زرین­شهر، جایی که در آن به دنیا آمدم و دست­کم نوزده سال اول زندگی­ام را بیشتر در آنجا گذراندم، در 35 کیلومتری جنوب غربی اصفهان و سر راه شهرکرد قرار دارد. همین است که لهجه مردمانش تلفیقی است از لهجه اصفهانی و لهجه شهرکردی. ابتدا روستایی کوچک بود که «ریز» می­خواندندش و از این روست که بسیاری از بومیان، پسوند «ریزی» را پس از نام­خانوادگی خود به یدک می­کشند. درباره وجه تسمیه «ریز»، آنچه بین برخی مردم رایج است بر این مدعاست که پس از مهاجرت عده­ای تبریزی به این نقطه، ریز را به عنوان بخشی از واژه تبریز جدا کرده و بر این مکان نهادند. این روایت (افسانه­ای) بیشتر در بین ترکهای این منطقه رایج است. برخی هم می­گویند چون منطقه ریگ زیاد دارد بدین نام خوانده می­شود. از آثار تاریخی همچنان موجود در این شهر می­توان در درجه اول به «مسجد صباحی» اشاره کرد که در گویش محلی، «مسجد صُوای» [sovay] خوانده می­شود.

مسجد صباحی زرین شهر

این مسجد احتمالا باقیمانده قلاع اسماعیلیان در منطقه است که به نام حسن صباح بدین نام معروف شده است. برخی کارشناسان هم با توجه به اندازه خشتهای بنای اصلی که دقیقا هم اندازه و هم شکل خشتهای بنای آتشگاه اصفهان است، بنای اصلی را آتشکده مربوط به پیش از اسلام می دانند که بعدها تبدیل به مسجد شده است (قادری. 1383: 172). اما مردم چیز دیگری می­گویند. پیرزن همسایه­مان می­گوید که اینجا محلی است که دوازده امام و چهارده معصوم در آن گرد هم آمده­اند. گنبد سبز قدیمی در کنار دو مناره جدید، مسجد را در میان شالیزارهای نزدیک شهر جلوه­ای خاص می­بخشد.

گنبد مسجد صباحی زرین شهر

این مسجد را باید مسجد زنان دانست؛ چه اینکه هر پنجشنبه و جمعه در آنجا گرد هم می­آیند و آسوده از حضور مزاحم مردان، به ادای نذر و پختن کاچی مشغول می­شوند. گاهی اوقات جای سوزن انداختن هم ندارد. درخت کهنسالی در کنارش پابرجا بود. تا همین چند سال پیش. یعنی آخرین باری که به آنجا رفته بودم. و نرفتم تا همین هفته پیش که سری به خانواده­ام زدم و راه مسجد صوای را هم در پیش گرفتم که فهمیدم دیگر آن درخت که به رغم سوختگی، همچنان شاخ و برگ سبز داشت و سایه خنک بر لب جوی می­فشاند، خوش­آمدم نمی­گوید. و حالا مردم شمع­های­شان را در گوشه و کنار مسجد روشن می­کنند.

دیگر می­توان از مسجد جامع شهر یاد کرد که در محله میدان، از محلات قدیمی و فارس­نشین شهر قرار دارد. نوشته کاشی­کاری سر در مسجد، سال 1277 ه.ق را نشان می­دهد که تقریبا برابر با 1239 خورشیدی است. اما این سر در را دیرتر اضافه کرده­اند و قدمت بنای اصلی مسجد بیشتر است.

ورودی مسجد جامع زرین شهر

ورودی مسجد، باید از زیر زنجیر آویزان رد شوی. زنجیری که مانع ورود با اسب به درون مسجد و حرمت­شکنی آن می­شد. و البته نشانه­ای هم بود از بَست­نشینی. که اگر کسی دزدی می­کرد، یا آدم می­کشت، یا زنای محصنه انجام می­داد و بالاخره به هر دلیلی مجرم بود، با ورود به این مسجد در امان بود و هیچکس حق نداشت وی را به زور از مسجد بیرون کند. اما راه آب و آذوقه را بر او می­بستند تا ناگزیر خارج شود و آنگاه دستگیر و حکم خدا (یا آنچه به نام خدا می­خواندند) را بر او جاری می­کردند. همانگونه که شیخ مرتضی ریزی روی دو سکوی کنار در ورودی، حکم خدا را جاری می­کرد و دستان دزدان را با ساطور قطع می­نمود.

حیاط مسجد

این شیخ مرتضی از بزرگان و علمای زمانه بوده که در تخت فولاد اصفهان، بزرگترین قبرستان جهان اسلام پس از وادی­السلام نجف اشرف، به خاک سپرده شده و آن تکیه را به نام تکیه ریزی می­شناسند. مسجد جامع زرین­شهر هم همیشه توسط خاندان وی اداره می­شده است. ابتدا شیخ عبدالوهاب ریزی و بعد هم سه پسرش: شیخ مرتضی و شیخ ضیاءالدین و شیخ جلال­الدین. بعد این مسئولیت در خاندان شیخ جلال­الدین باقی ماند و به پسرش شیخ محمود رسید که نام­خانوادگی شریعت را برای خود برگزید و چهره­ای است شناخته شده در تعقیب [و شاید هم آزار و اذیت] بهائیان منطقه.

شبستان مسجد

شیخ محمود چند سال پیش فوت کرد و نوبت به پسرش شیخ ولی­الله رسید که البته اکنون در قم مشغول تحصیل است. قبر بیشتر افراد این خاندان در اتاقی در همین مسجد قرار دارد و کم­کم در حال تبدیل شدن به زیارتگاه است. بهرحال این روستای ریز با افتتاح کارخانه سیمان سپاهان در سمت شمال، ذوب­آهن در غرب، صنایع نظامی در جنوب، فولاد مبارکه در جنوب شرقی و پلی اکریل در شرق، تبدیل به یکی از بزرگترین مناطق مهاجرپذیر شد و از سال 1356 به زرین­شهر تغییر نام یافت.

ورود بدون برنامه و بی­رویه مهاجران، بویژه از منطقه بختیاری به این شهر، باعث تبعات شدید فرهنگی و قومی شد. زرین­شهر کنونی از سه قوم زبانی بزرگ تشکیل شده است: فارس­ها که قدیمی­ترین ساکنان این شهرند و بیشتر در مرکز و شرق آن ساکن­اند؛ ترکها که از قبایل شورشی­ای بودند که شاه عباس به اجبار در روستای ریز ساکن­شان کرد (قادری، 1383: 20) و اکنون در جنوب و غرب شهر ساکن­اند؛ و بختیاریها که پس از تأسیس ذوب آهن در سال 1348 به این منطقه روانه شده و در شمال شهر سکونت دارند. سالهاست که درگیریهای قومی بین این سه گروه همیشه دردسر آفرین بوده و هست. یادم نمی­رود مرداد سال 1380 که چند صد جوان موتور سوار ترک و فارس با هم متحد شده و به محله بختیاریها ریختند و پس از مجروح کردن چند جوان بختیاری با چاقو و اوراقه (داس دسته­بلندی که با آن گندم و جو را بدون خم شدن و نشستن درو می­کنند) و پیش از آنکه بختیاریها جمع شوند، گریختند و ورودی­های محله بختیاری­نشین را بستند. بختیاریها هم به تلافی، هر فارس یا ترکی که از محله­شان عبور می­کرد را تا سر حد مرگ می­زدند. سه روز به همین منوال گذشت و نیروی انتظامی هم جرأت وارد شدن به ماجرا را نداشت. تا اینکه بالاخره در روز سوم نیروهای یگان ویژه استان وارد عمل شده و با پاشیدن آب جوش و استفاده از وسایل ضد شورش، گروههای درگیر را پراکنده کردند. اما تا حدود ده روز حکومت تقریبا نظامی در شهر برقرار بود و همه موتورهای سطح شهر جمع­آوری و به پارکینگهای نیروی انتظامی منتقل شد.

نمایی از یکی از خیابانهای زرین شهر

اما تضاد و درگیریها هرگز به پایان نرسید. اینها مسائلی است که نیاز به کار فرهنگی دارد. آسیب فرهنگی دیگری که عمدتا گریبان جوانان و بعضا میانسالان این شهر را گرفته است، همجنس­بازی اجباری یا همان تجاوز به همجنس است. نوجوان و حتی جوانی که جرأت تنها رفتن به باغهای اطراف شهر یا مناطق خلوت ساحل زاینده­رود را داشته باشد، باید پیه خروج احتمالی از بکارت مردانه (البته اگر قبلا خارج نشده باشد) را به تنش بمالد. حتی چند جوان اوباش، چند سال پیش به زور به پیرمرد باغبانی تجاوز کرده و تا صبح، بدن برهنه او را به درخت بستند تا مورد هجوم پشه­ها واقع شود. با وجودی که به جرأت می­توان گفت زرین­شهر صنعتی­ترین شهر کشور است، کمترین امکانات را دارد و البته از این همه کارخانه بی­نصیب نمانده است. دود و آلودگی ناشی از کارخانه­ها، سالهاست که بیماریهای مختلفی را در این شهر رایج کرده است. به گونه­ای که اکنون این شهر را به عنوان پایتخت بیماری «ام اس» ایران می­نامند. و برنجش که در استان و دیگر استانهای همجوار، از شهرت مرغوبیت بالایی برخوردار است، به بهانه موثر بودن در سرایت این بیماری، مورد بی­لطفی واقع شده است. شالیزارهای همیشه سبز زرین­شهر امسال بدخواهانی داشت که رنگ جوانی بهار و طلایی پاییزش را نمی­پسندیدند. برنجی که با عاریه گرفتن نام شهرستان، مایه شهرت «لنجان» شده است. شهرستانی به مرکزیت زرین­شهر.

شاید در نگاه اول به نظر بیاید امکانات این شهر آنچنان هم کم نیست، اما واقعیتش اینست که سالهاست مسئولین کارخانه­های اطراف قول داده­اند در عوض خسارتی که به محیط زیست و بهداشت شهر وارد می­آورند، بخشی از سودشان را به خدمات­رسانی در این شهر اختصاص دهند؛ وعده­ای که تحقق نیافت. این شهر اکنون امکاناتی همچون دو فرهنگسرا؛ دانشگاه پیام نور بسیار بزرگ؛ کتابخانه عمومی؛ چند سالن و زمین ورزشی، استخر سرپوشیده شنا؛ چندین پارک بزرگ (زرین­شهر، سبزترین شهر استان اصفهان است) و البته و مهمتر از همه، پارک ساحلی بسیاری زیبایی دارد. پارک ساحلی این شهر، زیباترین پارک ساحلی استان است و خشک شدن آب زاینده­رود (که به میل و حال مسئولین بستگی دارد)، بر میزان آب این رودخانه در زرین­شهر تاثیری ندارد. چه اینکه سدی که آب زاینده­رود را از آنجا می­بندند، بین زرین­شهر و اصفهان قرار دارد و بنابراین امسال نیز که همچون سالهای پیش اب این رودخانه در اصفهان خشک شد، اصفهانیها نیز در پارک ساحلی زرین­شهر میهمان مردمان این شهر بودند. شما نیز هر زمان به اصفهان تشریف آوردید، بویژه اگر با زنده­رودِ مرده روبرو شدید، به این شهر سری زده و از گذران اوقات در کنار رودخانه­اش لذت ببرید. گامهایتان را بر دیده­هامان می­نهیم.

تصاویری از پارک ساحلی زاینده رود زرین شهر