ببین شهید شد برادرت، عدد بده
امیر هاشمی مقدم
برادرِ یکی از هماتاقیهای افغانستانیام، دانشجوی پلیتکنیک کابل بوده. سه روز پیش داعش شاخه افغانستان، یا به قول خودشان خراسان، در مینیبوسشان که داشته به سوی دانشگاه میرفته بمب کار گذاشت که یک کشته و چند زخمی در پی داشت (خبرش اینجا در بیبیسی). از جمله برادر 21 ساله هماتاقیام که پاهایش آش و لاش شد. دیشب برده بودندش اتاق عمل و پس از جراحی، به هوش نیامد. دیشب هماتاقیام مثل سیر و سرکه میجوشید و تا صبح یا نشسته بود روی تخت خوابش یا میرفت بیرون و میآمد. از صبح هم کارش یکسره گریه کردن بود. عصر خیالش را آسوده کردند که برادرش از دنیا رفت.
در این 24 ساعت دیدم که چه میکشید؛ هرچند قطعا نمیتوانم همه آنچه بر او گذشته را درک کنم. و دیگر برادران و خواهرانش در افغانستان هم همین وضعیت را دارند. و پدر و مادرش نیز. اگر ازدواج کرده بود، زن و بچهاش هم اینگونه بودند. این اما نخستین تجربه من بود از دیدن وضعیت خویشان یک نفر که در حملات انتحاری جانش را از دست داده است. تجربه مهمی بود برایم. حالا «بهتر» میفهمم که پشت هر «عدد» در خبرهایی که از کشته شدن 10 نفر، 20 نفر، 50 نفر و... میگوید، چقدر عددهای دیگر هم نهفته است.
شاید آن موقع که فهمیدیم شمار کشتهشدگان جنگ داخلی سوریه از نیم میلیون نفر گذشت، بیحس شدیم. آن نیم میلیون کلا شمارش و حساب ریاضیمان را به هم ریخت. گویی داریم درباره نیم میلیون تومان سخن میگوییم. یا حتی بیارزشتر از آن پول. شاید آن نیم میلیون بزرگیاش ما را نسبت به عددهای خُردتر و کوچکتر، بیحس کرد. انگار درباره دامداری سخن میگوییم که در یک روز 20 گاو را سلاخی کرده. از کنار این خبرها به سادگی میگذریم؛ حتی گاهی همان خواندن تیتر و عنوانش برایمان کافی است و دیگر نیازی نمیبینیم اصل خبر را بخوانیم. خب 20 نفرِ «دیگر» هم کشته شد. دیروز و پریروز و هفته پیش هم شمار دیگر کشته شدند. یادمان نیست چقدر، تنها میدانیم که کشته شدند. این 20 نفر چندان چیزی به آنها اضافه نمیکند.
خطرناک شدهایم به نظرم. به اندازه همان داعش، طالبان، النهضه و بقیه گروههای افراطی و آدمکش. جان انسانها برای ما هم به اندازه همان داعشیای که سر میبُرَد، یا همان طالبی که انتحار میکند و پنجاه نفر، صد نفر دیگر را با خود میبرد توی هوا و تکه تکه میکند، ارزش دارد، نه بیشتر. کرختمان کردهاند با این عددهای کشتهشدگان. و دیگر برایمان مهم نیست. واکنشی نشان نمیدهیم. همین که کلاه خودمان را بگیریم باد نبرد، کافی است. دست بالا برای 20 «عدد» هممیهنمان که در سیل شیراز کشته شدند، اندوهگین شدیم.
این را بهعنوان بخشی از جهان واقعی پذیرفتهایم که بالاخره مرگ حق است و هر کسی به شیوهای میمیرد. کاری از دستمان بر نمیآید. بیهوده غصه خوردن چه سود؟
راستش من هم هیچ نمیدانم کاری از دستمان بر میآید یا نه. اما این را میدانم که چنین بیکاری و بیتوجهیمان به این «عدد»ها خطرناک است. روح انسانیمان را کشته. تنها پوستهای از آن باقی مانده است. به قول محسن نامجو:
«ببین دیازپام 10 خوراندهاند خلق را
ببین احاطه کرده است عدد، فکر خلق را
ببین چگونه جان مشوش است عدد بده
ببین شهید شد برادرت عدد بده»
دیگر یادداشتهای مرا میتوانید در کانال تلگرامی مقدمه (اینجا) بخوانید.