سفرنامه مغولستان: بخش دوازدهم
امیر هاشمی مقدم: انسانشناسی و فرهنگ
روز دهم: دوشنبه، نهم مرداد 1396
ساعت هفت و نیم بیدار شده و هشت راه افتادیم به سوی رستوران. صبحانه ترکیبی از سوسیس سرخشده، تخممرغ و برنج بود. یک پسر ژاپنی دیگر هم به گروهمان افزوده شد. دانشجوی دکترای مطالعات مغول در ژاپن بود. همینطور که صبحانه میخوردیم، از او درباره چرایی علاقهاش به مغولستان پرسیدم. میگفت همینجوری مغولی میخواند. پس از دانشآموختگی هم در شرکتها کار خواهد کرد که لزوما با مغولستان ارتباطی نخواهد داشت. با شگفتی پرسیدم یعنی در یک رشته دیگر درس میخوانی، بعد در یک شغل دیگر کار میکنی؟ پاسخش مثبت بود؛ و این با پیشزمینه ذهنی ما ایرانیها یا دستکم خودم از ژاپنیها ناهمخوان بود. در کل این دوره، دلیل حضور این همه ژاپنی در مغولستان برایم پرسشی مبهم بود.
سپس به دانشگاه رفتیم. کلاس موسیقی سنتی مغولی داشتیم. نوازنده و خوانندهای با پوشاک سنتیشان آمد و برایمان کمانچه مغولی نواخت و همراهش خواند. و آن صدای زیر که با گلو در میآورند و دشوار است هم بخشی از برنامهاش بود. میگفت این صدا در یونسکو بهعنوان بخشی از میراث معنویشان ثبت شده است. توضیحاتی هم درباره موسیقی مغولی داد.
پس از ناهار، درباره بودیسم کلاس داشتیم. یک راهب بودایی با پوشاک خودشان آمده بود و درس میداد. من تنها میتوانستم عکسها و تصاویری که با پاورپوینت نشان میداد را ببینم. دیگر چیزی نمیفهمیدم از سخنانش که به مغولی بود.
کلاس بعدی، باستانشناسی مغولستان بود. از سده سیزدهم میلادی به بعد، یافتههای باستانشناسی را با تصاویر مینیاتورهای ایرانی مقایسه میکرد تا کاربردشان را نشان داده یا تفسیر کند. چون کلی پرسش در این باره در ذهنم نقش بسته بود، در پایان از او هم رایانامهاش را گرفتم و بعد که برایش ایمیل زدم، چند تا مقاله انگلیسی و روسی برایم فرستاد که البته موضوعاتشان هیچ به دردم نمیخورد.
بعد هم برای شام به رستوران رفته و پس از شام، برگشتیم خوابگاه.
روز یازدهم: سهشنبه دهم مرداد 1396
صبج پس از صبحانه، با ونسان درباره شمنیزم در لائوس سخن گفتیم. خودش آمد سراغم و فیلم تازهای را در یوتیوب نشانم داد که یک زن لائوسی میگفت دیشب خدا آمده بود توی حیاط خانهشان و جای پاهایش را هم نشان میداد. مشخص نبود که جای پا باشد. اما ونسان توضیح داد که این زن میگوید یکبار هم در کودکی تجربه دیدن خدا را در کوهها داشته است. خدایانشان عموما کوتاهقد هستند (با دستش اندازه نیممتر را نشانم میداد) که موهایی بلند و چشمانی کشیده دارند که گوشهاش به سوی پیشانی میرود. در کوهها میگردند و نمیشود دقیق و ژرف دیدشان. تنها با گوشه چشم برای یک لحظه میتوان آنها را دید و اگر دوباره بخواهی با دقت ببینیشان، غیب شدهاند. اما در شرایط ویژهای میتوان کامل و دقیق دیدشان که من متوجه نشدم دقیقا چه شرایطی. انگلیسی ونسان از من هم بدتر بود. همچنین درباره اینکه خدایان ممکن است از برخی از جانوران مراقبت کنند میگفت. برای همین است که مثلا نمیشود یک ببر را شکار کرد و همیشه جان به در میبرد.
پس از پایان گفتگوهایمان، کلاس بعدی درباره شمنیزم در مغولستان بود. بنابراین در پایان کلاس رفتم و از استاد خواستم چند تا مقاله علمی درباره شمنیزم در مغولستان معرفی کند. رایانامهاش را داد و قرار شد در ایمیل پاسخم را بدهد.
پس از ناهار، کلاس درباره ادبیات معاصر مغولستان در سدههای بیستم و بیست و یکم داشتیم. پس از این کلاس و در وقت استراحت، با مونآمی، دختر ژاپنی صحبت کردم. خیلی دوست داشتم بدانم این همه ژاپنی برای چه به مغولستان علاقهمندند و مغولشناسی میخوانند. به هیچ وجه زیر بار نمیرفت که مغولستان برای ژاپن مهم است و اینکه تعداد زیادی دانشجوی ژاپنی در این دوره شرکت کرده، تصادفی است. برای خودش هم بین زبان مغولی و دیگر زبانها فرقی وجود ندارد. اما بههر رو اکنون دوست دارد روی مسائل اجتماعی مغولستان کار کند. بهویژه مسائل مربوط به بخش معدن. چرا که اکنون شرکتهای کشف معدن تلاش دارند به هر جایی که نشانهای از معدن وجود دارد رفته و به زمینهای دامداران عشایر دستدرازی میکنند و همین مایه درگیری بین این دو گروه شده است. میگفت سال پیش یک جوان دامدار در نزدیکی مرتعشان کشته شد. او با شرکتی که میخواست آنجا به دنبال معدن باشد مقابله میکرد. دولت بعدا اعلام کرد خودکشی بوده، اما برخی رسانهها نشانههایی به دست آوردند که رئیس شرکت معدن یادشده، یکی از دولتمردان بوده و برای همین دولت مایل نیست روی پرونده آن قتل که خودشان خودکشی مینامند، کسی کار کند.
به جز خود مغولها، کشورهای روسیه، چین، امریکا، کانادا و به قول مونآمی تا حدودی هم ژاپن به معادن مغولستان علاقهمندند. و به باور من بخشی از علاقه این همه ژاپنیها به این کشور و فرستادن دانشجویانش به سوی مغولشناسی باید به همین بخش معدن یا بازار مغولستان برای محصولات ژاپنی باز گردد.
صحبتمان به ایران هم کشید و از او درباره دیدگاهش نسبت به ایران پرسیدم. میگفت به مسائل اجتماعی ایران هم علاقهمند است؛ با این تفاوت که مسائل اجتماعی ایران را میتوان به سادگی در رسانهها خواند، اما درباره مغولستان نمیتوان چیز زیادی در رسانه یافت. برایش توضیح دادم که مشکل اینجاست که کسی با مغولستان دشمن نیست یا به بیان دیگر، مغولستان با کشورهای دیگر دشمن نیست و بنابراین برای آنها وضعیت مسائل اجتماعی یا حقوق بشرش چندان مهم نیست. اما ایران به هر دلیل در تقابل با غرب است و برای همین رسانههای غربی تنها بر ابعاد منفیاش تمرکز دارند. میگفت که در ژاپن علاقه به دانستن درباره کشورهای مسلمان بهطور کلی زیاد است.
کلاس پایانی امروزمان درباره تاریخ باستان مغولها بود. بیشتر توضیحاتش هم درباره دورهای بود که مغولها حملات پیاپی زیادی به جنوب سرزمینشان که چین بود میکردند و به همین دلیل دیوار چین را در برابرشان ساختند.
به خوابگاه برگشتم. شنیده بودم سه دانشجوی افغانستانی که بورس مطالعات مغولی دریافت کردهاند، در طبقه سوم خوابگاه خودمان ساکناند. همانگونه که پیش از این نوشتم، مغولستان هزارههای افغانستان را بدون کمترین تردیدی مغول میداند و بنابراین تلاش زیادی دارد با آنها ارتباط برقرار کند. چرا که به این روش، دایاسپورای مغولی گستردهتر میشود.
بنابراین سه بار به این طبقه رفتم و دنبالشان گشتم، اما نیافتمشان. با یکی از بچهها که مغولی میدانست به نگهبانی رفتیم و از نگهبان پرسیدیم که آیا از دانشجویان افغانستانی خبر دارد یا نه؟ میگفت برای تابستان معمولا میروند و اینجا نیستند. اما بعید میدانم رفته باشند. دانشجویان افغانستانی در ترکیه هم معمولا تابستانها میمانند. چه اینکه خرید بلیط هواپیما برایشان گران و دشوار است. این درباره پروازهای بین استانبول و کابل است که تقریبا به فراوانی در دسترس است. حالا درباره اولانباتور که هم دورتر است و هم هواپیمای کمتری دارد و بنابراین خیلی گرانتر است، بیشتر صدق میکند. بنابراین کلی جستجو کردیم با همین دوستم تا توانستیم در فیسبوک نشانی برخیشان را به دست بیاوریم؛ اما به نظر میآمد که حساب کاربریشان چندان فعال نیست و خیلی وقت است مطلبی نگذاشتهاند. بنابراین به اتاق بازگشته، کمی یادداشتهای سفر این چند روزه را تکمیل کرده و ساعت سازده خوابیدم.
روز دوازدهم، چهارشنبه یازدهم مرداد 1396
کلاس نخست درباره اقتصاد مغولستان بود. استادش خانمی مغول بود که به انگلیسی سخنرانیاش را ارائه کرد و بنابراین برای من خیلی سودمندتر از دیگر کلاسها بود. با وجودی که خیلی تلاش میکرد نسبت به وضعیت اقتصادی مغولستان انتقادی صحبت نکند (به سادگی میشد تشخیص داد که میترسد از پیامدهایش)، اما نمیتوانست جلوی خودش را بگیرد و آشکارا و نهان انتقاد میکرد. نرخ بیکاری رسمی 7.1% اعلام شده، اما او باور داشت بالای 10% است. معدن، دامداری و کشاورزی پایه اقتصاد این کشورند. معدن بهواسطه اینکه چشم به بازارهای جهانی دارد، با فراز و نشیب بسیاری همراه است. برای نمونه در سال 2015 نرخ رشد اقتصادی این کشور بالای هفده درصد بود که در جهان کمسابقه است. اما به یکباره سقوط میکند. دامداری هم که پشتوانه مهمتری برای اقتصاد این کشور است و بهطور سنتی منبع اصلی اقتصاد این کشور بوده، به خاطر پدیده «دزود» (به زمستانهای بسیار سردی گفته میشود که هر چند سال یکبار رخ میدهد و در صفحات پیشِ رو دربارهاش بیشتر خواهم نوشت) با مرگ و میر بالای دامها (تقریبا هر بار یک سوم دامها میمیرند) آسیبپذیر است.
پدیده دیگری که به اقتصاد مغولستان آسیب میزند برای ما ایرانیها بسیار آشنا است. در دورههای انتخاباتی، احزاب برای اینکه رای بیشتری به دست آورند، قول پرداختهای نقدی بیشتری را به مردم میدهند و در این میان بینشان رقابت رخ میدهد. مثلا این یکی حزب یا کاندیدا میگوید اگر برنده شود به هر کودک مغول ماهانه 20 دلار میپردازد، اما حزب یا کاندیدای رقیب میگوید 25 دلار خواهد پرداخت. هر کدام که برنده شود، باید به وعدهاش عمل کند و بنابراین بخش قابل توجهی از بودجه کشور بدون برنامهریزی درست بین مردم توزیع نادرست میشود.
همچنین بخش قابل توجهی به نام توسعه زیرساختهای کشور (همچون راهآهن و جاده) کنار گذاشته میشود؛ اما خبری از ساخت چنین زیرساختهایی نیست که ریشه در فساد دولتی دارد.
بهواسطه داشتن معادن زیاد، خیلی از کشورها اکنون علاقهمند به سرمایهگذاری در این کشور هستند. اما بیشترشان میزان بالایی از سود را برای خود برمیدارند و سهم اندکی به خود مغولستان میرسد.
میزان فقر در مغولستان بالا است؛ اما چون شیوههای گوناگونی برای سنجش فقر در نظر گرفته میشود، آمارها هم گوناگون است. اکنون دولت میزان درآمد روزانه دو دلار را مرز خط فقر در نظر گرفته است. یعنی اگر درآمد ماهانه هر نفر ماهانه زیر شصت دلار باشد فقیر است. اما با ماهی شصت دلار زندگی در این کشور دشوار است (یعنی ماهی تقریبا 225 هزار تومان در زمان سفرم و یک میلیون تومان، اکنون). میزان دستمزد در این کشور کلا پایین است. برای نمونه استادان دانشگاههای دولتیاش ماهانه بین پانصد تا ششصد دلار حقوق دریافت میکنند که به نسبت دستمزد استادان ایرانی، بسیار پایین است. البته مخارج هم به نسبت ایران پایین است: گوشت و لبنیات که خوراک اصلی مردمان این کشور است بین یک دوم تا یک سوم بهای این محصولات در ایران است. بهای خودرو هم بسیار کمتر از ایران است. اما به هر رو جیدیپی یا همان تولید ناخالص ملیشان هم کمتر از ایرانیها است و بنابراین وضعیت مالیشان بهطور کلی بدتر از ایرانیهاست.
به باور این سخنران اقتصاد، جوانان مغول هم تنبل شدهاند. چون خانوادههای مغول برخلاف خانوادههای غربی از فرزندانشان تا زمان بسیار طولانیای پشتیبانی مالی و معنوی میکنند (همانند خانوادههای ایرانی)، بنابراین جوانان شهری ترجیح میدهند در کنار خانوادههایشان در شبکههای اجتماعی یا خیابانها پرسه بزنند. وگرنه در علفزارهای گسترده کشور، موقعیت دامداری و کشاورزی برای تعداد بسیار زیادی فراهم است و این بهتر است از بیکاری. بهویژه که اکنون این کشور 60 میلیون رأس دام دارد و سه میلیون جمعیت که یعنی بهطور میانگین به هر شهروند این کشور 20 رأس دام میرسد و این شمار میتواند بیشتر هم باشد.
سخنرانی این استاد بسیار طولانی شد و نه تنها وقت استراحت، بلکه چند دقیقه از کلاس بعدی را هم گرفت.
سخنرانی بعدی درباره بازیهای سنتی و بومی مغولستان بود. بیشتر بازیهایشان همانگونه که پیش از این نوشتم با استخوان قوزک پای گوسفند است. به جز اینها، با تختههای کوچک چوبی که رویشان تصویر جانوران گوناگونی تراشیده شده و اندازه تقریبی دو در سه سانتیمتر دارند، هم بازیهای بومی دارند.
سپس رفتیم برای ناهار. پس از ناهار هم رفتیم به موزه تاریخ که نزدیک میدان مرکزی شهر بود. ورودی موزه تقریبا نیم ساعت منتظر یک استاد تاریخ ایستادیم تا بیاید برایمان درباره تاریخ مغولستان در موزه توضیح دهد. اما نیامد. بنابراین یکی از راهنمایان موزه شروع به توضیح دادن به زبان مغولی کرد. من که محروم از این زبان بودم و البته چند نفر دیگر از بچهها که هنوز درست نمیتوانستند مغولی بفهمند، برای خودمان در موزه گشت میزدیم. برای من از همه جالبتر، تابلویی در بخش ورودی موزه بود که توضیح میداد این موزه را دولت ترکیه برای مغولستان ساخته است. ترکیه و بهطور کلی ترکها خیلی تاریخشان را وابسته به مغولستان میدانند؛ چه اینکه نخستین حکومت بزرگ ترکان در این سرزمین درست شد و نخستین سنگنوشتهها به خط ترکی نیز در همین کشور بر پا گردید. البته در این راه، برخی بیش از حد دیدگاههای افراط گرایانه دارند و مثلا از حملات چنگیزخان به سرزمینهای دیگر پشتیبانی میکنند. از این دست افراد در کشور خودمان هم شوربختانه کم نداریم. همان افرادی که بدون سند و مدرک و مرتبا در پی شایعهسازیاند که دولت ایران در افغانستان و تاجیکستان چه هزینههایی که برای گسترش زبان فارسی نمیکند، کاش میدیدند که دولت ترکیه در مغولستان چه هزینههایی نکرده. بخشهای دیگری از این هزینهها را در صفحات پیش رو خواهم نوشت.
یکجا هم نقشه بزرگی در موزه بود که کشورگشاییهای مغولها را نشان میداد و آنرا با کشورگشایی افرادی همچون اسکندر مقایسه کرده و نشان داده بود که چنگیزخان و مغولها سرزمینهای بیشتری را نسبت به اسکندر و دیگران تسخیر کردهاند. به راهنمای موزه گفتم البته اگر نقشه امپراتوری هخامنشی را میگذاشتید، آن وقت متوجه میشدید که ایرانیان باستان بزرگترین امپراتوری جهان را، حتی بزرگتر از مغولها ایجاد کرده بودند. گویا هخامنشان را نمیشناخت و بنابراین متوجه منظورم نشد. من هم زیاد پیگیری نکردم. همه را جمع کردند تا زیر آن نقشه عکس یادگاری بگیریم. راستش من هیچ دوست نداشتم زیر نقشهای که کشورم را در سلطه کشوری دیگر نشان میدهد عکس بگیرم، اما گویا چارهای نبود. بنابراین با حالتی مستأصل سرم را پایین انداختم (عکس بالا).
ادامه دارد...
همه نوشتههای مرا میتوانید در کانال تلگرامی مقدمه (اینجا) بخوانید.