نقد یکی از خوانندگان بر وبلاگ
نقد یکی از دوستان خواننده بر وبلاگ:
این مطلب را، دوست دوران لیسانسم در دانشگاه مازندران نوشته و برام فرستاده. هر دو مردمشناسی میخوندیم و البته ایشون یه سال از ما بالاتر بود. میشد گفت فعالترین دانشجوی ورودی 79 که آقای فاضلی و خیلی استادان دیگه حسابی قبولش داشتند. بعد از اتمام تحصیلات، برگشت به همون فعالیت روزنامهنگاری خودش در شهر شعرای شهیر، شیراز. البته هر از چند گاهی هم مطالبی مینویسه که به مذاق بعضیها خوش نمیاد و خلاصه باعث میشه یه مدتی ممنوعالقلم بشه. خوشبختانه از اون دوستان قدیمیه که هنوز به رغم فاصله مکانی، ارتباطمون را با هم قطع نکردیم. چند وقت پیش که تلفنی با هم صحبت میکردیم، گفت که یه سری نکاتی درباره وبلاگم بنظرش رسیده که میخواد برام کتبی بنویسه و بفرسته. ازش خواهش کردم یه جوری باشه که بتونم بذارم توی وبلاگ و بقیه دوستان و خوانندگان هم بخونن. امروز بالاخره مطلبشون رسید و حسابی خوشحالم کرد. خیلی نکات ریز و درشت را بهم تذکر داده (البته بیشتر تعریف و تمجیده که من هم یه کمیش را توی همین مقدمه، تلافی کردم. یه جور بده بستون). که خودتون بخونین بهتره. این ریش و این قیچی... تا حالا توی مطالب نخواسته بودم که نظر بدین. اما اینبار جدی خواهش می کنم نظرتون را درباره این نوشته و دیدگاه خودتون نسبت به اون (که به نوعی به من بر می گرده) را بنویسین.
"به نام خدا"
مدتها بود در پی نوشتن مطلبی نه نقدی بر وبلاگ شما بودم؛ البته این هم نانی بود که یکدفعه و از قضای روزگار با دهانی که بی موقع باز شد بر سر سفره خود گذاشتیم که هنوز با همه قلم فرساییها، خود را عضوی کوچک از جامعه نویسندگان و بهتر است بگویم روزنامهنگاران میدانم.
به هر حال از آنجا که هر قبیلهای را توتمی است و توتم ما قلممان است، در این نوشته سعی دارم نکاتی هر چند کوچک را که به ذهنم رسید برایتان بازگو کنم. البته با تاکید بر اینکه اینها تنها حاشیهای است بر مطالب یک هم رشتهای که برایم محترم است و او را با اندیشهاش میشناسم. به پاس روزها و لحظات درس و دانشگاه و بهرههایی که از دانش یکدیگر بردهایم...
شاید گسترش دامنه جغرافیایی و افزایش فاصله مکانی ارتباطات را مشکل میکرد اگر جریان را مطابق جوامع ابتدایی مینگریستیم، دورانی که دود آتش و صداهایی همچون صداهای حیوانات و پرندگان که توسط انسان اولیه تولید میشد تنها روشهای ایجاد ارتباط بود یا آنجا که بشر خط و تصویر را ساخت و آنرا ابزار هنری ارتباط خود قرار داد...
اما حالا صحبت از دنیای مجازی است، دنیایی گسترده که میتواند لحظه به لحظه ترا به اندیشه های دیگری متصل کند. حالا تب وبلاگ طوری در دنیا بالا گرفته که بیش از یک میلیارد بلاگ شخصی وجود دارد و هر روز بر میزان آن افزوده میشود. بخش اعظم وبلاگنویشان سراسر دنیا را روزنامهنگاران و نویسندگان دنیای واقعی تشکیل می دهند. با همه اینها، جذابیت وبلاگ برای جوانان بیشتر است، چرا که میتوانند بنویسند بدون اینکه مثل سیستم مطبوعاتی، یک سردبیر به مطالبشان نظارت کند یا ویراستار آنها را ویرایش یا حذف کرده باعث دستکاری نوشتههایشان شود. البته همین امر سبب شده تا مطالب بیشتر به صورت دلنویسهای روزانه درآید که نویسنده آن مدیرمسِِئول، سردبیر و در بسیاری موارد مخاطب مطالب نیز هست. نشریه الکترونیکی یک نفرهای که فرد را از قید و بندهای مطبوعاتی رها کرده و به او فرصت میدهد هرآنچه میاندیشد بدون سانسور و... بر صفحه بنشاند.
البته نمیتوان منکر آن شد برای کسی که می خواهد خوب بنویسد و اندیشههایش را به بهترین شکل ارایه دهد کار را مشکلتر میسازد، چرا که سردبیر یا دبیر سرویس روزنامه وجود ندارند تا او را بر اشکالات کارش واقف سازند، از اینرو در بیشتر وبلاگها لینکی به عنوان نظریات مخاطبان وجود دارد تا نویسنده را از کیفیت نوشتهاش آگاه سازند. ولی حتی این مسِئله هم نمی تواند زنجیری بر دست و پای نویسنده باشد و او را ملزم به رفتار مطابق خواسته خوانندگان کند. خواندن مطالبی درباره حوادث یا موضوعات روز، مطمئنا" برای بیشتر افراد جذاب و قابل توجه است، حتی اگر همچو من لذت خواندن کتاب یا روزنامه را با لمس صفحات کاغذیش درک کند و دنیای مجازی را در کنار همه توسعه و وسعت بخشیدن به دامنه ارتباطات، علت فاصله میان انسان و کتاب بداند! با همه اینها نمیتوان از تغییر شکل ارتباطات چشمپوشی کرد و خود را مقید به همان روشهای ابتدایی ارتباط نمود، که اینها خود بحثی است مجزا در حیطه آسیبشناسی ارتباطات... اما وبلاگ را فضایی تعریف میکنند که ساختار آن شکل دفترچه خاطرات دارد و مطالبی که نویسنده در آن مینگارد به سبک و سیاق یک دفترچه به صورت پشت سر هم قرار میگیرد، البته بدون در نظر گرفتن قالبهای وبسایتی که در آن هر مطلب در صفحهای جدید باز میشود و دستهبندی خاصی دارد. وبلاگ "شوخی با فرهنگ و اجتماع " همان طور که از نامش بر میآید رسالت خود را در پرداخت مسائل و آسیبهای فرهنگی و اجتماعی با چاشنی یا زبان طنز قرار داده و بیشک در این راه میتوان آنرا یکی از بهترین نوشتههای نویسنده آن دانست. البته با شناخت اندکی که از نویسنده مطالب وجود دارد، نمیتوان خلاقیتها و دیده بصیرت او را در انتخاب سوژه ها و موضوعات روز نادیده گرفت، همان طور که در دوران دانشگاه نیز وی از معدود افرادی بود که مرا جذب تحقیقات و قدرت کنکاش علمیاش مینمود. در واقع شنیدن خبر به وجود آمدن چنین وبلاگی دور از ذهن نبود و از نویسندهاش انتظار میرفت. نویسنده در ابتدا با سه عکس (البته دو عکس عیان و یکی مبهم که بعدا دربارهاش صحبت میکنم) و با مختصر بیوگرافی خود را معرفی کرده و علاوه بر آن با اشاره به حوزه علائق خود، ذهن خواننده را متوجه این ساخته که در این وبلاگ با توجه به دامنه علایق شخصی نویسنده باید بیشتر این موضوعات را جستجو کرد، البته با اشراف بر این مسئله که نقد اجتماعی خود به تنهایی دامنه وسیعی را در بر میگیرد و میتوان انواع مطالب را در آن گنجانید (که لااقل در این وانفسای خود شیفتگی به ندرت کسی حاضر است دیگری را نقد کند و اگر هم دست به چنین عمل ناشایستی! بزند یا عیبجو تلقی میشود یا بدبین، چرا که در جامعه ما نقد صحیح و علمی جایگاه شایستهای ندارد و بیشتر افراد آنرا با عیب و ایراد گرفتنهای تو خالی اشتباه میگیرند). ازاینرو دیدن چنین عنوانی بر این وبلاگ و همچنین داعیه نقد اجتماعی در آن ذهن خواننده را در ابتدا به سمت همان داستان همیشگی نقد میبرد که اندک افرادی توانستهاند از عهده آن بهخوبی برآیند. اما با ورود به موضوعات و خواندن هر مطلب میتوان این تفاوت را با سایر نقدها در اینجا دید، لااقل جای بسی خوشحالی است که نویسنده مطالب که اتفاقا فارغالتحصیل مردمشناسی و دانشجوی ایرانشناسی است توانسته دل نویسهایش را سمت و سو داده و آنرا با دانش مردمشناسی و جامعهشناسی در قالبی مشخص ارائه دهد، اگر چه جای خالی نظریات این دو حوزه گاهی در پرداخت موضوعات احساس میشود. البته در برخی قسمتها جملات یا نظریات "هایدگر، اشتروس، تویین بی، ترنر و تئوری مثل اشاعه گرایی" و... مورد استفاده قرار گرفته و بر بار علمی مطلب افزوده است. اما ناگفته نماند که وبلاگنویسی با مقالهنویسی آن هم در حوزه مطبوعات تفاوتهایی دارد که از آن جمله میتوان به قالبهای نوشتاری، ساختار مطالب، موضوعات انتخابی و نوع نگارش و پرداخت آنها اشاره کرد. همان طور که در برخی مطالب نویسنده، از جمله "نگاهی به مسئله جمع آوری ماهواره" که در روزنامه به چاپ رسیده این تفاوت دیده میشود. شکی نیست که حضور نظریه پردازانی چون "دورکیم، اسپنسر، مالینوفسکی، مید" و... در یک مطلب فرهنگی - اجتماعی بر غنا و محتوای آن میافزاید، علاوه بر اینکه دانش و معلومات نویسنده را (که در آن تردیدی نیست) هویدا میسازد. البته این هم بخش دیگری از تعریف وبلاگ است که نیازی نیست به عنوان نویسنده وبلاگ، یک مقاله یا داستان، تحلیل علمی و فلسفی دقیق از مسائل ارائه کرد، بلکه میتوان حتی از غذایی که شب پیش صرف شده یا از آخرین سفرها دو سه خط نوشت و یک تصویر هم ضمیمهاش کرد. ولی این تعریف بیشتر مصداق همان دلنویسها و دفترچههای خاطراتی است که قبلا به آن اشاره کردم، مخصوصا در شرایطی که نویسنده توانایی استفاده از معلومات بیشتر و اطلاعات علمی فراتر از خوانندگان را داشته باشد رسالت علمیاش حکم میکند زکات علم را که نشر آن است بپردازد.
اما در انتخاب موضوعات حق مطلب با توجه به عنوان وبلاگ ادا شده وبیش از هفتاد درصد مطالب به مسائل اجتماعی و فرهنگی اختصاص یافته، البته آن سی درصد باقیمانده را من باب مثال به مواردی مانند : "گشت وگذاری در همدان"، "زنجان نامه"، یا "فرصتهای از دست رفته"مربوط میدانم که با اشاره به محتوای اتنوگرافیک و فرهنگیشان بیشتر سفرنامه، اتوبیوگرافی، یا خاطرهنویسی محسوب میشوند که این هم از قانون وبلاگنویسی خارج نیست. البته این را هم بگویم که انصافا گذشت زمان بر محتوای آثار افزوده و هر چه جلوتر میرویم مطالب ارزندهتر و پختهتری از حیث موضوع و پرداخت در وبلاگ جایگذاری شده، کما اینکه مطالب اخیر علاوه بر بار علمی از کیفیت محتوایی بالاتری برخوردار است و وسعت دریچه چشم ببینده را نمایان میسازد.
در پرداخت موضوعات و نگارش مطالب، سهل و ممتنع بودن جملات و زبان عامیانه گفتار سبب درک آسان و ارتباط متقابل با مطلب میشود، به طوریکه در برخی مطالب خواننده به راحتی میتواند از عهده تصویر سازی و ترسیم فضای مورد نظر برآمده و در آن پارادایم تنفس کند.
اما به روز بودن مطالب مسئله دیگری است که فهرست موضوعات براساس تاریخ به روز رسانی، آنرا نشان میدهد. اگرچه دستهبندی مطالب بر اساس موضوع یا قالب فرهنگی، اجتماعی و... نیز میتوانست راهگشا باشد، به طوریکه بلاگر گاهی از سر بیاحتیاطی! چیزی مثل "تفنگ پلاستیکی" که در قالب داستان کوتاه قرار میگیرد را در میان سایر بخشها جای ندهد، اگرچه باز هم تاکید میکنم این امر منافاتی با اصول وبلاگنویسی ندارد، اما فکر میکنم طراحی وب را دقیقتر و خوانندگان را بهتر هدایت میکند. همانطور که یکی از عوامل شناخت یک بلاگ موفق آدرس آن است و در نخستین گام، سبب جذب خوانندگان میشود، محتوا و نحوه طراحی وبلاگ نیز نقشهای بعدی را به عهده خواهد داشت...
و اما شخصیت و عکسهای نویسنده!
همانطور که قبلا اشاره شد با مختصری از نویسنده آغاز میشود که البته کفایت میکند. اما عکسها! دیروز، امروز و فردا؟!
علاوه بر عکس "دیروز" که تعمدا و با دقت انتخاب شده تا تفاوت نویسنده را که به ظاهر (البته منظور صورت ظاهری است) صد و هشتاد درجه تغییر کرده با امروز نشان دهد، فکر میکنم مطلب "فرصتهای از دست رفته" نیز با همین هدف و اصلا به منظور تکمیل معرفینامه نویسنده آورده شده است. اگرچه هنوز نمیتوان مرز میان شوخی و جدی را دراین مطلب متصور شد، اما به هر حال تفاوتهایی وجود دارد و طبیعی است که هر انسانی اگر بر نظریه تطورگرایی هم تکیه کنیم تغییر میکند و تطور مییابد، اما بحث بر سر آن است که جهت این تغییر به کدام سمت است؟ که اگر مثبت باشد تکامل و اگر منفی باشد تنازل است.
با همه اینها هر انسانی سعی میکند در هر گذار شخصیتی خود را در مناسکی قرار دهد که او را به بهترینها رهنمون سازد، اما این به معنای نفی گذشته یا ابطال هر آنچه بوده نیست. آیا به راستی هر آنچه را که اکنون نیکو میشماریم همان بهترین است؟ همان تطور مثبت؟... یا آنچه نویسنده آنرا شعلههای سرکشی میداند...
البته در اینباره بهتر است همان زبان طنز را پذیرفت و نیش و کنایه به آنان که تا وارد محیطی تازه میشوند همه گذشتهشان را به باد انتقاد و ناسزا میگیرند و سعی در فراموشی و حتی نابودی آن دارند.
با شناخت اندکی از نویسنده میتوان پذیرفت که اندیشههایش اگر چه تا حدودی دستخوش تغییر شده اما "هنوز بر همان مهر و نشان است که بود..."، یعنی لااقل سعی در تغییر آن بخش شخصیتی و لایهای از ذهنش را داشته که در تندباد تندرویها خواهناخواه یا دچار فرسودگی میشد یا به کلی انکار.
به هرحال حتی آن روزهای ابتدایی دانشگاه نیز با همه مبهم بودن برخی مسائل برای دیدههای متعجب ورودیهایش، چیزهای بسیاری دارد برای آنان که ورود به محیط جدید را، تغییر همه چیز نمیدانند، بلکه آنرا وسیلهای برای محک خود در کنار دیگران قرار میدهند نه در مقابل آنان. آنان که در گذشتهشان شاید اشتباهاتی پیدا کنند، اما هرگز منکر آن نمیشوند که همین اشتباهات، آنانرا از سقوط در گرداب اشتباهات بزرگتر رهایی بخشید و شخصیتشان را شکل داد تا نه همچون شیشه و حتی صخره فرو ریزند و نه همچون موم آنقدر انعطافپذیر که با هر تلنگری به شکلی درآیند.
بیشک شما مشکلات و مسائل جامعه را میبینید و درک می کنید و با اندیشه به متحول ساختن خود پیش از دیگران سعی در تغییر و همان تطور مثبت که گفتم دارید. همه ما دیروزمان را کهنهتر، پوسیدهتر و حتی بیهودهتر از امروز و فردایمان میدانیم و باید هم اینگونه باشد، اگر به واقع انسان باشیم و در راه تکامل و تعالی گام برداریم. اما فراموش نکنیم که این سیر تحول و پیشرفت نباید ما را از سنتهای اصیل، بجا و درستمان دور کند و با نام نوآوری و نو شدن هر آنچه را که از آن گذشته میدانیم نابود کرده و به باد انتقاد بگیریم. گذشته بخشی از تاریخ هویتی ماست، همانطور که آینده چیزی نیست جز عبور از حوضچه اکنون و به خاطر آوردن گذشتههای فرهنگی و شخصیتی ما. بنابراین امیدوارم عکسهای گذشته و حال شما یا حتی مطلب "فرصتهای از دست رفته" (که البته عنوان آن جای بحث و تردید دارد و گویای آن است که چیزی از دست نرفته!) به درستی برداشت شود و نگرش خوانندگان مطالب را به سمت و سوی صحیح هدایت کند.
سارا احمدی
"مهر ماه 1385"
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و ششم مهر ۱۳۸۵ ساعت 13:48 توسط امیر هاشمی مقدم
|