تبریز: سرای شاعران پارسیگوی
تبریز: سرای شاعران پارسیگوی
پس از بازدید از کندوان، دوباره به تبریز برگشتم. بر اساس همان راهنمای گردشگری که در پارک مسافر دریافت کرده بودم، در ابتدا به سراغ مسجد کبود رفتم.
این مسجد بنا به کتیبه سردر آن در سال ۸۷۰ هجری قمری و ۱۴۶۵ میلادی و در زمان سلطان جهانشاه مقتدرترین حکمران سلسله قرهقویونلو و به دستور دختر او - صالحه خانم - بنا شدهاست. تنوع و ظرافت کاشی کاری و انواع خطوط به کار رفته در آن و بخصوص به دلیل رنگ لاجوردی کاشیکاریهای معرق آن سبب شدهاست که به «فیروزهٔ اسلام» شهرت یابد (ویکی پدیا).
دو گنبد آجری آن که گنبد بلندتر، نوک تیز است و گنبد کوتاهتر، منحنی، از دور به چشم میخورد. به دالانی که شبیه شبستان است رسیدم و خواستم عکس بگیرم. کادر خوبی بود، به شرط آنکه سربازی که آنجا نشسته بود بلند میشد.
داشت سیگار میکشید. با وجودی که از سیگار و بویش متنفرم، دیدم با حس عجیبی سیگار میکشد. انگار داشت عمیقا به چیزی یا کسی فکر میکرد. نخواستم حساش را به هم بزنم. همانطوری عکس گرفتم.
داخل مسجد ویترینی بود که درونش تعدادی ظرف شبیهسازی شده برای فروش قرار داشت. این ظروف را بر اساس ظروفی که در کشفیات باستانشناسی به دست آمده بود درست کردهاند.
در کنار مسجد، پارک خاقانی قرار دارد؛ به گونهای که به نظر میآید مسجد در گوشهای از پارک واقع شده است. در سمت دیگر پارک، موزه آذربایجان قرار دارد.
با دوازده پله ارتفاع از سطح زمین فاصله دارد. آثار درون این موزه، بیشتر مجموعهای است از کشفیات باستانشناختی از محوطههای حفاری شده در استانهای آذربایجان شرقی، غربی، و اردبیل. البته در کنار آنها آثاری از دیگر استانها هم وجود داشت. چند چیز در این موزه نظرم را جلب کرد: یکم اسکلت دو انسان که به صورت چمباتمه و رو به هم دفن شده بودند. این اسکلتها از عمق 8 متری زیر مسجد کبود کشف شدهاند و در کنار آنها، زیورآلات و ظروف و... هم دفن شده بود. از آنجا که تاریخ این اسکلتها حدود ۳۰۰۰ سال پیش است، بنابراین این مسجد باید روی بنایی دیگر درست شده باشد که احتمالا نیایشگاه یا بهرحال مکانی مذهبی بوده است.
دیگر یک قفل رمزی مفرغی بود که حدود 900 سال پیش در اصفهان ساخته شده است. از نزدیک که دقت میکردی، به نظر میآمد ترکیبی است از اسطرلاب و دعاهای رفع بلا و معادلات ریاضی و... .
نکته جالب دیگر، جذابیتهای موزه برای خانمها بود. زیورآلاتی همچون گردنبند، دستبند، گوشواره و... طلا و نقره برای بسیاری از خانمها جذابتر از سایر وسایل موجود در موزه است. مرتب هم از این زیورآلات عکس میگرفتند. هر ترم که دانشجویان درس مبانی مردمشناسی را برای بازدید به موزه میبرم همین نکته نظرم را جلب میکند. از موزه خارج شدم و راه بازار تبریز را در پیش گرفتم. چون ترافیک سنگین بود، ترجیح دادم با تاکسی بروم.
بخشهایی از بازار روبار بود و بخشهای اصلی و قدیمی آن، سرپوشیده.
در جای جای بازار میشد گاریهایی دید که روی آنها سیبزمینی و تخممرغ پخته به مشتریان عرضه میشد. ظاهرا غذایی است که در تبریز خیلی طرفدار دارد. این نکته را شب در پارک ائل گلی هم متوجه شدم.
شنیده بودم که در بازار تبریز اگر با کسی فارسی حرف بزنی، از روی تعصب به ترکی پاسخات را میدهد. برای من که با پانترکسیم، پانکردیسم، پانعربیسم، پانایرانیسم و هر پان دیگری مخالفم، این نکته برجستهای بود. بنابراین در بازار با سه-چهار نفر به فارسی صحبت کردم و عموما آدرس پرسیدم. همهشان هم به فارسی پاسخم را دادند. بنابراین در صحت آنچه شنیده بودم تردید، و این پیشفرضم را اصلاح کردم. از بازار که بیرون آمدم، راه مقبرهالشعراء را در پیش گرفتم. جایی که زمانی بیش از چهارصد شاعر برجسته کشور را در خود جای داده بود: خاقانی شروانی، اسدی طوسی، قطران تبریزی، همام تبریزی، ظهیر فاریابی، شاهپور سبزواری و... . اما در زلزلههایی که در سالهای 1193 و 1194 در تبریز روی داد، این قبرستان ویران و مکان این قبرها ناپدید شد. از میان معاصران مدفون در این قبرستان میتوان به قائم مقام فراهانی، ثقهالاسلام تبریزی، دکتر مهدی روشن ضمیر و استاد جواد آذر (شاعر) اشاره کرد. اما آنکه بیش از سایرین مشهور شده است، محمدحسین بهجت تبریزی ملقب به شهریار است. قبر وی در مرکز بنایی است که به عنوان یادبود شاعران مدفون در این قبرستان بنا شده است. نمیدانم چرا از ابتدا احساس چندان خوبی نسبت به شهریار نداشتهام. همانگونه که به بیشتر اشعارش.
راستی، وجود این همه شاعر فارسیگوی در تبریز، نشانی است از فارس بودن اهالی این شهر در طول تاریخ و وارداتی بودن زبان ترکی در چهار-پنج سده اخیر. چون میدانم بسیاری از دوستان آذری و ترکزبان با این گفته چندان موافق نیستند و استنادات تاریخی مرا هم نمیپذیرند، بنابراین بیش از این بحث را در اینجا باز نمیکنم. در کنار مقبرهالشعراء بقعه امامزاده حمزه قرار دارد که با شش واسطه به امام موسی میرسد. نماز را آنجا خواندم و به طرف خودرو برگشتم. سپس به پارک ائل گلی رفتم که در حاشیه شهر قرار دارد.
(این عکس را من نگرفته ام. چون در سایتهای زیادی آنرا دیدم، بنابراین نمی دانم منبع اصلی اش کدام است)
درون آن دریاچه ای مصنوعی است که ظاهرا در میانش، عمارتی است دو طبقه و به شکل کلاه فرنگی که در دوران قاجار ساخته شده، اما در پی رطوبت دریاچهای که دور آنرا فرا گرفته، تخریب شد و در سالیان پیش از انقلاب، بنایی جدید به همان شکل قدیمیاش ساخته شد. چون شب بود، نتوانستم از آن بازدید کنم. شهربازی تبریز در همینجا قرار دارد. حسابی شلوغ بود. روبروی شهربازی، بیشتر مغازهها سیبزمینی و تخممرغ پخته میفروختند. یک کنسرو لوبیا به عنوان شام خوردم و کمی در پارک استراحت کردم. بعد هم به طرف پارک مسافر رفتم. کارت شناساییام را تحویل نگهبان دادم و خودرو را در گوشهای پارک کرده، خودم در کنارش روی چمن در کیسه خواب خوابیدم.
ادامه دارد...