سفرنامه مغولستان: بخش سیزدهم
امیر هاشمی مقدم: انسانشناسی و فرهنگ
روز سیزدهم: پنجشنبه 12 مرداد 1396
ساعت نخست کلاسها درباره زبان آلتایی بود. بیشتر مباحث این کلاس، چیزهایی بود که در دوره کارشناسی خوانده بودم. اینکه آلتایی مجموع خانوادهای از زبانهای ترکی، مغولی و توگوزی است. البته زمانی سخن از خانواده زبانهای اورال-آلتایی هم در میان بود. اما اکنون دیگر کسی این دو را در یک دسته جای نمیدهد. همان گروه زبانهای آلتایی هم یک پیشنهاد زبانشناختی بود. همانگونه که دیگر گروههای زبانی هم پیشنهادی هستند؛ از جمله خانواده زبانهای هند و اروپایی. زبانهای آلتایی، پیوندی هستند؛ یعنی از چسبیدن تکواژها کنار یکدیگر، واژه ساخته میشود و میتوان با جدا کردن تکواژها، به هسته اصلی واژه (خواه اسم خواه فعل) رسید. مثلا در ترکی استانبولی، «انجام دادم» میشود یاپتم (Yaptım). «سپردم انجام بدهند» میشود یاپتردم (Yaptırdım) که اینها و دیگر اشکال فعل انجام دادن، از چسبیدن تکواژها به ریشه فعل «یاپ» درست میشود.
کلاس دوم درباره پژوهشهای انسانشناختی در مغولستان بود که توسط یک بانوی جوان انگلیسی که از دانشگاه لندن دکترای انسانشناسی داشت ارائه شد. بیشتر درباره رشته انسانشناسی و روشهای پژوهشیاش سخن گفت و زمان کمتری را به توضیح درباره پژوهشهای میدانی خودش در مغولستان اختصاص داد. چون غیربومی بود و تجربه پژوهشهای زیادی در مغوستان داشت، گزینه خوبی بود تا بچههایی که قصد داشتند آینده پژوهشیشان را روی مغولستان متمرکز کنند، بهویژه دختران، پرسشهایشان را از دشواریهای پژوهش بهعنوان یک بیگانه در این کشور از وی بپرسند. بحثهایش برای من که انسانشناسی خوانده بودم و میخوانم، ساده بود. البته به جز من، دو تا از دیگر همدورهایها هم دانشجوی کارشناسی انسانشناسی بودند.
همین که برای ناهار رفتیم، باران بسیار شدیدی باریدن گرفت. دقیقا همین امروز کاپشنم را نیاورده بودم و تیشرت آستین کوتاه به تن داشتم. هر روز هم لباس آستین بلند میپوشیدم و هم کاپشن را همراهم میآوردم. ناهار برای ما سه نفر مثلا گیاهخوار، یک چیزی شبیه ماکارانی، اما با رنگ تیره و بسیار لاستیکمانند بود. همهاش احساس میکردم از مواد مصنوعی تهیه شده است و برای همین هم نتوانستم کامل بخورم. با آنکه خیلی گرسنه بودم.
پس از ناهار ساعت نخست درباره دزود (Natural Hazards Dzud) بود که یک خانم عضو نیما (National Environment Management America) به زبان انگلیسی ارائه کرد. مغولستان اگرچه زلزلهخیز نیست و اندک زلزلهها هم آسیبهای جدی در پی ندارد، اما زمستانهای بسیار سردی هر چند سال یکبار برایش رخ میدهد که تعداد زیادی از دامها از بین میرود. بهطور عادی هم زمستانهای بسیار سردی دارد که دمای هوا در گرمترین ساعات روز 13 درجه زیر صفر و در شب 30 درجه زیر صفر است که گاهی تا چهل درجه زیر صفر هم سرد میشود. بنابراین هنگامی که از دزود سخن میگوییم، یعنی دمای هوا از این هم بسیار پایینتر میرود. معمولا وقتی تابستان پر باران باشد، زمستان دزود رخ میدهد که خودش چند گونه است: یا برف بسیاری میبارد که به «دزود سفید» شناخته میشود؛ یا سرمای شدید مایه یخ زدن زمین و آبها میشود که به «دزود سیاه» شناخته میشود. دزود سفید رخ بدهد یا سیاه، بهطور میانگین یک سوم دامهایشان خواهد مرد. بیمه کردن هنوز در مغولستان جا نیفتاده و بنابراین با هر دزود، زیان بسیاری میبینند. دامهای مرده را هم آتش میزنند.
هنگامی که استاد درباره دزود سخن میگفت، همه فکر من پیش بیخانمانهای اولانباتور بود. پیش از سفرم به این کشور که درباره مغولستان در اینترنت جستجو میکردم، به گزارشی برخوردم که درباره بیخانمانهایی نوشته بود که زمستانها به درون کانالهای فاضلاب یا مکانهایی اینچنین پناه میبرند. میتوان حدس زد دزود، جان بسیاری از اینان را خواهد گرفت. همانگونه که هر سال زمستان، جان دهها کارتنخواب در تهران و احتمالا دیگر شهرها گرفته میشود. اما سرمای ایران کجا و سرمای مغولستان کجا؟
کلاس بعدی درباره ادبیات مدرن مغولستان بود که توسط یک استاد نسبتا سالخورده و آرام ارائه شد، بدون استفاده از پاورپوینت. اما به گمانم چون شمرده شمرده سخن میگفت، بیشتر دانشجویان توانستند بفهمند.
پس از پایان کلاس، به رستوران برای شام رفته و خیلی زود به خوابگاه برگشتم. هوا سرد بود و من هم پوشاک درست و گرمی نداشتم. ساعت هفت تا هفت و نیم چرت زدم و بعد هم بیدار شده و مشغول جستجو شدم برای ارائه روز پایانی. قرار شده بود هر کسی در روز پایانی دوره، درباره موضوعی مرتبط با مغولستان صخن بگوید. من هم میخواستم درباره سنگنوشتههای باستانی، بهویژه آنهایی که با حکومت «گوکترک»ها مرتبط بود سخن بگویم. ساعت یک به رختخواب رفتم و پلکهایم سنگین شد. اما هنوز خوابم سنگین نشده بود که یک خودرو در خیابان با بوق بسیار عجیب و پر سر و صدایش بوق دراز و کشداری زد و از خواب پریدم. همین شد که تا ساعت چهار و نیم خوابم نبرد.
روز چهاردهم: جمعه 13 مرداد 1396
ساعت ده دقیقه به هشت بیدار شدم، زود آماده شده و رفتم به رستوران همیشگی برای صبحانه. سپس به کلاس نخست رفتیم که مسائل اجتماعی مغولستان بود. من همان آغاز و پیش از برگزاری کلاس از استاد که بانویی تقریبا چهل ساله بود پرسیدم آیا کلاس به زبان انگلیسی است یا مغولی؟ نگاهی کرد و گفت: «خب میتواند به زبان انگلیسی باشد». معلوم بود که میخواسته به زبان مغولی ارائه دهد. بعد هم به انگلیسی دست و پا شکسته شروع کرد. برای همین کلی عذاب وجدان گرفتم.
مغولستان 21 استان و پنج ناحیه دارد که در شمال، جنوب، باختر و خاور و یکی هم در مرکزش جای گرفته است. سیستم دینی در مغولستان چندان قوی نیست.
یکی از جالبترین موضوعات این کلاس، مسئله زندگی خانوادگی بود. در سال 2015 آمار جدایی و طلاق در مناطق شهری، 2.525 و در مناطق غیرشهری، 1.358 مورد بوده است. نوشیدن الکل یکی از اصلیترین دلایل جدایی است. چند مورد جدایی پیش آمده بود که شوهران پس از جدایی، دست به کشتن همسرشان میزدند. برای همین پارلمان مغولستان قوانین حمایتی بیشتری برای بانوان جداشده در نظر گرفت. در مغولستان هم یک زن پس از جدایی دشوارتر میتواند یک زندگی با همسری دیگر را آغاز کند. خانوادهها اکنون بیشتر هستهایاند. پس از مرگ شوهر، زن تصمیم میگیرد که با کدام فرزند زندگی کند. از سال 2007 تاکنون، سیستم جابجایی حمل و نقل برای دانشآموزان برقرار شد که بهویژه برای کودکان مناطق غیرشهری سودمند است. اما بیشتر فرزندان عشایر، در مدارس و خوابگاههای شبانه روزی به سر میبرند. دانشآموزان باید تا ده سال درس بخوانند و این زمان اجباری است. پس از آن میتوانند تصمیم بگیرند که درسشان را ادامه بدهند یا نه.
کلاس دوم را پروفسور زایاباتور آمد. همانی که مسئول کلی این دورهها بود و من امسال برایش ایمیل زده و درخواست کرده بودم دوباره دعوت شوم. درباره برنامههای مطالعات مغولشناسی صحبت میکرد. پس از توضیحاتش درباره «نهاد مطالعات مغولی» و برنامههایی که دارند و برگزار میکنند، هر کسی که پرسش داشت، میپرسید. من هم دو پرسش پرسیدم: یکی میزان بودجهشان آیا مشخص است یا نه؟ که میگفت سالانه چیزی در حدود پانصد هزار دلار بودجه دارند. دیگر اینکه چرا با وجودی که منابع اصلی زیادی به زبان فارسی درباره تاریخ مغولها، ایلخانها و بابریها وجود دارد، هیچ توجهی به تربیت مغولشناسانی که زبان فارسی را فرا بگیرند و بتوانند منابع اصیل را خوانده یا ترجمه کنند نمیشود. پاسخ چندان روشنی نداشت و نهایتا گفت امیدوار است کسانی پیدا شوند که این کار را بکنند. من هم امیدوارم جرقه چنین کاری را در ذهنش زده باشم. در واقع نخستین منابع منسجم و زیاد درباره مغولها به زبان فارسی است؛ چه درباره خود مغولها و چنگیزخان، چه درباره ایلخانان که در ایران برای بیش از یک سده حکومت کردند و چه درباره بابریان که در هندوستان حکومتشان بر پا شد و زبان رسمیشان فارسی بود.
پس از ناهار، استادی آمد و درباره سبک زندگی دامداران مغولی سخنرانی کرد. گویا معاون سازمان دامداری مغولستان بود. اکنون دامداری، معدن و کشاورزی دو بخش اصلی در اقتصاد این کشور است و بیشتر افراد در این سه حوزه مشغولند. معادن یک روز بالاخره به پایان میرسد، اما کشاورزی و دامداری میتواند تجدیدپذیر باشد. در بخش دامداری، تقریبا 61 هزار خانوار این کشور دامدارند. برای اینکه هر عضو خانواده روزی یک دلار درآمد داشته باشد، آن خانواده باید 280 حیوان داشته باشد. اما 55.4 درصد دامداران زیر 200 راس حیوان دارند. همین است که او در شرایط کنونی، مخالف افزایش جمعیت در این کشور است. برخی سیاستمداران کنونی، مانند دوره استالین میگویند جمعیت مغولستان بهعنوان کشوری پهناور، میتواند تا صد میلیون هم افزایش یابد. او به درستی باور دارد این گونه سیاستمداران هدفشان از درخواست برای افزایش جمعیت، تنها داشتن ارتشی بزرگتر است و بس. چرا که اکنون با این شیوه دامداری و چرا دادن حیوانات، چندان بیش از این نمیتواند جمعیت داشته باشد. برای نمونه، استفاده نادرست از زمینها یکی از تراژدیهای دوره کمونیسم بود که میگفت برای زمینها نیازی نیست که مردم مالیات بپردازند.
همچنین اشاره میکرد که شتر همنواترین جانور با طبیعت مغولستان است و با زیاد شدن تعداد بزها در این کشور که سرعت بالایی گرفته، چراگاهها آسیب میبیند. بز بهطور سنتی متعلق به مناطق جنوبی این کشور است، اما چون به نسبت دیگر جانوران، سالانه یبست دلار درآمد بیشتری برای دامداران دارد، آنرا به مناطق مرکزی و شمالی که برایش غیربومی به شمار میآید، آوردهاند و بنابراین دارد چراگاهها را نابود میکند. همچنین برخلاف دیگر کشورها که دامدارانشان گاهی تا هزار روز برای دامهایشان خوراکی ذخیره کردهاند، در مغولستان انبار کردن خوراک دام معنایی ندارد. مثلا او باور داشت که زمستان پیش رو (یعنی سال 1396) بسیار سرد است و وی را نگران کرده، بهویژه برای کشاورزی و دامداری. همچنین نکته جالبی گفت درباره اینکه در زمستانها بسیاری از از دامداران به شهرها میآیند و این خود پیامدهای اجتماعی و فرهنگی زیادی همچون جدایی زن و شوهرها را در پی دارد.
در فرهنگ مغولی کشتن و خوردن گوساله و بره و بزغاله و بچه حیوان گناه است (چه فرهنگ جالب و ارزشمندی). مسئولین اماراتی یکبار به او گفته بودند که یک میلیون بره میخواهند. اما چنین چیزی برای فرهنگ مغولها نشدنی است. منتقد شدید چنین رسوم و سنتهایی بود. چون در آغاز کلاس کشور تک تک ما را پرسیده بود، بنابراین در اینجای بحث، رو کرد به من و ادامه داد:
«یکبار هم ایران برای قربانی حاجیان، درخواست دریافت چهارصد هزار گوسفند کرده بود. اما به دلیل نزدن واکسن و مسائل بهداشتی نتوانستند به تفاهم برسند. در حالیکه اگر چنین شرایطی فراهم شود، میتواند یک میلیارد دلار درآمد سالانه برای مغولستان فراهم کند.
برای از میان برداشتن چنین مشکلاتی، او گروهی از دانشجویانش را در شاخههای گوناگون دامی به کشورهایی همچون ژاپن فرستاده تا تجربیاتی از آن کشورها گردآوری کرده و به مغولستان منتقل کنند.
در پایان کلاس، رفتم و درباره شرایط همکاری دو کشور با او گفتگو کردم. وقتی دید خیلی پیگیرم، پیشنهاد داد که من پل ارتباطی مغولها با ایرانیان باشم برای صادرات گوشت. میگفت خودتان بیایید اینجا کشتارگاه صنعتی بزنید و برای خودتان کشتار کرده و ببرید. یا به هر شیوه دیگری که میدانید گوشت یا دامتان را ما فراهم میکنیم. گفتم حتما پیگیری خواهم کرد. وقتی به ایران آمدم واقعا پیگیری هم کردم. ابتدا به چند نفر از مسئولین که میشناختم ماجرا را کتبا اعلام کردم. چون پاسخی نیامد، به یکی دو سرمایهگذار که میشناختم سپردم. اما خبری نشد که نشد.
آخرین کلاس امروز و این دوره، درباره بودیسم در مغولستان و گونه چینو-تبتیاش بود. بودیسم تبتی در تبت و مغولستان و جنوب روسیه که هممرز مغولستان است و بخشی از شمال شرقی دریای سیاه رایج است و پیروان دالایی لاما هستند. نام خود استاد هم پس از به دنیا آمدنش توسط دالای لاما تعیین شد. چون مادرش به تبت رفت و از دالای لاما خواست که نامی برایش برگزیند. اکنون سه لاما یا رهبر بزرگ بودایی بهطور همزمان زندگی میکنند. یکی در مغولستان، یکی در تبت و یکی هم در پکن.
در جریان جنگ جهانی باور بر این بود که اگر مغولستان به دست متحدین و بهویژه ژاپن تصرف شود، سیبری هم از دست میرود و اگر سیبری از دست برود، شوروی شکست خواهد خورد. بنابراین شوروی خیلی بر نفوذش در مغولستان حساس بود و مانند دیگر کشورهای حوزه شوروی، با مظاهر دین برخورد میشد. اما بالاخره در دهه هفتاد مطرح کردن بودیسم در مغولستان بهعنوان ابزاری برای نشان دادن استقلال این کشور به کار رفت. هند هم به خاطر بودیسم و دالایی لاما به مغولستان علاقمند است.
پس از پایان کلاس، به رستوران و پس از شام، به خوابگاه رفتیم. هر کسی مشغول درست کردن پاورپوینت برای ارائه فردایش بود. من هم پس از مرتب کردن نوشتههایم، نکات کلیدیشان را همراه با تصاویر مربوطه در پاورپوینت گنجاندم. ساعت چهار بامداد بود که پاورپوینتم آماده شد و با خاطری آسوده خوابیدم.
ادامه دارد...
نوشتههای مرا میتوانید در کانال تلگرامی مقدمه (اینجا) بخوانید.