دارالعباده یزد
دارالعباده یزد
نوشتن سفرنامه نوروزیام را آنقدر عقب انداختم تا اینکه الآن باید به ذهنم فشار بیاورم تا برخی رویدادها را به خاطر بیاورم. البته با یادداشتهایی که به صورت کلیدواژه در طول سفر مینویسم، تا حدی بر این مشکل چیره میشوم. تا آنجا نوشتم که پس از بازدید از زیارتگاههای پارس بانو و پیر چک چک و همینطور شهر اردکان، به سوی شهر یزد راه افتادیم. بالاخره عصر سوم نوروز به یزد رسیدیم. ورودی شهر (دروازه قرآن)، چادرهایی را برای راهنمایی گردشگران نوروزی در نظر گرفته بودند. از یکی از آنها نقشه شهر یزد و از دیگری، نرمافزار شهر یزد برای گوشی تلفن همراه را گرفتیم. جالب بود. با بلوتوث آنرا به گوشی شما میفرستادند. شبیه نرمافزار رهیاب همراه شهر تهران. اول از همه به میدان امیر چقماق رفتیم و توی بازار سرپوشیدهاش، با چند سیخ جگر، حالی به خودمان دادیم. دقیقا از همین جا بود که نوع برخورد و نگاه برخی یزدیها با خانمهایی که کمتر حجاب داشتند، نظرم را به خود جلب کرد و تا آخر سفر، فکرش دست از سرم بر نمیداشت. خب، خواهرزادهام معمولا پوشاک رنگ روشن به تن میکند و ته مایهای هم آرایش به صورت دارد. ترکیب اینها با چهرهاش، باعث جلب توجه میشود. اینگونه جلب توجهات در اصفهان یا دیگر شهرها برایمان (برای من و او) عادی بود. اما در یزد، تجربهای دیگر داشتیم. نگاهها بسیار سنگین، و تکهپرانیها بسیار رایج بود. در ابتدا گمان کردم وضعیت فقط برای ما اینگونه است؛ اما بعد متوجه شدم که دیگر خانمهایی که وضعیت پوشششان در شهرها و مناطق دیگر، عادی است، در اینجا باید دندهپهن باشند. راستش را بخواهید، اکنون برگشتهام و دارم نوشتهام را ویرایش میکنم. نمیخواهم برداشت شخصیام از نوع برخورد چند نفر را به کل اهالی محترم یک شهر تعمیم دهم. بنابراین بخشی از آنچه دیدیم و نوشتم را حذف میکنم. ولی بهرحال احتمالا اگر آنهایی که رگ غیرتشان خیلی ورم دارد با خانمهای آرایش کرده به این شهر بیایند، درگیریهای بسیاری پیدا خواهند کرد. ممکن است پیش خودتان بگویید کسی که غیرت داشته باشد، اجازه نمیدهد خانمش آرایش کند. به گمانم این حرف تا حدودا 15-10 سال پیش قابل پذیرش بود؛ اما هماکنون کم نیستند مردانی که دوست ندارند خانمهایشان حتی دارای کمترین روابط اجتماعی با دیگران باشند؛ اما از اینکه با خانمشان که آرایش کرده، به بیرون بروند، لذت میبرند. راستش میدانید، بچه که بودم و توی آن محیط به شدت سنتی و مذهبی زندگی میکردم، تحت تأثیر آموزههای خانوادگی و رسانههای رسمی، گمان میکردم هر خانمی که چادر به سر ندارد (اگر بدحجاب باشد که دیگر جای خود دارد)، حتما مشکل دارد و بیرو درواسی، فاسد است. اما حالا که از آن فضا بیرون آمدهام، نمیدانم چه باید کرد تا آنانکه مانند گذشته من فکر میکنند، به نادرستی پنداشتشان پی ببرند. در بین دانشجویانم، دختری را میشناسم که بیتردید در نگاه اول، همه را به غلط میاندازد (چنانکه خود من نیز اولبار دچار اشتباه شدم). اما نماز، روزه و دعاهای روزانهاش مرتب برقرار است. جالبتر از همه آنکه بر اساس اذعان دوستانش و البته آشنایی محدود خودم با ایشان، به هیچوجه اهل غیبت کردن پشت سر دیگران نیست و در اینگونه موارد، یا تلاش میکند بحث را عوض کند و یا اگر نتوانست، ترجیح میدهد جلسه را ترک نماید. خیلیها هنوز گمان میکنند زنان بدحجاب، همهشان دلشان میخواهد! و با این ظاهر و پوشش، به اصطلاح «چراغ سبز» میزنند. از دیگرسو، بسیاری از مردان گمان میکنند که زنی که اینکاره باشد (حالا اینکه چگونه و بر اساس کدام معیارها به این نتیجه رسیدهاند، بماند)، مستحق هرگونه برخورد خفتباری است. راستش را بخواهید، بسیاری از مردان که از حضور این زنان در عرصه جامعه بیشترین لذت را میبرند؛ در عین حال خودشان بیشترین آسیب را نیز به این زنان وارد میکنند. یعنی در عین بیشترین سودبری، بیشترین آسیبزنی را هم همین دسته از مردها دارند که ادعاهایشان... . بهرحال، یزد را دارالعباده مینامند (که البته در نوشته پیشین یادآور شدم که بنابر روایتی، بنای این شهر به دست یزدگرد سوم و برای در امان بودن خانوادهاش از دست اعراب بوده است). در این شهر، خانمها بیشترشان چادری و محجبهاند. حتی زنان یزدی خیلی کمتر از خانمهای دیگر شهرها در کوچه و خیابان دیده میشوند. بنابراین به گمانم طبیعی است که واکنش مردان یزدی به حضور زنان در کوچه و خیابان، متفاوت باشد. بهرحال برداشت من از بخشی از فرهنگ مردم شهر یزد این بود. میدانم که اگر یک یزدی اینها را بخواند، ممکن است عصبانی شود. بنابراین پیشاپیش و در همینجا پوزش میخواهم. اما خب، مسئلهای بود که به شدت ذهنم را درگیر کرد و من که به مبحث «آسیبشناسی جنسی» علاقمندم، نمیتوانم به سادگی از کنار این موضوعات بگذرم. ضمن آنکه هرگز مدعی نیستم که برداشت من کاملا درست است. بلکه اذعان میکنم که برداشت من و خواهرزادهام اینگونه بود و بس. امیدوارم اشتباه کرده باشیم.
بهرحال، میدان امیر چقماق، با بنایی که در گوشه آن قرار گرفته، نظر هر بینندهای را به خود جلب میکند.
در کنار این میدان، نخل بزرگی روی زمین است (در نواحی مرکزی و کویری، نخل به جز درخت خرما، به سازه ای چوبی میگویند با چند متر ارتفاع و به شکل نوک درخت سرو -در گوشه سمت راست تصویر- که در روز عاشورا، آنرا با پارچه، آینه، چراغ و... تزئین کرده و چند ده نفر وزن سنگین آنرا بر دوش کشیده و در شهر میگردانند). آنسوتر مسجدی نیز به همین نام ساخته شده است. مجموعه امیر چقماق در اواسط قرن نهم هجری توسط امیر جلالالدین چقماق شامی، حاکم یزد، و همسرش فاطمه خاتون ساخته شد. ورودی مسجد، خانمی نشسته بود که با لحنی مودبانه از خانمها میخواست به هنگام ورود به مسجد، چادر به سر کنند. خودش هم تعدادی چادر رنگی داشت که به کسانی که چادر نداشتند، به امانت میداد. خواهرزادهام هم یک چادر سفید به امانت گرفت تا از مسجد بازدید کنیم.
اوایل شب، گشتی در بازار شهر زدیم و به یکی از پارکهای درنظر گرفته شده برای اسکان و چادر زدن گردشگران نوروزی رفتیم. چادر را برپا کرده و مستقر شدیم. به خاطر رفت و آمد و سر و صدا، تا حدودا ساعت 11 بیدار بودیم. یک عدد چراغ ژلهای توی صندوق عقب خودرو ام بود. آنرا به درون چادر بردم تا هم برای گرما، و هم برای چایی درست کردن به کار ببرم. ایمن است و خطر گازگرفتگی ندارد. شعلهاش هم کوتاه است. اما بهرحال باید مراقب بود.
صبح زود بیدار شدیم و دوباره راه افتادیم. اول رفتیم به آتشکده زردشتیان در خیابان آیتالله کاشانی. سر صبحی چقدر شلوغ بود.
داخل بنا که آتش روشن بود، واقعا نمیشد رفت. گویا مردم به طواف میرفتند. روی احساسات نوستالوژیک ایرانیان درباره گذشته پیش از اسلامشان نمیتوان سرپوش گذاشت. بلکه باید در عین حفظ دین اسلام به عنوان دین رسمی کشور، تاریخ را نیز به درستی نشان داد و نشانهای تاریخی را بیخود و بیجهت از مردم نستاند. خیلیها روی پلههای آتشکده مشغول عکس گرفتن بودند؛ اما گاهی آنقدر شلوغ بود که نمیشد به تنهایی عکس گرفت. حتما باید حضور چند نفر دیگر که آنها نیز میخواستند عکس بگیرند را تحمل میکردی. اصلا معلوم نبود کی دارد از کی عکس میگیرد. این آتشکده اگرچه در قرن حاضر ساخته شده، اما آتش آن عمری به درازای هزار و پانصد سال دارد که آنرا پارسیان از هندوستان آوردهاند. چند موبد در آتشکده برای پاسخگویی به پرسشهای هممیهنان حاضر بودند. و چقدر هم سرشان شلوغ بود. پس از آتشکده، وارد محله زردشتیهای یزد شدیم که در همان نزدیکی است و کوچه-پس کوچههایش را پیاده پیمودیم. در این محله، زردشتیان دارای امکانات ویژه خود همچون سازمان جوانان، باشگاه، موسسه خیریه، محل برگزاری کلاسهای دینی و... هستند.
آگهیهای درگذشت زردشتیان هم شیوه ویژه خود را دارد. بالای همه آنها جمله «ایریستنام اوروانو یزه مئیدیه» را نوشته که به معنای «به فروهر پاک درگذشتگان، درود» است. کوچهای هم دارند به نام کوچه «مستر خدابخش» که در آن خانهای قرار دارد که روی آن نوشته: «شهادتگاه استاد ماستر خدابخش بهرام رئیس» و زیر آن، محلی است برای گردآوری نذورات مردم (خدابخش بهرام رییس، اولین مترجم گاتها به فارسی برگرداند و البته نمیدانم توسط چه کسی و به چه جرمی کشته شد). در کنار این در و روی دیوار خانه هم محلی است برای روشن کردن شمع نذری. روی دیوار برخی از خانههای دیگر این محله نیز میشد جای مخصوص روشن کردن شمع دید. از این محله گذشته و به آبانبار رستم گیو رسیدیم که درش بسته بود.
این آبانبار گنجایش بیش از دوهزار متر مکعب آب دارد و در دوره معاصر ساخته شده و ترکیبی است از گنبدی بر بالای فضا اصلی آبانبار و چهار سوی آنرا چهار بادگیر برای خنک کردن آب فرا گرفته است.
ناهار را در یک رستوران سنتی خوردیم و پس از کمی استراحت، به سوی دیوار قدیمی شهر رفتیم. هنوز بخشی از این دیوار که بازسازی شده، سر پاست.
در پشت این دیوار بلند، بخشی از بافت تاریخی شهر یزد قرار دارد. پس از گذر از این بافت، به مجموعهای از بناهای تاریخی از جمله مدرسه ضیائیه میرسی. با معماری مربوط به دوره مغولان در ایران. جالبترین اثر در این مجموعه که شاید زندان سکندر باشد (و البته به اعتقاد برخی کارشناسان، محل تأمین آبا آشامیدنی بوده است)، سردابی است که از وسط حیاط به وسیله پلههایی بسیار به پایین میرود. البته نگران نباید بود. اکنون این زندان خدماتش بهتر از گذشته است. گذشت آن زمانی که حافظ می گفت:
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت/ رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم
حالا میتوانی در حجرههای آن نشسته و با پرداخت پول، نوشابه، دلستر، شکلات و از اینجور خوراکیها دریافت کنی. وسط آن هم حوض آب کوچکی است. اگرچه نشدنی است، اما ایکاش روزی فرا میرسید که همه زندانها یا تبدیل به موزه میشدند و یا مانند زندان سکندر، محل استراحت. در کنار این زندان، تکیهای قرار دارد که معماری آن بسیار شبیه به معماری میدان امیر چقماق است. از کوچه پس کوچهها گذشتیم و به دنبال تابلوهای راهنما، به مسجد جامع رسیدیم. گویا بنای اصلی مسجد جامع شهر یزد در قرن ششم هجری و در دوره آلبویه ساخته شده که البته بعدها توسط مظفریان تکمیل گردید.
منارهها و سردر بلند این مسجد (به ترتیب با 48 و 24 متر ارتفاع) و کاشیکاریهای آن که زیبایی خاصی به شبستانها بخشیده، دیدن مسجد را برای هر بینندهای لذتبخش میکند. بیتردید بافت تاریخی ارزشمند شهر یزد و فرهنگ مردم آنرا نمیتوان با سفرنامهای به این کوتاهی به تصویر کشید؛ اما وقت تنگ بود و باید سفر را ادامه میدادیم به سوی کرمان و اطرافش. این بود که دومین شب را نیز در همان پارک پیشین چادر زده و به صبح رساندیم.
بخشهای دیگر این سفرنامه:
شاهزادگان فراری: پارس بانو و نیک بانو (چک چک)
شهداد: شهر باستانی، کلوتها، شب کویر، گندم بریان (گرمترین نقطه زمین)
سیرچ: زدگاه هوشنگ مرادی کرمانی