امیر هاشمی مقدم: نشریه قلمیاران

ایلیاد و اودیسه هومر، دو اثر حماسی به جای مانده از پیش از میلاد است که شهرتی چشمگیر در جهان دارد. ایلیاد، داستان جنگ تروا است و اودیسه، سرگذشت اودسیوس، از قهرمانان جنگ تروآ که می‌خواهد به خانه‌اش باز گردد. در لابلای صفحات این دو کتاب، هومر به ویژگی‌های خدایان و قهرمانان یونانی نیز می‌پردازد. دکتر اباذری در مقام قیاس فردوسی و هومر بر آمده، از فرصت استفاده کرده تا دوباره به فردوسی و شاهنامه بتازد. او یکبار می‌گوید:

«من وقتی می‌گویم یونان خاستگاه اروپاست، [چون] هومر دارد. فردوسی هومر نیست. [شاهنامه] فردوسی در دوران اسلامی نوشته شده. هومر... شما [؟نامفهوم] را بخوانید. به تمام اندیشه یونانی شکل می‌دهد. به فلسفه یونانی، به نمایشنامه یونانی، به تراژدی یونانی، به کمدی یونانی، به همه چیز یونانی. فردوسی بعد از ماجرا نوشته شده. چطور این را با آن مقایسه می‌کنید؟ ربطی به هم ندارد. او به تمام یونان شکل داده. این بعد از اسلام نوشته شده و یک نوستالوژی برای تاریخ است، یک نوستالوژی برای شعر [است]. من احترام زائدالوصفی برای فردوسی قائلم. فردوسی، یکی از بزرگترین چه می‌دانم، چیزهاست. در این تردیدی نیست. منتها من درباره نقشی که برایش اهاله می‌کنند... فردوسی مال بعد از اسلام است. دویست سال بعد از آن است، سیصد سال بعد از آن است، چهارصد سال بعد از آن است، نمی‌دانم. من تاریخش را درست نمی‌دانم...».

او همچنین در جلسه پایان‌نامه یکی از دانشجویانش می‌گوید:

«حالا قربان‌شان بروم شاهنامه را که... من هم شاهنامه را خیلی دوست دارم. شاهنامه دو تا قهرمان دارد. دو تا هویت دارد. یکی اسکندر است. حتی هگل هم می‌گوید من خیلی تعجب می‌کنم ایرانیان یک حماسه ملی ساختند که قهرمانش اسکندر است. دومی [؟]».

به باور اباذری، فردوسی قابل مقایسه با هومر نیست؛ چرا که هومر به شعر و نمایشنامه و... یونان شکل داده، اما چون فردوسی بعد از اسلام شاهنامه را نوشته، قابل مقایسه با کارهای هومر نیست. اتفاقا همان نسبتی که هومر با یونان دارد، فردوسی با ایران دارد. فردوسی در شکل‌گیری فهم مردم از تاریخ ایران، اساطیر ایرانی، سنت شاهنامه‌خوانی و نقالی که خودش شیوه‌ای هنر نمایشی است، بیشترین اثر را داشته است. تا پیش از رواج تاریخ‌نگاری غربی در ایران که از سالیان پایانی دوره قاجار آغاز شد، فهم همه ایرانیان از تاریخ ایران، تنها به‌واسطه داستان‌های شاهنامه بود. بی‌گمان شهرت هومر در جهان بسیار بیشتر از فردوسی است، اما نقش هومر برای یونان دقیقا قابل مقایسه است با نقش فردوسی برای ایران. شگفت آنکه اباذری نشان می‌دهد حتی نمی‌داند فردوسی در چه سده‌ای می‌زیسته، اما با این همه درباره وی و نقشش در ایران نظر می‌دهد.

اباذری همچنین مدعی می‌شود که شاهنامه تنها دو قهرمان داشته: اولی اسکندر و دومی را هم نام نمی‌برد. برخلاف ادعای اباذری، ایرانیان چهره‌هایی همچون رستم، سهراب، اسفندیار، زال، سیاوش و... را قهرمانان شاهنامه می‌دانند نه اسکندر. حتی افراسیاب هم که به‌عنوان دشمن ایران معرفی می‌شود، نزد ایرانیان شاهنامه‌خوان بسیار شناخته‌شده‌تر از اسکندر است.

بی‌گمان یک مسئله که ما در ایران با آن دست به گریبانیم و غربیان نه، همین شیوه برخورد روشنفکرها با داشته‌های‌مان است. ایلیاد و اودیسه تنها داستان یک جنگ و پس از آنرا شرح می‌دهند، اما ده‌ها فیلم تاریخی تاکنون بر پایه همان‌ها ساخته شده است. از سوی دیگر، شاهنامه ده‌ها داستان جداگانه دارد که هر کدام‌شان به تنهایی می‌تواند یک اثر سینمایی ارزشمند بیافریند، اما از یکسو با ممنوعیت‌های رسمی بر سر راه ساخت آثار سینمایی مربوط به پیش از اسلام روبرو هستیم و از سوی دیگر با کینه‌ورزی گروهی از روشنفکران علیه ایران باستان، شاهنامه، فردوسی، تمدن ایرانی و.... اگر شاهنامه اثری غربی (مثلا یونانی بود)، بی‌گمان تاکنون صدها فیلم بر پایه داستان‌های ضحاک و کاوه آهنگر، سیاوش، اکوان دیو، بیژن و منیژه، رستم و سهراب، رستم و اسفندیار، هفت خوان رستم و... ساخته می‌شد. از این نگاه، حقیقتا فردوسی و شاهنامه کمی بدشانس بودند!

دیگر یادداشت‌های رسانه‌ای مرا می‌توانید در کانال تلگرامی مقدمه (اینجا) بخوانید.