سفرنامه مغولستان، بخش پنجم
امیر هاشمی مقدم: انسانشناسی و فرهنگ
روز دوم، یکشنبه یکم مرداد 1396:
ساعت هشت همه در طبقه همکف خوابگاه گرد هم آمدیم و اردنه و پسر 8-27 ساله دیگری که بعدها فهمیدم نامش «چاغا» بود و در این چند روز همراهمان، آمدند دنبالمان. سپس پیاده راه افتادیم به سوی یک رستوران که در زمان بودنمان در اولانباتور، کلا در این رستوران غذا میخوردیم. محیط داخلی رستوران با رنگهای تیره رنگآمیزی شده و کلا تیره و دلگیر به چشم میآمد. صبحانه هم نان و مربا بود که پیش از آن چای و شیر خوردیم. چای آمیخته با شیر در مغولستان پر طرفدار است و با صبحانه و گاهی با ناهار و شام هم خورده میشود.
از آنجا راه افتادیم به سوی دانشگاه ملی و در یکی از کلاسها نشستیم. ساختمانش قدیمی بود. به هر کداممان یک کیف دستی بسیار ساده دادند که درونش برنامه این چند روز، یک کلاه بیسبال آبیرنگ و گردنآویزی که نام خودمان، نام کشورمان و نام دوره نوشته بودند دادند. ما هم به نوبت خودمان را معرفی کردیم و گفتیم که چرا برای این دوره آمدهایم. هر کسی یک دلیلی داشت. تقریبا همهشان دانشجوی کارشناسی بودند. برخی دانشجوی مطالعات مغولی (چه در مغولستان و چه در کشورهای دیگر) و برخی دانشجوی رشتههای دیگر در خود مغولستان. از سه کشور بیش از بقیه کشورها آمده بودند: چین، روسیه و ژاپن. همه آنهایی که از چین و روسیه آمده بودند، خودشان مغولی بودند. مغولستان که روزگاری لرزه بر اندام ابرقدرتهای باخترزمین و خاورزمین انداخته بود، اکنون سرزمینش سهپارچه شده است: بخش اصلی که کشور مغولستان است. بخش جنوبی که چین آن را گرفته و به نام «مغولستان داخلی» شناخته میشود؛ و بخش شمالی که در روسیه است. هر کدام از اینها همانندیها و تفاوتهایی با فرهنگ مغولی دارند. مغولهای چینی اگرچه پاسداران خط سنتی مغولیاند (که از بالا به پایین و چسبیده به هم نوشته میشود و بنابراین دشوار است و بیشتر مغولهای مغولستان هم بلد نیستند)، اما برخی از آداب و رسومشان را از دست دادهاند. لهجهشان شبیه به لهجه مغولی خود مغولستان است. هرچند واژههای چینی بسیاری به آن وارد شده. اما بیشتر مغولهای روسیه در دو منطقه ساکن اند: بوریاتیا که در شمال و چسبیده به مغولستان است؛ و جمهوری قالموقستان در شمال دریای خزر جای داشته و مغولهای قالموق (Kalmyk) در آن زندگی میکنند. گویش این گروه اخیر، کاملا متفاوت از گویش رایج مغولستان، یعنی خالخایی است. در واقع «خالخا» (Khalkha) بزرگترین گروه قومی مغولستان است که گویششان هم گویش چیره و رسمی در مغولستان شده است.
جمعیت مغولهای جهان چیزی حدود 10 میلیون نفر است که سه میلیون نفر آن در مغولستان، حدود یک میلیون نفر آن در روسیه و بین سه تا چهار میلیون نفر آنها در چین زندگی میکنند. هرچند درباره جمعیت مغولهای چین آمار گوناگونی ارائه میشود، اما تقریبا میتوان مطمئن بود که از جمعیت خود مغولستان بیشترند. سه میلیون جمعیت مغولستان در سرزمینی زندگی میکنند که پس از ایران که جایگاه هجدهم از نظر بزرگترین کشور دنیا را دارد، مغولستان جایگاه نوزدهم را از آن خود کرده است. بنابراین مغولستان کمتراکمترین کشور جهان است.
مغولها به خودشان مُنگول (Mongol) و به مغولهایی که در دیگر نقاط جهان بوده و از مغولستان و بهویژه فرهنگش بیگانه شدهاند مغول میگویند. همانگونه که به هزارهها هم مغول میگویند. آنها تردیدی ندارند که هزارهها مغول هستند. برای همین دولت مغولستان هر سال به سه دانشجوی هزاره بورسیه تحصیلی میدهد؛ آن هم تنها در رشته فرهنگ و زبان مغولی.
حالا مغولستان که جایگاه تاریخی مغولها و مرکز کنونیشان است، خود را موظف به پاسداری از فرهنگ مغولی دانسته و تلاش میکند فرهنگ و زبان مغولی را در بین مغولهای دیگر کشورها همچنان زنده نگاه دارد. و همین است که با وجودی که کشوری قفیر به شمار میآید، اما بودجهای در حد و توانش در این راه مصرف میکند. ملیگرایی در مغولستان هم قوی شده و بسیاری از پژوهشگرانش به دنبال رد و نشانهای از مغولها در هر نقطه از جهان میگردند. برای نمونه، یکی از آنها کتابی درباره پراکندگی مغولها در جهان نوشته و در آن به هزارههای افغانستان و ایران هم اشاره و آنها را مغول معرفی کرده است. حتی به ایران هم آمده تا با هزارهها دیدار و گفتگو داشته باشد. درباره هویت هزارهها دیدگاههای گوناگونی وجود دارد. بیشتر پژوهشگران هزاره، خودشان را باشندگان دیرینه هزارهجات (مناطق مرکزی افغانستان که عموما کوهستانی است و مرکزش استان/ولایت بامیان بهشمار میآید)؛ اما برخی به مغول بودن ریشه آنها اشاره میکنند (بهویژه برخی این واژه را برای تحقیر ایشان به کار میبرند). اخیرا هم ترکها متوجه آنها شده و به ترک بودن ریشه ایشان پافشاری دارند. همین است که برخی پژوهشگران ترک تلاشی بیوقفه برای اثبات چنین دیدگاهی دارند. اکنون دولت مغولستان پیشتاز شده و سالانه سه بورسیه تحصیلی در رشته مغولشناسی به دانشجویان هزاره میدهد. تصور کنید چند سال دیگر تعداد زیادی هزاره کارشناس مطالعات مغولی داریم که بر این باورند که هزارهها اصالتا مغول هستند و شمار زیادی هم کتاب و مقاله در این باره خواهند نوشت!
بارها در نشریات و روزنامهها نوشتهام که این دیدگاه مسئولین جمهوری اسلامی ایران کاملا نادرست است که تنها بر هویت دینی و بهویژه مذهبی، آن هم تنها شاخه دوازده امامیاش پافشاری دارند. همه کارشناسان و پژوهشگران حوزه هویت بر این امر اتفاقا دیدگاه دارند که هویت ملی و قومی که بر پایه فرهنگ و تاریخ و زبان باشد، در سده بیستم و بیست و یکم بسیار قویتر از هویت دینی و مذهبی است. بنابراین بیتوجهی مسئولین ایران به هویت تاریخی، زبانی و فرهنگی آسیبی به هویت ملی و فرهنگیمان وارد میکنند که دیر یا زود دودش به چشم همگان خواهند رفت. نمیدانم در چنان روزی مسئولین کنونی چه پاسخی خواهند داشت؟ در نظر بگیرید اکنون ایران چه تلاشی برای حفظ هویت و زبان ایرانیتباران سمرقند و بخارای ازبکستان که زیر بیشترین فشارهای فرهنگی برای فراموشی هویتشان هستند میکند؟ یا برای اهالی تاجیک شهرهای جنوبی قزاقستان همچون طراز، یا فرغانه قرقیزستان، یا تاشکورگان چین، یا کردهای سوریه و عراق و ترکیه، یا آذریهای تبعید شده به قزاقستان، یا لرهای فیلی عراق، یا فارسهای بحرین، یا...؟ اصلا چند درصد از مردمان کشورمان از وجود چنین همتبارانی آگاهند؟ میتوان بدون اینکه دچار نژادپرستی شد، از حوزه هویتی خویش پاسداری کرد. در دورهای که جنگ هویت فرهنگی برقرار است و کارشناسان بر این باورند قدرت سده بیستم در دست کسی است که فرهنگ را در دست داشته باشد، ما به چیزهای دیگر چسبیدهایم.
به هر روی داشتم درباره این مینوشتم که هر کسی خودش را معرفی میکرد. نوبت به من که رسید گفتم به چند حوزه درباره فرهنگ و هویت مغولی علاقمندم و برای همین در این دوره شرکت کردم. نخست درباره ایلخانان که دورهای مهم در تاریخ ایران است و آثار بسیاری از ایشان به جا مانده. همچنانکه نخستین آثار درباره تاریخ و زبان مغولی به فارسی نوشته شده و برای مغولها مهم است. دوم درباره اشتراکات فرهنگی ایران و مغولستان که واژههایی چند از مغولی در فارسی کنونی کاربرد دارد و همچنین برخی باورهای فولکلوریک همچون بدشگون بودن جغد و گربه سیاه از مغولی وارد فرهنگ ایرانی شده. سوم درباره هزارهها که دربارهشان بسیار خوانده و مطالعه کردهام و مغولستان میگوید اصالت مغولی دارند. مدیر بحث که یک خانم بود، از صحبتهایم خوشش آمد.
بعد هم درباره برنامه این چند روزه صحبت، و سفارش کردند که طبق برنامه عمل کنیم و بدون هماهنگی مسئولین جایی نرویم. دو نفر از دعوتشدگان غایب بودند که هر دو از دانشگاه خودم یعنی حاجتتپه آنکارا بودند. اما گویا به خاطر گران بودن بلیط نیامدند. اگر بودند دستکم در این چند روزه با یکدیگر کمی گپ و گفت میکردیم.
در میانه توضیح برنامهها بود که شش هفت مرد و زن پا به سن گذاشته (تقریبا شصت ساله) آمدند جلوی کلاس و هی نگاهمان میکردند. یکی از مسئولینمان رفت یبرون تا بپرسد در روز یکشنبه که مغولستان و دانشگاه تعطیل است، دنبال چه میگردند؟ روشن شد که اینها چهل سال پیش دانشجوی همین دانشگاه بودهاند و کلاسشان هم همین بوده که ما اکنون نشستهایم و پس از دانشآموختگی قرار گذاشتهاند چهل سال دیگر بیایند دور هم باشند. و اکنون از آن جمع دانشجویی، این تعدادشان سر وعده حاضر شده بودند. جالب بود که پس از چهل سال این تعداد سر پیمانشان ماندهاند.
دوباره برای ناهار راه افتادیم به سوی همان رستوران که نزدیک بود. ماکارانیهای بلند و ساده که مواد را میان ماکارانی ریخته بودند و خودمان باید آن را به هم میزدیم. پس از ناهار سوار اتوبوس شده و راه افتادیم به سوی یک مرکز خرید بزرگ. البته هدف خرید کردن از آنجا نبود، بلکه دیدن از «موزه ملی دایناسورهای مغولی» بود. اسکلتهای بسیاری از گونههای دایناسورها از جنوب مغولستان به دست آمده که تعدادی از آنها را در یک موزه نسبتا کوچک در اولانباتور به نمایش گذاردهاند. سه تا از اسکلتهای بزرگ را در طبقه همکف همان مرکز خرید گذاشته بودند. بیشترشان مربوط به دوره میان شصت و پنج تا هشتاد میلیون سال پیش بودند. به جز این موزه، چند فروشگاه مارک بزرگ پوشاک و کفش و لوازم کمپینگ و... در این مرکز خرید بود.دوباره سوار اتوبوس شده و راه افتادیم به سوی موزه «بُغد خان» (Bogd Khan) که محل زندگی آخرین پادشاهان مغول تا پیش از انقلاب سال 1921 بود. خانهها و کاخهای این مجموعه کاملا از فرهنگ و معماری چینی نمونهبرداری شده و اگر کسی عکسهای این مجموعه را ببیند و ندانسته باشد مغولستان است، گمان میبرد شهری در چین است. کلا بیشترین ارتباط مغولها با چین بوده. حملات بسیار همین قوم به چین بود که مایه درست کردن دیوار چین برای پیشگیری از حملاتشان شده است. گاهی چین زیر تاخت و تاز و سلطه مغول در میآمد و گاهی هم مغولستان. اما در نیمه سده بیستم به یکباره سر و کله شوروی که خودش را برادر بزرگ به شمار میآورد پیدا شد و مانند دیگر ایدئولوژیها، گمان برد که تنها راه درست راه خودش است و بنابراین باید همه راههای دیگر را از بین ببرد. همین است که میبینیم زبان و خط فارسی از آسیای میانه رخت بر میبندد و خط سنتی مغولی هم از مغولستان. اکنون خط رسمی مغولستان سیریلیک یا به قول خودشان کیری است.
موزه و مجموعه سلطنتی کاخها و اتاقهای زیادی داشت. بیشترشان همزمان با تختگاه سلطنتی، نوعی معبد بودایی نیز بودند. مجسمههای زیادی از بودا در آنجا دیده میشد. یک فروشگاه هم درون یک گیر (چادر مغولی) در آن مجموعه بود که سوغاتی میفروخت. مردی هم برای جذب مشتری در آنجا کمانچه سنتی مغولی نواخته و همزمان آواز میخواند یا با دهانش صداهایی در میآورد که تنها از یک خواننده مغولی چنین چیزی شدنی است.
از آنجا هم بیرون آمده و با اتوبوس به یک فروشگاه بزرگ یا هایپر مارکت رفتیم تا هر کسی میخواهد برای سفر یک هفتهایمان در میان عشایر که از فردا آغاز میشد، خرید کند. من هم چند تا بیسکویت و کیک و شکلات خریدم. بهای کالاها در مغولستان نزدیک به ایران و گاهی اندکی کمتر است. بهویژه از دوچرخههای برقیاش خوشم آمد که به پول ما تقریبا یک میلیون و نیم میشدند. اگر در ایران دوچرخه برقی با این بها و این کیفیت پیدا میکردم حتما میخریدم.
دوباره سوار شده و به رستوران همیشگی رفتیم. شام هم نوعی آبگوشت مغولی بود. خورده و ساعت هشت بود که به خوابگاه برگشتیم. بسان همیشه شروع کردم به نوشتن سفرنامهام و دیگران هم هر کسی به کارهای خودش. ساعت دوازده شب بود که خوابیدم. اما این بار از این گوشیهایی که ویژه خواب است (در هواپیمایی ترکیش به مسافران داده بودند) در گوشم گذاشتم. و این بار پس از سه شب توانستم با آسودگی بخوابم. چه کار خوبی کرده بودم. چون گویا در آن شب هم سر و صدای زیادی بوده و دوباره دعوای خیابانی رخ داده بود. اما من در خواب خوش و سنگین بودم.
ادامه دارد...
همه یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال تلگرامی مقدمه (اینجا) بخوانید.
دیگر بخشهای این سفرنامه:
بخش نخست: خوان اول: نبرد رستم و چنگیز برای گرفتن روادید مغولستان