شادمانههای نوروز ما و سوگواریهای محیط زیست
شادمانههای نوروز ما و سوگواریهای محیط زیست
نوروز، این بزرگترین جشن باستانی بازمانده برای ایرانیان، فرا رسید. اینک دوباره باید سالی دگر را بدرود گفت و شادمانه، نوای گامهای بهاری نورسیده را شنوا بود. زمستان را بیشتر دوست میدارم؛ که زمستان را به امید بهار میگذرانم و لیک نمیدانم بهار را چگونه باید گذراند و به چه امید. آموختهام که به امید زنده باشم، و در حسرت، بگذرانم. گویا صدها سال است که چگونه شاد زیستن را به فراموشی سپردهام. بگذریم؛ که سال نو را نکو باید داشت و فرخنده به پیشوازش رفت.
امسال، نه ماهی سفره هفتسین خریدم و نه سفارش به خریدش میکنم. اگرچه رسمی است بازمانده از فرهنگ نیاکان؛ لیکن، پیمانی نیست در پاسداشت بیچون و چرای هر آنچه از ایشان به ما رسیده است. هر سال میبینم که میلیونها قطعه بچهماهی که هیچ لذتی از زیستن در جهان آزاد را نچشیدهاند، از استخرهای پرورش به آکواریومها و از آنجا به تُنگهایی تَنگ، رهسپار میشوند تا تقلایشان را در خانهای که سلول انفرادی است، بیننده باشیم و خرسند، که شگون میآورد. و یک شب و دو شب نگذشته که آزادیاش را با مرگی که برایش به ارمغان آوردهایم، باز پس میگیرد؛ و ما، همانهایی که نام "اشرف مخلوقات" را بر خویش نهادهایم، بیآنکه کوچکترین اندوهی بر خود هموار داریم، به زبالهدانَش میسپاریم. هیچ نمیدانم این شرافت را به جز جنگ و کشتن و ننگ، از چه راه بدست آوردهایم.
و سیزدهای که به بهای پوشاندن محیطزیست از انبوه زبالهها، به در میکنیم تا بدشگونی را از خویش رانده باشیم. و آبهای روانی که آکنده از سبزههای گندیده، پلاستیکها، پوست میوه و آجیل و تخمه، و... میکنیم. و گیاهان و بوتههایی که خوراک آتش لذتجویی ما میشوند؛ و چمنزاری که زیر سنگینی همو که بار امانت را به قرعه فال بر شانهاش نهاده بودند، له میشود؛ و شاخههای درختان، همانها که به بال فرشتگان میمانند، تاب طنابهای تابمان را میآورند؛ و پوست درختانی که «من نمانم، این بماند یادگاری»ها را به نشان از وحشیگری بر خود دارند؛ و... .
نوروز را شادباش میگویم و دوستانه خواهش میکنم، خواهش میکنم امسال را کمی دوستانهتر با طبیعت باشیم.
نوروزتان...