مردم اعصاب ندارن!
مردم اعصاب ندارن!
اصلا به من نیامده خودرو ام را در نزدیکیهای تجریش پارک کنم. تجریش، یک محله بالاشهری است و نمیدانم من با آن خودرو بیکلاسم آنجا چکار دارم؟ آن دفعه پیشین که پلیس خودرو ام را توقیف کرد و پس از یکی دو روز دوندگی، حدود 250 هزار تومان خرجم شد تا آن را از پارکینگ بیرون آوردم (البته 195 هزار تومانش خلافی بود!). روز سهشنبه صبح میخواستم بروم نزدیکیهای دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی (خیابان شریعتی، سهراه ضرابخانه). خیابانها خیلی شلوغ بود. نزدیک نوروز است و همه برای خرید هجوم آوردهاند. پانصد متر پایینتر از میدان قدس، یک جای پارک گیر آوردم. روبروی پل کوچکی که روی جوی آب قرار داشت و پیادهرو را به خیابان وصل میکرد. به نظر پل عابر میآمد. آن سوی پیادهرو هم یک در حیاط بود که البته دقیقا روبروی پل قرار نمیگرفت. بلکه کمی آنسوتر بود. خودرو را پارک کرده و برای خرید سمنوی عمه لیلا (که هر وقت گذرم به تجریش بیفتد، باید نیم یا یک کیلویی بخرم؛ و حالا میخواستم برای سفره هفتسین) به بازار رفتم. تمام شده بود. ناچار به سراغ فروشگاهها رفتم. اما به نظر میآمد سمنویشان چندان تازه نیست. خلاصه چکار دارید. بیست دقیقهای وقت گذشت تا برگشتم به سوی خودرو. اما باورم نمیشد. خودرو ام را حسابی درب و داغان کرده بودند. لاستیک جلو سمت شاگرد پنچر شده بود. روی هر دو در و همچنین گلگیر همان طرف هم جای کفش دیده میشد که فرو رفته بود داخل. در جلویی اصلا باز نمی شد.
هر کسی بوده، ماشاءالله حسابی زور داشته است. حتما اعصابش خط خطی بوده است. یکی از مغازهدارها که حدس میزد صاحب خودرو باشم، نزدیکم شد و گفت: «صاحب اون پراید آلبالویی [با اشاره دست نشانم داد] میخواست بره داخل، دید ماشینات جلوی پل پارک شده. یه چند دقیقه منتظر وایساد، وقتی دید نیومدی، خیلی عصبانی شد. زد اینجوریاش کرد». و پشت سرش افزود: «فدای سرت. یه وقت شب عیدیه نری باهاش درگیر بشی. خیلی عصبی بود». ازش تشکر کرده و مطمئناش کردم که به سراغش نخواهم رفت. راستش توی اینجور موقعیتها خودم را جای طرف مقابل میگذارم. توی آن خیابان شلوغ، اگر کسی خودرو اش را جلوی خانه من پارک کرده و راه رفت و آمدم را میبست، من هم خیلی عصبانی میشدم. البته نه به اندازه این آقای بیانصاف. باور کنید اصلا فکرش را نمیکردم که این پل، برای رفت و آمد خودرو درست شده باشد. با این وجود، اشتباه از من بود. اما اگر همان یک لاستیک را پنچر میکرد، باز هم من پی به اشتباهم میبردم و تنبیه میشدم. به ذهنم رسید که با مرکز فوریتهای پلیس 110 تماس بگیرم و آنها را از ماجرا باخبر کنم. اما بیخیال شدم. میخواستم پس از چند ماه دوری، بروم به اصفهان. و حالا خدا میدانست توی این روزهای شلوغ پیش از نوروز، چقدر باید برای روند اداری و پاسگاه معطل میشدم. تایر پنچر را عوض کردم و راه افتادم. دیروز که خودرو را شستم، تازه معلوم شد که چقدر پاهایش و لگدهایش قوی بوده. و امروز خودرو را بردم صافکاری. حالا هم آمدهام خانه تا چند ساعت دیگر که بروم تحویلش بگیرم و خدا میداند چقدر هزینهاش خواهد شد و چقدر شکل و شمایلاش به حالت اول در خواهد آمد. در این میان، آنچه برایم جالب توجه و در واقع نگرانکننده است، عدم پناه بردن ما ایرانیها به قانون و مجریان قانون است. در بسیاری از موارد، خودمان تلاش میکنیم به جای قانون، فرد خاطی را مجازات کنیم. اگر زورمان نرسید، آنگاه به راههای دیگر متوسل خواهیم شد که یکی از آخرین راهکارها، قانون است. از سوی دیگر، افرادی چون من که قربانی تنبیه این دست اشخاص خودسر میشوند، به جای پناه بردن به قانون و معرفی اشخاصی که خود را مختار به اجرای مجازات میدانند، با بهانههایی چون: «وقت ندارم»؛ «چندان مهم نیست»؛ «میسپارمش به خدا»؛ «الهی ده برابرش سرش بیاد» و...، خودمان را از دست قانون! میرهانیم. این در واقع یکی از نشانههای ضعف، هم در حوزه «حقوق شهروندی» و هم در حوزه «تکالیف شهروندی» است. زمانی که میزان اعتماد به قانون و مجریان قانون پایین باشد، مردم یا خودشان در مقام قاضی و مجری قانون قرار میگیرند، یا آنکه از حقشان به سادگی میگذرند. به اصطلاح، میسوزند و میسازند. نمیدانم ویژهنامه روزنامه بهار را خواندهاید یا خیر. از روزنامههای اصلاحطلب است که هنوز گیر نیفتاده. ویژهنامهاش پنج هزار تومان است. اما به نظرم باید از این روزنامهها و نشریات که از یارانههای دولتی چیزی نصیبشان نمیشود، حمایت کرد. مهر ماه بود که روزنامه ایران ویژهنامهای رایگان (بخوانید از بودجه بیتالمال) در تیراژ بسیار بالا درباره حوادث پس از انتخابات توزیع میکرد که از نوشتههای آن باید به خدا پناه برد. خلاصه؛ توی ویژهنامه روزنامه بهار، نوشتهای از صادق زیباکلام دارد به نام «رأی من کو؟». در آنجا بطور چکیده بحث کرده که گاهی اوقات فرصتهای خوبی به دست میآید که مردم اعتمادشان را به قانون نشان میدهند؛ اما برخی افراد دانسته یا نادانسته این فرصتها را به باد میدهند. اگرچه بحث زیباکلام بیشتر متمرکز بر یک نهاد «نگهبان» قانون است، اما بطور کلی میتوان بحث را تعمیم داد و نتیجه گرفت زمانی که نهادهایی اینچنین، دست به کارهایی میزنند که شایبه سوگیری این نهادها را به نفع یکی و علیه دیگری رواج میدهد، آنچه آسیب جدی میبیند، خود قانون است و پس از آن نهادهای وابسته به آن. قانون مقولهای نیست که یک شبه بتوان اعتماد مردم را بدان جلب کرد؛ بلکه باید در یک پروسه درازمدت، و با برنامهریزی عملی (نه برنامهریزی بر اساس آرمانها و ایدهآلهایی که نمونه اجراییاش را هیچ بشری تاکنون شاهد نبوده) آنرا درونی نمود. در این راه، پایبندی خود نهادهای قانونی به قانون باید به عنوان الگوی مردم باشد. کوچکترین خدشهای در این راه میتواند آسیبهای جدی و جبرانناپذیری به «اعتماد به قانون» پدید آورد.