استعمار فرانسوی و دلخوشی ایرانی
امیر هاشمی مقدم: انصافنیوز
معاون نخستوزیر ایتالیا به تازگی فرانسه را متهم به تداوم استعمار قاره افریقا کرده که همین استعمار باعث مهاجرت میلیونها افریقایی به اروپا میشود. حزب راستگرای افراطی ایتالیا، مخالف لنگر انداختن قایقهای پناهجویان در سواحلش است و فرانسه هم ایتالیا را برای این رفتارش سرزنش میکند. بنابراین ایتالیا هم اتهامات متقابلی به فرانسه وارد میسازد. این بخشی از دعوای یکساله ایتالیا و فرانسه بر سر پناهجویان است. اگرچه ایتالیا دلش برای پناهجویان نمیسوزد و اصولا چنین دلسوزیای را کسی از احزاب راست افراطی انتظار ندارد، اما سخنان معاون نخستوزیر ایتالیا، مو به مو درست است.
دوستی افزیقایی در دانشگاه دارم که او هم دکترای انسانشناسی با گرایش سیاسی میخواند. آنچه از استعمار مستقیم افریقا به دست فرانسه میگوید را مو به مو در اینترنت و کتابها جستجو کرده و دریافتم که شوربختانه همهاش درست است. فرانسه جزو اندکشمار کشورهایی است که همچنان مستقیمترین شیوه استعمار را در افریفا دنبال میکند. رواج پول فرانسوی در بیش از 10 کشور افریقایی و پیشگیری از رواج پول واحد افریقایی (که چندین سال است برخی از شخصیتهای پانافریقایی تلاش دارند جا بیندازند)، ترور رهبران سیاسیای که خواهان استقلال مالی و سیاسی کشورهایشان از اسثتعمار فرانسه هستند، غارت مستقیم معادن ارزشمند افریقا و...، تنها گوشهای از جنایاتی است که این زادگاه و مهد دموکراسی و این سرزمین روشنفکران همچنان بر سر کشورهای دیگر میآورد.
ما هم در ایران کم از بازیهای سیاسی فرانسه آسیب ندیدهایم. بازیهایی که از دوران قاجار رنگ و بوی جدی به خود گرفت و بارها ایران را قربانی کرد. اکنون نیز فرانسه یکی از سرسختترین کشورهای مخالف پیشرفت و توسعه ایران (و نه لزوما جمهوری اسلامی) است؛ هرچند برخی رفتارهای جمهوری اسلامی هم بهانههای لازم را به این کشور میدهد.
در این میان، نگاهی در میان برخی از شهروندان و حتی ایراندوستان جدی وجود دارد که ایران با نزدیکیاش به غرب و دوری گزیدن از کشورهای مسلمان (یعنی در عین مسلمان بودن، مسئلهاش با مسئله جهان اسلام یکی نباشد) میتواند به توسعه و پیشرفتی که در خور کشورمان است دست یابد. این نگاه به باورم سادهانگارانه است. حتی اگر ایران دین رسمیاش را به مسیحیت و زبان رسمیاش را به فرانسوی (یا انگلیسی) برگرداند، باز هم به هیچ وجه کشورهای غربی تمایلی به پیشرفتاش نخواهند داشت. دستکم تجربه دهها کشور افریقایی که دین رسمیشان مسیحی و زبان رسمیشان انگلیسی یا فرانسوی شد، این را نشان میدهد. اتفاقا در آن صورت، توجیه بهتری برای مداخله مستقیمتر و استعمار و استثمارمان فراهم میآید. البته در این میان، تفاوتهای فرهنگی و تاریخی ایران را نمیتوان و نباید نادیده گرفت، اما حتی این تفاوتها هم مانعی در برابر مداخلههای بیشتر نخواهد شد.
ایران به هر دلیلی که بوده (از جمله جبر جغرافیایی) در میان دیگر کشورهای مسلمان جای گرفته و سرنوشتش عمیقا با جهان اسلام پیوند خورده است. چه خوشمان بیاید و چه خوشمان نیاید، نه هیچ حکومت سکولار و حتی نه هیچ حکومت لائیکی نمیتواند پیوند میان ایران و اسلام را بگسلاند. توسل به بُعد اسلامی فرهنگ ایرانی میتواند مایه نزدیکتر شدن به دیگر کشورهای اسلامی شود. برای نمونه اکنون یکی از فرصتهای تاریخی برای نزدیکی سیاسی و مدیریت منطقهای میان ایران و ترکیه فراهم شده است. هم سیاستمداران هر دو کشور دیدگاههای به نسبت نزدیکی پیدا کردهاند، هم دستکم بخش زیادی از مردم ترکیه به این باور رسیدهاند که کشورشان در کنار ایران میتواند خیلی قدرتمندتر شود. اما ایران تاکنون در این زمینه به ناکجا آباد رفته است؛ به چند دلیل:
1- مسئولین ایرانی به جای آنکه اسلام را یکی از بخشهای مهم هویت ایرانی در نظر بگیرند، تلاش کردهاند آنرا بهعنوان تنها مولفه هویت ایرانی معرفی کرده و بنابراین به نفی دیگر ابعاد هویتی کشور پرداختهاند. این تلاش برای تکبُعدی کردن هویت و فرو کاستن آن به یک مولفه، کاملا در تقابل با واقعیتهای موجود و همچنین تجربیات دیگر کشورهاست. برای نمونه ترکیه اتفاقا تاکید بیشترش بر روی هویت زبانی است، اما اسلامگراییشان هم چه در داخل و چه در بیرون از مرزها، کامیابتر بوده است. کافی است به دور از شعارگرایی، نگاهی تطبیقی به موقعیت ایران و ترکیه در میان دیگر کشورهای مسلمان بیندازیم تا دریابیم ترکیه اگرچه کمتر از دو دهه است تلاش میکند نفوذش را در جهان اسلام بگستراند، اما بیشتر از چهار دهه تلاش ایران به اهدافش نزدیکتر شده است. نزدیکی راهبردی با جهان اسلام به معنای افتادن در دام امتگرایی و در این راه کاسه داغتر از آش شدن نیست. ایران تنها کشوری است در دنیا که به نفی و سرکوب بسیاری از داشتههای فرهنگی و تاریخی خود به سود امتگرایی میپردازد. همین رفتارهای غیرمنطقی باعث شده اکنون در میان بخش گستردهای از جامعه ایران، هرگونه سخن گفتن از لزوم نزدیکی به جهان اسلام، برابر با امتگرایی فرض شده و با واکنش بعضا منفی روبرو گردد.
2- مراقب بودن برای نیفتادن در دام استعمار و استثمار غربی، به معنای بیگُدار به آب زدن و دشمنتراشی بیهوده نیست. اتفاقا دشمنتراشیهای ما بیشتر بهانه به دست کشورهای غربی میدهد تا ما را به شیوههای غیرمستقیم استثمار کنند. همین که ما مجبور بشویم با دور زدن تحریمها و...، کالاهای مورد نیازمان را به چند برابر بهای واقعیاش بخریم، نشاندهنده موفقیت بیشتر استثمارگران و زیان دادن بیشتر ماست.
3- فرار از استعمار غربی و غربستیزیِ نا بهجای ما، باعث شده از سوی دیگر بام بیفتیم. شوربختانه روابط کنونی ما با کشورهای بلوک شرق قدیم (که اکنون خلاصه آنرا در روسیه و چین میشود دید) چیزی کم از استثمار ندارد. با این تفاوت که ما از یکسو داریم هزینه مقابله (گاهی بیهوده) با غرب را میپردازیم و از سوی دیگر هزینه نزدیکی و اعتماد بیش از حد به بلوک شرق را که با سوءاستفاده از تنشهای ما با غرب، به شیوهای دیگر ما را استثمار میکنند. شعار «نه شرقی، نه غربی» ما اکنون مطلقا تبدیل به شعار «نه غربی، نه غربی» شده است. همچنانکه برخی از کشورهای همسایه (از جمله همان ترکیهای که در یک دیپلماسی درست و قدرتمند، میتواند شریک راهبردی نزدیک ما باشد) به خاطر شرایط ایران دارند هم از آخور میخورند و هم از توبره. یعنی در عین انتقاد، هم دوستیشان با شرق و غرب را دارند و هم به نام دوستی با ایران و دور زدن تحریمهای ایران، چندین برابر سود فروش کالاها به ایران را دریافت میکنند. اصولا در سیاست بینالمللی، منافع ملی برای هر کشوری باید در اولویت باشد و ترکیه هم از این قاعده مستثنا نیست.
دست آخر اینکه نه آنگونه که برخی منتقدان میاندیشند، کنار غرب جای گرفتن میتواند تضمینی برای پیشرفت ایران باشد و نه آنگونه که برخی سیاستمداران میاندیشند، گریز از و مبارزه با استعمار غربی، تضمینی است برای نیفتادن کشور در دام استثمار شرقی. در پیش گرفتن سیاست خارجی معتدل و میانه، چیزی است که جای خالیاش چه در عملگرایی سیاسیون و چه در دیدگاههای مردم احساس میشود.
دیگر یادداشتهای رسانهای مرا میتوانید در کانال تلگرامی مقدمه (اینجا) بخوانید.