سه شنبه چهارم تیرماه بود که توی فیس بوک متوجه شدم قرار است تنها باغ گیاه شناسی کشور را تخریب کنند. باغ گیاه شناسی نوشهر 35 هکتار وسعت دارد و در سال 1310 افتتاح شد. وجود درختانی با عمر 200 ساله که برخی از آنها تنها در این باغ وجود داشته و در هیچ کجای جهان اثری از آنها نیست، باعث شده که ارزش این باغ بسیار بالا رفته و آنرا در خاورمیانه، منحصر به فرد کند. از همین رو در سال 1385 این باغ با شماره 1779به عنوان یک اثر ملی در سازمان میراث فرهنگی ثبت شد. اما چندی است برخی مسئولان به بهانه هایی مختلف (همچون دسترسی بهتر به اسکله بندر نوشهر و یا پیشگیری از ترافیک در ورودی شهر) خواستار تخریب بخشی از این باغ و احداث جاده در آن هستند. سال گذشته در همین راستا، سازمان بنادر نوشهر بخشی از آنرا تخریب کرد که با پیگیری وکلا و دوستداران محیط زیست، دادگستری این کار را غیرقانونی اعلام کرده و برای عاملان آن قرار مجرمیت صادر کرد. اما چند روز پیش مجدداً نامه ای با امضای عیسی هاشمی، معاون عمرانی استاندار مازندران در اینترنت پخش شد که در آن دستور داده بود بر اساس مصوبه هیئت دولت، دستور استاندار (آقای طاهایی) و نامه مردم نوشهر و چالوس (آقای احمدی)، از ساعت 10 صبح روز چهارشنبه مورخ 5 تیر 1392، عملیات تخریب این پارک آغاز شود. گروه های دوستدار محیط زیست بی درنگ فعالیت شان را آغاز کردند و آقای حر منصوری هم که دیده بان میانکاله و پیشگام اینگونه حرکتها است، شروع به مدیریت این برنامه اعتراضی کرد. من نیز در شبکه فیس بوک اطلاع رسانی کرده و بسیاری از دوستان و آشنایان را در نوشته هایم تگ کردم (دوستان فیس بوکی می دانند که با تگ کردن، پیغامی مستقیماً به فرد مورد نظر رفته و نظر وی را به مطلب شما جلب می کند). خیلی ها هم قول دادند که بیایند. فکر می کردم پوستر و بنر و... فراهم خواهد بود. با این وجود سه شنبه شب متن «تخریب تنها باغ گیاهشناسی کشور غیرقانونی است» را روی برگه آ4 پرینت گرفتم. چهارشنبه صبح به طرف نوشهر راه افتاده و ساعت 9 آنجا بودم. یعنی دقیقاً ساعتی که قرار بود تجمع آغاز شود. این پارک کنار جاده ورودی نوشهر است و حدود دویست متر تا میدان اصلی ورودی شهر فاصله دارد. آقای منصوری با حدود 20 نفر آنجا بودند. چند نفری از گیلان و یک گروه از خانمهای شهسواری (تنکابنی). می دانستم که کم کم جمعیت بیشتری خواهد آمد. خبرنگار صدا و سیما هم آمد و از شیوه رفتارش معلوم بود که خودش هم مخالف جدی این تخریب است و تلاش می کرد کادر بهتر و افراد خوش زبان تری برای تهیه گزارش تهیه کند. جمعیت مان هی بیشتر می شد؛ اما تنها بنر یا پوستر در دست من بود و کسی به این بخش ماجرا فکر نکرده بود. چند نفر خانم رفتند و چند مقوا خریدند و روی آنها جملاتی در حمایت از این باغ نوشتند. یکی شان هم برگه مرا گرفت و از روی نوشته اش با ماژیک روی مقواها نوشت. سر و کله دوربین های عکاسی هم پیدا شد و بیشترشان از پوستر دست من عکس می گرفتند. بنابراین خودم را به مرکز شهر رسانده و چند کپی آ3 از روی برگه ام گرفتم و دوباره برگشته و بین جمعیت پخش کردم. اما تا پایان مراسم، دو دفعه دیگر برگه ام را گرفتند و از روی آن تکثیر کردند.
تعدادمان که بیشتر شد، توجه سرنشینان خودروهای عبوری هم جلب شود. بیشتر نوشهری ها هم نسبت به این تصمیم خبر نداشتند. بنابراین سر و کله نوشهری های معترض هم پیدا شد. به ویژه زنان نوشهری که نه تنها خودشان می آمدند، بلکه با تلفن همراه، بقیه دوستان شان را هم دعوت می کردند. پلیس راهنمایی و رانندگی، و نیروی انتظامی هم آمدند تا رفت و آمد خودروها را تسهیل کنند (و البته مراقب ما هم باشند!). اگرچه آقای منصوری به گونه ای تجمع را مدیریت می کرد که همه در پیاده رو ایستاده بودیم و باعث ترافیک نمی شدیم. اما رانندگان دوست داشتند بدانند چه خبر است. بیشترشان برای مان بوق یا کف و سوت می زدند. دست شان درد نکند؛ اما ما نیاز به کف و سوت شان نداشتیم. ما حضورشان را می خواستیم تا مسئولینی که چنین تصمیمات غیرعاقلانه ای می گیرند، بدانند که چقدر مخالف دارند. به ویژه آقای هاشمی، معاون عمرانی استاندار که پیش از این چندین برخورد با ایشان داشتم و می شناختم شان (دوستانی که در همایش یک روزه گردشگری پایدار سواحل دریای خزر شرکت کرده بودند، صحبتهای ایشان را شنیده اند که چگونه باعث عصبانیت کارشناسان و استادان، به ویژه دکتر محمد فاضلی شد). این حرکات به اصطلاح دلگرم کننده رانندگان، مرا به یاد لایک کردن در فیس بوک انداخت. در بسیاری از مواقع که مطلبی روی فیس بوک منتشر می کنیم و درخواست کمک و همیاری داریم، خیلی ها می آیند، خوانده و نخوانده، آنرا لایک می کنند و می روند. بدون اینکه ایده ای بدهند یا آنکه به روی مبارک شان بیاورند که این مطلب را برای دریافت همکاری منتشر کرده ایم. در این بین، یکی از شهروندان هم با موتور سیکلتش آمد و کنار ما ایستاد. بعد هم شروع کرد به انتقاد کردن از ما. می گفت: «این همه زمین تا جالا تصرف کرده اند، شماها کجا بودید؟ این طرح باعث کم شدن ترافیک و به نفع مردم می شود. چرا جلویش را می گیرید؟». اما پیش از آنکه پاسخش را بدهیم، سوار شد و رفت. یکی از دوستان می گفت که مشکوک است؛ اما دیگری می گفت که او هم شهروند است و حق بیان عقیده اش را دارد. از دوستان من که در فیس بوک به شان اطلاع رسانی کرده بودم، هیچکسی نیامد. به استثنای کامبیز قلیخانی که نوشهری است و البته با یک ساعت و نیم دیرکرد، خواب آلود خودش را رساند. شاکی شده بودم که چرا فیس بوکی ها (و به طور کلی جوانان و دانشجویان) که عمدتاً تحصیلکرده اند، حاضر نیستند بخشی از وقت خود را برای حفظ چنین سرمایه ملی ای اختصاص دهند. فقط با به اشتراک گذاشتن، لایک کردن یا کامنت نوشتن نمی شود جلوی تخریب را گرفت. باید آستین بالا زد و حضور داشت. گرما شدید شده بود. برای همین چند نفر از میان جمعیت، رفتند و آب معدنی به تعداد زیاد خریده و بین تجمع کنندگان توزیع کردند. دست گل شان درد نکند. جمعیت مان بین 200 تا 250 نفر شده بود و به پیشنهاد آقای منصوری، زنجیره انسانی جلوی دیوار شمالی پارک کشیدیم. حدود ساعت 12، بیانیه مان آماده شد که روی طوماری نوشته شده بود و همه مان آنرا امضا کردیم. بعد هم آقای منصوری توضیح داد که ما به شیوه مسالمت آمیز و قانونی تا همینجا کارمان را انجام دادیم و بقیه را اجازه بدهیم مسئولین پیگیری کنند. برخی مخالف بودند و می گفتند که اگر ما برویم، لودرها می آیند و تخریب آغاز می شود. اما بالاخره متقاعد شدند.

ناهار را دعوت خانواده آقای قلیخانی بودم و مایه زحمت شان شدم. بعد هم به نور برگشتم. عصر خبرش را خواندم که گویا فعلاً منصرف شده اند. دستمزد و شیرینی خوبی بود. البته امیدوارم در خفا، آن کار دیگر نکنند.