افسوس برای نرگسهای افغانستان
امیر هاشمی مقدم: انسانشناسی و فرهنگ
عمده آشنایی مردم ایران با وضعیت افغانستان از دو کانال به دست میآید: اخبار رسانه ملی درباره جنگ و انتحار و بمباران خانهها توسط نیروهای ائتلاف به رهبری امریکا از یکسو، و اخبار دزدی و تجاوز اتباع افغانستانی در روزنامههای ایران از سوی دیگر. همین است که نگاه بیشتر مردم ما نسبت به افغانستان منفی و یکسویه است (اگرچه نشانههایی از تغییر جدی هم در رسانه ملی و هم در برخی روزنامهها و خبرگزاریها درباره افغانستانیها به چشم میخورد). در کنار این دو کانال میتوان به سفرنامه علاقمندانی که به این کشور رفتهاند اشاره کرد که نه تنها یکسویه اخبار را پوشش نمیدهند، بلکه گزارشهای دست اولی را از بطن و متن زندگی در افغانستان به ارمغان میآورند. جانستان کابلستان (رضا امیرخانی)، در پایتخت فراموشی (محمدحسین جعفریان)، سفر به سرزمین آریاییها (امیر هاشمی مقدم) و افسوس برای نرگسهای افغانستان برخی از سفرنامههای ایرانیان علاقمندی است که در سالهای اخیر منتشر شده است.
بنییعقوب، ژیلا (1394)، افسوس برای نرگسهای افغانستان. تهران: کویر. 304 صفحه. 18.500 تومان.
این سفرنامه دربر گیرنده شش سفر ژیلا بنییعقوب، روزنامهنگار ایرانی به افغانستان است که در میان سالهای 1380 تا 1386 صورت گرفته است. بنییعقوب در این سفرها به ولایت نیمروز، شهر کابل، منطقه پنجشیر و شهر هرات سفر کرده است.
فصل اول «اردوگاه ماککی، استان نیمروز، آذر 1380». این بخش به توصیف نخستین روزهای سرنگونی طالبان میپردازد. بنییعقوب از مرز زمینی به استان نیمروز در همسایگی مرز ایران میرود تا سری به اردوگاه ماککی بزند که در آن شش هزار آواره جنگ، پناه گرفتهاند. دولت ایران برای بیشترشان چادر برپا و کارت غذا و بهداشت صادر کرده و بهطور روزانه اندکی خوراک و خدمات پزشکی ارائه میکند. اما این حجم برایشان کافی نیست. بهویژه که هر روز خانوادههای بیشتری به این گروه افزوده میشود که تا به دست آوردن چادر و صدور کارت که چند روز به درازا میکشد، مجبورند سرپناهی با چادر و گونی درست کرده یا در چالههایی که برای در امان بودن از دست بادها و ماسهها در زمین میکندند، زندگی کنند. بسیاری از این افراد، بهویژه آنهایی که نتوانسته بودند از خدمات استفاده کنند با بیغذایی و بیماریهای عفونی دست به گریبان بودند و روزانه دستکم چند نفرشان از گرسنگی یا بیماری میمرد.
فصل دوم «کابل، پاییز 1381» در این فصل مفصل، مشاهدات نویسنده از کابل، یک سال پس از بیرون راندن طالبان را میخوانیم. شهری که نه برق چندانی دارد و نه آب؛ کودکان یتیم و زنان بیوه که پدران و مردانشان در جنگ یا بمباران کشته شدهاند و گاهی حتی لقمه نان خشکی هم گیرشان نمیآید که بخورند؛ و در عین حال انجیاوهای خارجیای که آمدهاند مثلا برای یاری افغانستانیها، اما خودشان پولها را حیف و میل میکنند. مصاحبههایی با دکتر عبدالله عبدالله (وزیر خارجه وقت افغانستان)، وزیر تجارت، سفیر ایران در افغانستان، رئیس و معاون آموزشی دانشگاه کابل، نوشین یاوری (فعال اجتماعی ایرانی در افغانستان) و بهویژه محسن مخملباف که بخش عمدهای از زندگیاش را وقف رسیدگی به امور بهداشتی و آموزشی افغانستانیها کرد و سالها همراه با خانوادهاش در آنجا زیست، هم در این فصل آمده است. تحلیلهای مخملباف از علل توسعه نیافتن افغانستان از بخشهای خواندنی این کتاب است.
فصل سوم «دره پنجشیر، پاییز 1381) بخش عمده نوشتههای این فصل، سفر به دره پنجشیر، زیارت آرامگاه شیر دره پنجشیر، رفتن به خانه کاکا تاجالدین در همان نزدیکی و صحبت درباره چگونگی ازدواج احمدشاه مسعود با دختر وی است.
فصل چهارم «کابل، زمستان 1382» نام دارد که این بار ژیلا بنییعقوب به دعوت صندوق زنان ملل متحد (یونیفم) برای سخنرانی در گردهمایی هشتم مارس (روز جهانی زن) به افغانستان میرود. در این میان چندین گرهمایی و همایش و نشست درباره زنان در جاهای مختلف در کابل برگزار میشود که به باور بنییعقوب، شرکتکنندگان در همهشان همان شرکتکنندگان ثابت در بقیه همایشها هستند. این شرکتکنندگان عموماً زنان روزنامهنگار افغانستانیای هستند که از شهرها و استان/ولایتهای مختلف به کابل آمدهاند؛ البته عموماً به همراه یک مرد محرم که خانواده همراهشان فرستاده شده است. زنان روزنامهنگار افغانستانی که با بنییعقوب ایرانی دوست شدهاند، برایش شرح میدهند که محرم در فرهنگ افغانستان لزوماً معنای محرم شرعی نمیدهد، بلکه میتواند یک مرد مورد اعتماد خانواده باشد، همچون شوهرخاله (ص: 151). این زنان در گفتگو با بنییعقوب مدام به مقایسه وضعیت زنان افغانستانی با زنان ایرانی پرداخته و غبطه میخورند. نکته شگفتآوری که در جریان سخنرانیهای این همایشها برای نگارنده مشخص میشود این است که بسیاری از زنان افغانستانیای که پس از سالها زندگی در ایران، به کشورشان بازگشته یا بازگردانده شدند، به دلیل تحمل نکردن وضعیت دشوار زندگی در افغانستان برای زنان، دست به خودسوزی میزنند که این مدل خودکشی را هم گویا از زنان ایرانی فرا گرفتهاند. آمار خودسوزی زنان در هرات بیشتر است و دلیلش هم مهاجرت بیشتر از هرات به ایران، به نسبت دیگر استان/ولایتهای افغانستان است (ص: 136).
فصل پنجم «هرات، زمستان 1383). در این سفر بنییعقوب از مرز زمینی به هرات میرود و برای نخستین بار از این شهر بازدید میکند. بیشترین چیزی که نظرش را به خود جلب میکند، شباهتهای فرهنگی بین ایران با هرات است، بسیار بیشتر از شباهتهای دیگر شهرهای افغانستان با ایران. از گویششان گرفته تا پوشاک زنان و حتی کالاهای ایرانی. اما همین حضور بسیاری از هراتیها در ایران باعث شده خاطرات تلخی برای بسیاریشان هم به وجود بیاید و از همین رو است که بنییعقوب مینویسد هراتیها اصلیترین منتقدان ایران بوده و بیش از سایر شهرهای افغانستان نگاه منفی به ایران دارند. بخشی از این فصل نیز به توصیف زنان ایرانی ساکن هرات میپردازد؛ زنانی که یا به خواست خود یا به اجبار خانواده با مردی افغانستانی ازدواج کرده و پس از مدتی برای زندگی به هرات رفته بودند؛ اما بهواسطه نبود شغل، زندگی بسیار اسفناکی را از سر میگذراندند: عموماً در یک اتاق کاهگلی، بدون هیچگونه تجهیزات گرمایشی، گاه روزها باید رنج گرسنگی را بر خود هموار کنند. کنسولگری ایران در هرات تلاش داشت این زنان را شناسایی کرده و هر چند ماه یکبار، بستههای حمایتی (شامل آذوقه، پتو و سوخت) را به خانهشان بفرستد.
فصل ششم «کابل، تابستان و پاییز 1385) در این سفر بنییعقوب دوباره سری به دانشگاه کابل میزند و با معاونش مصاحبه میکند. اما در خود شهر کابل و بلکه کل افغانستان، نگرانیهای گسترده مردم را از قدرت گرفتن دوباره طالبان و تصرف برخی مناطق جنوبی کشور نشان میدهد. بسیاری در گفتگو با وی اشاره میکنند این قدرت گرفتن با چراغ سبز امریکا بود که مجاهدین، یعنی دشمنان اصلی طالبان را خلع سلاح کرد و به تقویت کافی ارتش نپرداخت. همچنین در این فصل با نگارنده در بزرگداشت مسعود شهید در کابل همراه شده و سپس همراه کاروان برای زیارت آرامگاه وی به پنجشیر میرویم. بنییعقوب چه در این سفر و چه سفری که سه ماه بعد دوباره به پنجشیر انجام میدهد، افزایش نفرت مردم و بهویژه پنجشیریها از نیروهای ائتلاف و امریکاییها را نشان میدهد.
فصل هفتم «کابل، پاییز 1386) این فصل تقریباً بهطور کامل به گفتگوی بنییعقوب با عبداللطیف پدرام پرداخته است. پدرام شاعر و مهاجری است که سالها در کنار احمدشاه بوده و احمدشاه اشعار او را میپسندیده است. او سپس وارد دنیای سیاست شد و با حامد کرزی برای ریاست جمهوری به رقابت پرداخت و شکست خورد؛ هرچند دلیلش را تقلب گسترده به سود کرزی اعلام کرد. او حزب کنگره ملی را پایهگذاری نمود و اکنون سالها است فعالیت سیاسی و فرهنگی در نقد نظام حاکم میکند. او منتقد سرسخت حضور امریکاییان در افغانستان است.
این کتاب از میان سفرهای متعدد نگارنده به چندین شهر و استان/ولایت افغانستان، گزارشهای دست اولی را ارائه میدهد که در بیشتر موارد در بردارنده ریزهکاریهای بسیاری از زندگی افغانستانیها، بهویژه کودکان و زنان است. خواندن این کتاب نکات بسیار سودمندی از افغانستان پساطالبان ارائه میدهد که با چهره بازنمایی شده از افغانستان در رسانهها، چه رسانههای ایران و چه رسانههای غربی متفاوت است.
برای نمونه برخلاف تبلیغات بسیاری که رسانههای غربی داشته و دارند تا نشان دهند زنان از دست سختگیریهای طالبان رهایی یافته و اکنون در نوع پوشش و رفتارهای اجتماعی آزاد هستد، بنییعقوب نشان میدهد تفکر سنتی مردان افغانستان همچنان بسیاری از آن محدودیتها را پس از طالبان نیز بر زنان اعمال میکند. نکته دیگر اینکه غرب تأکید دارد نشان دهد وضعیت مردم و زنان افغانستان بهتر از دوره طالبان شده است، در حالیکه بسیاری از مردم افغانستان به این شیوه مقایسه انتقاد دارند و بر این باورند آزادیها و اقتصادشان در دوره پیش از طالبان (دوره دکتر نجیب یا ربانی) بهتر از هم اکنون بوده است (ص: 174).
نکته دیگر که در این کتاب به خوبی نشان داده شده میزان موفقیت نهادهای مردمی (NGO) است که توسط غرب در افغانستان ایجاد شده است. آمارها تا سی هزار انجیاوی غربی را در افغانستان گزارش میدهند (ص: 299)؛ اما بسیاری از مصاحبهشوندگان این کتاب انتقادات جدی به این نهادها دارند. نخستین انتقاد این است که نهادهای مردمی باید از دل مردم بیرون آمده باشد نه توسط کشورهای غربی که فرهنگشان کاملاً متفاوت با افغانستانیها است، برای آنها تعیین شود (ص: 161). نکته دوم این است که این نهادها اصلیترین هدر دهنده بودجههایی است که جامعه جهانی برای بازسازی افغانستان در نظر گرفته است. کارمندان این نهادها در خانههایی که اجارهشان چند دههزار دلار است ساکن شده و سوار خودروهای لوکس چند صدهزار دلاری شده و خودشان هم حقوقهایی گاه تا شصت هزار دلار دریافت میکنند (ص: 267) که همه اینها از محل همان اعتبارها هزینه میشود. کارمندان بومیای که در این نهادها استخدام شدند حقوق ماهانه هشتصد تا هزار دلاری داشتند که در مقایسه با حقوق پنجاه دلاری کارمندان دولت، باعث ایجاد یک شکاف طبقاتی بزرگ در جامعه شد.
برخی مصاحبهها و گفتگوها نقاط ضعف فعالیتهای ایران در افغانستان را نشان میدهد. برای نمونه آنجایی که اهل مطالعه و دانشجویان افغانستانی به شدت دنبال کتابهای فارسی چاپ ایران هستند و کتابها را دست به دست میچرخانند و یا یک کتاب را چند بار میخوانند، چون کتاب دیگری نیست (ص: 62). این رفتار دقیقاً یادآور رفتار دولت ایران در هنگام استقلال جمهوریهای شوروی سابق است که در حالیکه ترکیه با پیشتیبانی بسیار گسترده خود و فرستادن میلیونها نسخه کتاب به زبان ترکی و کمک به ترجمه منابع سیریلیک به خط ترکی استانبولی، موفق به تغییر خط در کشورهای ترکمنستان و آذربایجان شد؛ اما ایران هیچ اقدامی در برابر تاجیکستان صورت نداد و علیرغم میل مردم و دولت آن کشور که منجر به تغییر خطشان از سیریلیک به فارسی شد، پس از چند ماه به دلیل نبود منابع کافی به خط فارسی و مشکلات مالی، دوباره خطشان به سیریلیک باز گردانده شد.
یا نشان میدهد که در اثر همین اهمالهاست که ایرانیان نمیتوانند پروژههای عمرانی بزرگ را در افغانستان به دست آورند و این جای خالی را امریکا و ترکیه پر میکنند؛ چرا که مسئولین افغانستانی از تجربیات پیشین کار با پیمانکاران ایرانی، از کندی کار آنها و اهمالشان ناراضیاند (ص: 69. این اهمالکاری دولت و پیمانکاران ایرانی را نگارنده این نقد و معرفی، شخصاً در سفرش هم به افغانستان و هم به تاجیکستان از نزدیک دیده و در وصف و نقدش نوشته است).
یکی از انتقادات اصلی وارد بر این کتاب، عدم مطالعه و آگاهی نویسنده درباره افغانستان، پیش از سفرهایش به این کشور است. همین است که هیچ نوع نگاه انتقادیای به گفتهها و مصاحبهها نداشته و در برخی موارد در برابر بیان واقعیات سیاسی یا اجتماعی این کشور، تنها واکنشش شگفتزده شدن است. احتمالاً همین عامل هم باعث شده نوشتههای کتاب صرفاً گزارش و مصاحبه باشد و هرگز رنگ تحلیل به خود نگیرد.
همین ناآشنایی در برخی موارد باعث ایجاد اشتباهات فاحش شده است. برای نمونه مینویسد: «پوهنتون در زبان دری یعنی دانشگاه و پوهنجی یعنی دانشکده» (ص: 55). در واقع دری نام دیگر زبان فارسی است و اتفاقاً دری/فارسیزبانان افغانستانی تأکید و اصرار زیادی دارند بر استفاده از واژههای دانشگاه و دانشکده؛ در حالیکه پشتونها علاقمند به کاربرد واژههای پوهنتون و پوهنزی هستند که از زبان خودشان مشتق شده است. دانشکده هم به زبان پشتو پوهنزی تلفظ میشود که حرف «ز» در زبان پشتو با حرفی شبیه ج نوشته میشود.
همچنین در برخی موارد اشتباهات لفظی مصاحبهشوندگان را در هنگام پیاده کردن مصاحبه ویرایش نکرده است. برای نمونه آنجا که محسن مخملباف از دکتر نجیبالله سخن میگوید، به اشتباه نام او را با نام ادیب مصری قاطی کرده و دکتر «نجیبالله محفوظ» ذکر میکند (ص: 97. هرچند نباید این احتمال را هم از نظر دور داشت که ممکن است مخملباف نام درست را ذکر کرده و خانم بنییعقوب چنین اشتباهی را کرده باشد) که همین بهانهای میشود برای انتقاد محمدحسین جعفریان از ناآکاهی مخملباف نسبت به جامعه افغانستان (جعفریان. 1391: 245).
جایی هم تاجیکان را در نقل قولش شیعه معرفی میکند «به گفته نوشین [یک ایرانی فعال اجتماعی در افغانستان] هرچه از مرکز پشتونها دور میشویم و به مرکز تاجیکها، هزارهها و بهطور کلی شیعیان نزدیکتر میشویم...» (ص: 83). در حالیکه میدانیم بیشتر تاجیکها سنی هستند.
به هر ترتیب اگرچه خواندن این کتاب، همچنان نگاه منفی نسبت به افغانستان را بازنمایی و بازتولید میکند، اما شیوه نگاه متفاوت از رسانههای داخلی و خارجی است. ریشههای این شیوه زندگی سخت در بسیاری موارد بیرون از افغانستان قرار دارد. اگرچه در سالهای اخیر افغانستان وضعیت بهتری نسبت به یک دهه پیش (زمان سفرهای بنییعقوب به این کشور) پیدا کرده، اما توصیغهای نویسنده کتاب درباره فقر و گرسنگی زنان و کودکان افغانستانی گاه آنچنان اثرگذار است که خواننده دستکم تا روزها پس از خواندن این کتاب، نمیتواند لقمهنانی راحت از گلویش فرو ببرد و به آن زنان و کودکان گرسنه نیندیشد.