امیر هاشمی مقدم

دیروز روحانی جوانی در همدان به دست یک اوباش کشته شده است. با اینکه چگونه یک اوباش سابقه‌دار و خطرناک می‌تواند به این سادگی در شهر بگردد، اما بسیاری افراد بی‌خطر و مسئولیت‌پذیر (همچون فعالان محیط زیست) باید بدون اتهام مستند و دادگاه علنی در زندان باشند، کاری ندارم. این را هم هنوز نمی‌دانم که درگیری و اختلافی بوده یا بی‌گناه آن روحانی را کشته است. اما این رفتار جای نگرانی بسیاری دارد.

دقیقا 10 سال پیش، یعنی در نوروز سال 88 یادداشتی در همین وبلاگ نوشتم به نام «حوزه علمیه: ورودی طلبه، خروجی آخوند» (اینجا). در آن یادداشت بر پایه آشنایی با بسیاری از دوستان و همکلاسی‌هایم که به حوزه علمیه رفته بودند، استدلال کردم کسانی که به حوزه‌های علمیه می‌روند، بیشترشان نه برای به دست آوردن مال دنیا و منصب، بلکه برای دل‌شان و رسیدن به جایگاه‌های روحانی است که چنین چیزی بر می‌گزینند. اما شوربختانه حوزه علمیه دچار کژکارکردی شده که بسیاری از همین‌ها که به عشق دین و معرفت رفته بودند، دست آخر پای‌شان چنان به امور دنیوی باز می‌شود که کاسبان و بازارایان حرفه‌ای باید نزدشان آموزش ببینند.

همچنین پس از انقلاب که حوزه‌های علمیه استقلال مالی و عقیدتی‌شان از میان رفت، روحانیت هم از نقش تاریخی خود که پناه مردم بودن در برابر حکومت‌ها بود، فاصله گرفت و خود با نزدیک شدن به قدرت، امکان فساد را برای خویش رقم زد. شهید مطهری آشکارا درباره خطرات وابستگی حوزه‌های علمیه به حکومت اسلامی هشدار داده بود؛ اما کسی نشنید یا ناشنیده گرفته شد.

بنابراین طلبه‌ها و اصحاب حوزه علمیه دو دسته شدند: آنانکه پس از چند سال از حوزه‌ها بیرون آمده و وارد بازار کار و مسئولیت‌های اجرایی شدند؛ و آنانکه ماندگار شده و طلبگی و آموزش در حوزه‌های علمیه را تا پایان عمر ادامه دادند. همین گروه دوم جزو منتقدان اصلی سیاست‌هایی که بر حوزه‌های علمیه اعمال می‌شود هستند و بر همین پایه، بسیاری‌شان حتی حاضر به دریافت همان مقرری اندک حوزه‌های علمیه هم نیستند (یادآوری می‌کنم شهریه‌ای که در حوزه‌های علمیه به طلبه‌ها پرداخت می‌شود، بسیار اندک است و به زور هزینه‌های خوراک، پوشاک و کتاب‌شان را فراهم می‌کند). بنابراین شماری از همین طلبه‌ها هستند که بخشی از زمان خود را به کارهای بیرون (البته نه کارهای اجرایی) می‌پردازند تا پول عرق پیشانی خود را بخورند. یکی از نمونه‌های دو آتشه این گروه، طلبه جوان اصفهانی‌ای بود که در نجف دیدم و می‌گفت حوزه‌های علمیه ایران دیگر جای طلبگی نیست و برای همین به نجف آمده؛ با این همه شهریه حوزه علمیه نجف را هم نمی‌گیرد و به جای آن، به‌صورت پاره‌وقت شاگرد پارچه‌فروشی‌ای در بازار نجف است تا هزینه‌هایش را به دست آورد.

اما شوربختانه آنچه از بیرون دیده می‌شود، یکسانی همه آنهایی است که لباس روحانی به تن می‌کنند و در میان مردم به «آخوند» معروفند. بخواهیم یا نخواهیم، واژه آخوند اکنون در میان بسیاری از مردم، بار معنایی منفی‌اش خیلی سنگین‌تر از بار معنایی مثبتش شده و همین مسئله در کنار سرو ته یک کرباس دیدن شدن‌شان و جدا نکردن طلبه حوزوی با روحانی صاحب جایگاه و...، تر و خشک را با هم می‌سوزاند. یاد سخنان طلبه جوان خرم‌آبادی‌ای افتادم که توی خودرو که همه داشتند نقدهای‌شان از جمهوری اسلامی را سر او خالی می‌کردند، خندید و گفت: «به خدا ما طلبه‌ها خیلی ثواب می‌کنیم. هر کجا که می‌رویم، مردم گیر می‌دهند به ما و کلی فحش می‌دهند تا خالی شوند. اگر همین یک کار [خالی شدن عصبانیت‌های مردم] را ما انجام بدهیم، برای‌مان کافی است».

و این نگاه عام‌گرایانه حقیقتا خطرناک است. در هر جامعه‌ای دانشجویان و طلاب الهیات به‌طور تاریخی وجود داشته‌اند و در همه جوامع هم بخشی از روحانیون برآمده از این طلبه‌ها، مردم را استثمار کرده، به کودکان تجاوز کرده، برای حکومت‌ها نقش توجیه‌گر را بازی کرده و... . اما در هیچکدام از جوامع، همه این طلبه‌ها و روحانیون، شریک این جرم‌ها نبوده و مستحق سوختن در کنار ستمگران نبودند. عینک سیاه و سفید را باید از چشمان برداشت. روحانی بد را بر پایه مستندات شناسایی، نقد و رسوا کنیم، اما طلبه‌ای که برای دلش شورِ آموختن معنویات دارد را هم به حال خود واگذاریم.

همه یادداشت‌های مرا می‌توانید در کانال تلگرامی مقدمه (اینجا) بخوانید.