازندگی دوران ریاست جمهوری ایشان نیز در این موزه قابل مشاهده بود. نقشههای ایران از پیش از اسلام تا دوران معاصر (که از بزرگی و گستردگی آن زمان، تا کوچکی امروزینش را نشان میداد) و گوشههایی از یادگارهای هشت سال دفاع مقدس، از دیگر آثار این موزه بود. یک جمله از امام خمینی هم در یکی از سالنها قاب گرفته شده بود مبنی بر اینکه نمیشود هاشمی رفسنجانی را از این نظام جدا کرد. البته نقل به مضمون کردم. چون از آن جمله عکس گرفتم و البته همانگونه که در اینجا نوشتم، بسیاری از عکسهای این سفرم پاک شد. هنگام بیرون رفتن، روی یکی از میزها کتابهای نوشته شده توسط آیتالله هاشمی را برای نمایش و فروش، در معرض دید قرار داده بودند. یکی از کتابها نظرم را به خود جلب کرد: «زن و عدالت اجتماعی» که در سال 1380 توسط انتشارات سفیر صبح به چاپ رسیده است. وقتی این کتاب را خواندم، نظرم درباره آیتالله هاشمی این بود که ایشان بیشتر یک سیاستمدار باتجربهاند تا یک دانشمند. دستکم توانایی چندانی در پرداخت ایدههایشان در این کتاب نداشتند. و البته با بسیاری از دیدگاههایشان درباره وضعیت زنان و حجاب ایشان در طول تاریخ و جامعه امروز، مخالفم که جای باز کردن بحثش در اینجا نیست. دو جلد هم کتاب در زمینه کارنامه و خاطرات انقلاب دارند که آنها هم کتب جالبی هستند. با خواندن این کتابها بسیاری از منتقدان عامه متوجه میشوند که ایشان پیش از انقلاب هم به واسطه ارث پدری، شخص متمول و ثروتمندی بودند و حتی زمانی که در زندان رژیم پهلوی بودند و خانمشان برای ملاقات به زندان میرفت، برای سایر زندانیان نیز لباس و دیگر مایحتاج را تهیه میکرد و میبرد. بعد به سوی حمام تاریخی میرزا رفتیم که ساختش به دوره قاجار باز میگردد. این حمام در سال 1387 توسط شخصی به نام ابراهیم کرمیزاده و با نظارت سازمان میراث فرهنگی مرمت شد و اکنون با محیطی بسیار زیبا و دلنشین، سفرهخانه و رستوران سنتی شده است.
اینچنین مواردی میتواند ایدههای خوبی باشد برای دانشجویان مدیریت جهانگردی که همه امیدشان به بخش دولتی یا دستکم موسسات گردشگری نباشد. خودشان هم میتوانند بروند سراغ یکی از هزاران اثر تاریخی نیمهخراب؛ و با مرمت آنها هم خدمتی به تاریخ و فرهنگ کشورشان کردهاند، و هم شغلی احتمالا پردرآمد به دست آوردهاند. تا یادم نرفته، این حمام از کسانی که برای صرف خوراک آمده باشند، ورودی دریافت نمیکند. اما کسانی که گرسنهشان نباشد! باید بلیط ورودی بدهند. ناهار را آنجا خوردیم و چقدر هم در آن محیط، دلچسب بود! بعد رفتیم به سراغ دروازه قدیم شهر و بادگیر معین.
این دو تقریبا در نزدیکی هم واقع شدهاند. تا یادم نرفته، یکی از اصلیترین مشکلاتی که در این سفر، چه در استان یزد و چه در استان کرمان با آن مواجه بودیم، سردرگمی در خیابانهای شهرها بود. نقشهها نه جهت جغرافیایی داشتند، و نه به اندازه کافی گویا بودند. بیشتر مسافران غریبه نیز مشکل ما را داشتند. تا جایی که مطلبی در این زمینه در ویژه نامه حاده های سبز نوشتم. از آنجا هم راه افتادیم به سوی خانه حاج علی که بزرگترین خانه خشتی جهان است. این خانه در روستای قاسمآباد در 5 کیلومتری شمال شرقی رفسنجان قرار دارد.
چند خانم راهنما دم در وردی خانه ایستاده بودند و واقعا خوب توضیح میدادند: این خانه دوازده هزار متر مساحت و هفت هزار متر زیربنا دارد و بیش از 250 سال از عمرش میگذرد.
هشتاد و شش اتاق که هر کدامشان چند در دارند، داشته و دارای حوضخانه، شاهنشین، آشپزخانه، انبار، و چندین حیاط است. گچبریها و تزئینات داخلیاش واقعا مثالزدنی بود.
البته در حال بازسازی است. از خانه خشتی که بیرون آمدیم، راه افتادیم به سوی کرمان. در کرمان، همکار قدیمی خواهرزادهام منتظرمان بود. خانمی بود اصالتا اهل بم که در زلزله سال 1382، همه اعضای خانوادهاش را از دست داده بود. مدتی با شوهرش در اصفهان کار میکرد. شوهرش کارمند نیروی هوایی است. اکنون هم در کرمان مشغول به کار است. به خانهشان رفتیم و آن شب را مزاحمشان بودیم.
فردا صبح... (ادامه دارد)
دیگر سفرنامه های مربوط به این سفر:
شاهزادگان فراری: پارس بانو و نیک بانو (چک چک)
پی نوشت: تصاویر بادگیر معین و دروازه قدیم از وبنوشته «آثار و بناهای تاریخی شهرستان رفسنجان» در وبلاگ: معرفی شهرستان رفسنجان به آدرس:
http://rafsanjangreengold.blogfa.com/post-9.aspx
تصاویر خانه خشتی حاج علی آقا از «بزرگترین خانه خشتی جهان در ایران» در سایت خبری جهان نیوز به آدرس:
http://www.jahannews.com/vgli55av.t1arrtkcczb2t.x.html
برداشته شد که البته آنچنانکه مشخص است، خود این سایت هم از خبرگزاری ایرنا کپی کرده است.
بخشهای دیگر این سفرنامه:
شاهزادگان فراری: پارس بانو و نیک بانو (چک چک)
شهداد: شهر باستانی، کلوتها، شب کویر، گندم بریان (گرمترین نقطه زمین)
سیرچ: زدگاه هوشنگ مرادی کرمانی