سرنوشت میراث آتاترک، رضاشاه و امانالله خان
امیر هاشمی مقدم: بی بی سی
My article at BBC about the political legacy of Ataturk (Turkey), Reza Shah (Iran) and Amanullah Khan (Afaghanistan)
چون در بی بی سی متن کوتاه شده منتشر شده بود، در اینجا متن کامل را بارگذاری می کنم.
آتاترک (ترکیه)، رضاشاه (ایران) و امانالله خان (افغانستان)، بهعنوان رهبران کشورشان نهتنها در یک دوره همزمان میزیستند، بلکه هر سه در صدد ایجاد تغییراتی بنیادین و مشابه در کشورشان بودند (برای نمونه هر سه خواهان مدرن کردن کشورشان بوده و در این راه، پیرو این ایده مدرنیزاسیون بودند که نهادها و سنتهای ابتدایی جامعه، مانع از مدرنیزاسیون میشود. بنابراین کشف حجاب را با همسر خودشان آغاز و سپس برای همگان اجباری کردند؛ به آموزش زنان و دختران همت گماردند؛ تلاش کردند قدرت را از امپراتوران اسلامی یا ملایان بگیرند و...). هر سه در دورهای به قدرت رسیدند که کشورهای اروپایی با سرعت در حال پیشرفتهای مادی و تکنیکی بودند، اما این سه کشور آسیایی و مسلمان قابل مقایسه با آنها نبودند. آتاترک در این راه پیشگام مدرنیزاسیون کشورش بر پایه غربگرایی شد و رضاشاه و امانالله خان هر دو پس از سفر به ترکیه و دیدار با او، از وی تأثیر پذیرفتند. با این وجود میزان موفقیت برنامههای مدرنیزاسیون اینان، بسیار متفاوت بود. در این نوشتار بر آنیم تا اشارهای به سرنوشت میراث این سه تن در این زمینه داشته باشیم.
روی کار آمدن و کنار رفتن از قدرت:
آتاترک فرماندهی بود که پس از موفقیتش در نبرد چاناککاله (جناققلعه) در متوقف کردن نیروی دریایی متفقین که قصد گذر از تنگه داردانل و تصرف استانبول را داشتند، چهرهای سرشناس و مورد احترام شد. او پس از پایهگذاری نظام جمهوری و برچیدن امپراتوری عثمانی، با سرکوبی مخالفان داخلی همچون کردها، پایههای داخلی حکومتی که بنیانگذاری کرده بود را استوار گردانید. وی نهایتاً در شرایطی از دنیا رفت که قوت گرفتن میراث جمهوریتش را به چشم خود میدید.
رضاشاه همانند آتاترک، فرماندهی خودساخته بود که پس از کودتا و به دست گرفتن قدرت نظامی و تأمین امنیت در کشور، چهره برجستهای شد. او نیز مانند آتاترک به سرکوب سرکشیهای داخلی (بهویژه خوانین ایلات و یاغیان راهها) پرداخت و امنیت را در کشور برقرار ساخت. اما برخلاف آتاترک که در فرماندهی جنگ با نیروهای بیگانه تجربه داشت، تجربهای چندان در این زمینه نداشت و بنابراین در شهریور 1320 به دست نیروهای خارجی از قدرت برکنار و تبعید شد.
شاه امانالله اگرچه هم مانند آتاترک تجربه جنگ با نیروهای بیگانه را داشت (نبرد پیروزمندانه سوم افغانستان با بریتانیا که به «نبرد استقلال» معروف است) و هم مانند رضاشاه تجربه جنگ با سرکشان داخلی (سرکوبی شورشهایی همچون «خوست» به رهبری ملاعبدالله معروف به لَنگ)، اما خود، شخصیتی نظامی نبود و تلاشهایش در راستای ایجاد ارتش منظم و مدرن به نتیجه نرسید. همین است که «حبیبالله خان کلکانی» موفق شد به سادگی پایتخت را از وی بگیرد.
انگیزههای مدرنیزاسیون:
سرزمین عثمانی نزدیکترین سرزمین به خاک اروپا بود و حتی بخشهایی از خاک اروپا (از بخش غربی استانبول بدان سو) جزئی از این سرزمین بود. بنابراین اخبار رویدادها خیلی زود به این کشور میرسید (نخستین روزنامه این سرزمین در سال 1831 با نام «تقویم وقایع» منتشر شد). همچنین صنایع اروپایی نیز به سرعت به خاک این امپراتوری پای میگذاشت (برای نمونه پس از لندن، استانبول دومین شهر دنیا بود که به سیستم مترو تجهیز شد).
سابقه آشنایی ایرانیان با مدرنیزاسیون و روشنگری اروپا، به برنامه فرستادن دانشجو به اروپا توسط عباس میرزا و دورههای بعدتر باز میگردد. این افراد امکان به اشتراک گذاشتن اندیشههایشان با دیگران را داشتند. نخستین روزنامه ایران به نام «کاغذ اخبار» (1837 میلادی یا 1216 خورشیدی) منتشر شد. تا پیش از مشروطه (1285 خورشیدی)، تنها در تهران 14 روزنامه منتشر شده بود. به اینها باید روزنامههای شهرهای دیگر و نیز روزنامههای مهاجران به دیگر کشورها را نیز افزود.
افغانستان نه مانند ترکیه با اروپا هممرز بود و نه مانند ایران دانشجویانش را تا پیش از شاه امانالله به اروپا اعزام کرده بود که بعدها نسلی روشنفکر را تربیت کرده و یا خود روشنفکرانی پیشگام باشند. 36 سال پس از ایران، انتشار روزنامه در افغانستان آغاز گردید (شمسالنهار، 1873 یا 1252 خورشیدی) که آن هم به زودی به فراموشی سپرده شد؛ به گونهای که 28 سال بعد، سراجالاخبارِ محمود طرزی، خود را نخستین روزنامه کشور نامید. در واقع شالوده و پایه اصلی مدرنیزاسیون در افغانستان، بر پایه خواست شخصی دو نفر بود: یکی همین محمود طرزی (پدر زن شاه امانالله) که چند سالی را در عثمانی سپری کرده و با برخی اندیشههای مدرن آشنا شده بود و دیگر، شاه امانالله که در پی سفر شش ماههاش به چندین کشور اروپایی، افریقایی و آسیایی (همچون ترکیه و ایران)، با الگوبرداری از آن کشورها ترغیب شد برای توسعه یکشبه افغانستان؛ آن هم بر پایه دینزدایی. البته در این زمینه شاه امانالله چندین سال زودتر از رضاشاه برنامههایش را اجرایی کرد و حتی در پایان سفرش در 1308 که از راه ایران به افغانستان رفت، زنش بیحجاب شده بود.
این نکته را نباید ناگفته گذارد که ایران و ترکیه/عثمانی علیرغم آنکه در طول تاریخ چندصد ساله اخیر قدرتهای بزرگ منطقهای و عموماً رقیب بودهاند، در بحث مدرنیزاسیون ارتباطاتشان نه تنها میان دو رهبر (رضاشاه و آتاترک) برقرار بود، بلکه ارتباطات گستردهای بین روشنفکران دو کشور نیز برقرار بود. آنچنانکه در دورههایی استانبول یکی از پایگاههای روشنفکران ایرانی منتقد قاجار شده بود. اما با وجود ارتباطات عمیقتر زبانی، فرهنگی، تاریخی و تا حدودی مذهبی بین ایران و افغانستان، نه ایران توانست پایگاهی برای جریان اندیشه افغانستانیها شود و نه عثمانی/ترکیه (به جز مورد سید جمالالدین افغانی).
زمینههای فکری و اجتماعی:
ترکیه بهواسطه همان آشناییها و ارتباطاتی که برای سدهها در قالب امپراتوری عثمانی با اروپا داشت، آمادگی لازم برای تغییرات اجتماعی و فرهنگی را یافته بود. مردمان سرزمین عثمانی که روزگاری اروپاییان از قدرتشان به لرزه در میآمدند، از سده 19 میلادی دیگر برای خودشان هم آشکار شده بود که از اروپا عقب افتادهاند و بنابراین اشتیاق قابل توجهی برای برون رفتن از این وضعیت کرخت داشتند.
ایرانیان که روزگاری پرچمداران دانش و دین در جهان اسلام بودند و سپاهیانشان از یونان تا هند را در مینوردیدند، پس از شکستهای پی در پی از «کفار روسی»، با جایگاهی متفاوت در دنیای جدید روبرو شده و همانند عثمانیها در پی فهم راز تمدن غرب و رسیدن به جایگاه کهن خویش بر آمدند. حتی در بحث مشروطه، بسیاری از روحانیون برجسته کشور نیز در دسته طرفداران مشروطه قرار گرفته و نشان دادند که لزوم تغییر و برونرفت از این وضعیت، برای آنان نیز احساس شده است.
افغانستان در سالهایی که بهعنوان یک کشور مستقل در حال شکلگیری بود، برخلاف ایران در جنگهایش با نیروهای بیگانه، عموماً پیروز میشد. برای نمونه در سه نبرد با نیروهای متجاوز بریتانیایی، موفق به شکست آنها شد. بنابراین پرسش «چرا به اینجا رسیدیم؟» به شکلی که در ایران طرح شد، برای آنان مطرح نبود. در این سالها افغانستان بیش از آنکه به فکر مسائل روشنفکری و... باشد، به عنوان یک کشور تازه تأسیس در فکر تعیین حدود مرزی خویش بود. وضعیت هرات که ایران همچنان به آن چشم داشت و برخی از حاکمانش که مایل به جدایی از ایران نبودند؛ وضعیت مرز با هند بریتانیایی که منجر به جنگهایشان با بریتانیا و نهایتاً مرز دیورند شد (که همچنان اصلیترین معضل افغانستان است) و مسائل مشابه، دغدغههای اصلی افغانستانیهای آن روزگار بود. همان وضعیت کوهستانی و دشوار افغانستان که یکی از دلایل پیروزیشان بر نیروهای بریتانیایی شد، همان هم مانعی عمده بر سر راه ارتباط بخشهای مختلف این کشور با یکدیگر و بیخبر بودن از دنیای جدید گردید. روحانیون متجدد و دگراندیش چندانی هم در این کشور مطرح نگردید. تنها میتوان به سیدجمالالدین افغانی اشاره کرد که او هم بیش از مدرنیزاسیون و ملیگرایی برای افغانستان، فکر و ذکرش وضعیت کلی جهان اسلام و برقراری نوعی پاناسلامیسم بود.
سرنوشت میراث این سه تن:
امانالله خان با همان سرعتی که تلاش کرد مدرنیزاسیون را پیاده کند، بههمان سرعت هم طومار میراثش با یورش حبیبالله خان کلکانی پیچیده شد. حبیبالله خان (معروف به بچه سقا) به وعدهاش در هنگام تصرف شهر کابل عمل کرد؛ آنجا که گفت: «من اوضاع کفر و بیدینی و لاتیگری حکومت سابقه را دیده، و برای خدمت دین رسولالله کمر جهاد بسته کردم تا شما برادرها را از کفر و لاتیگری نجات بدهم. من بعد از اين پول بیتالمال را به تعمیر مکتب خرج نخواهم کرد؛ بلکه همه را به عسکر خود ميدهم که چای و قند و پلو بخورند، و به ملاها میدهم که عبادت کنند. من مالیات صفایی و محصول گمرگ نمیگیرم، همه را بخشیدم و دیگر [اینکه] من پادشاه شما هستم، و شما رعیت من میباشید. بروید بعد از این همیشه ساعت خود را خوش بگذرانيد». تلاشهای محدودی هم که بعدها در دوره ظاهرشاه و برخی حکومتهای لرزان بعدی انجام شد، راه به جایی نبرد و همچنان چشمانداز روشنی برای مدرنیزاسیون در این کشور دیده نمیشود.
اگرچه رضاشاه دو دهه پس از روی کار آمدنش، توسط بیگانگان از قدرت کنار گذاشته شد و پسرش را به جای وی نشاندند، اما محمدرضاشاه نیز کمابیش راه پدر را ادامه داد و خود را وقف مدرنیزاسیون کشور نمود. بههرحال شش دهه حضور خاندان پهلوی در قدرت و تداوم برنامهها، میراث آنها را تا حد برجستهای نزد مردم ایران زنده نگه داشت که با وجود مخالفتهای رسمی بعدی، همچنان یاد و توجه بخش قابل توجهی از مردم به مدرنیزاسیون و خدمات دوره پهلوی است.
آتاترک آنچنان روی کار ماند تا ریشه گرفتن جمهوریتش را ببیند. ارتش بهعنوان اصلیترین تکیهگاه وی (که خود یک فرمانده کاردان ارتشی بود) حتی پس از مرگش، با وفاداری به میراث وی، هر گاه خطری برای این میراث احساس میشد، سریعاً دخالت کرده و دوباره قدرت را به میراثداران آتاترک باز میگرداند. از این رو است که تاکنون چهار کودتای نظامی در این کشور به وقوع پیوسته است. آخرین کودتا در سال 1997 علیه حکومت اسلامگرای نجمالدین اربکان به وقوع پیوست؛ اما دقیقاً پنج سال بعد، مردی از حلقه اربکان به قدرت رسید که اندک اندک نفوذ اسلامگرایی در این کشور را گسترش داد و نهایتاً گاه، به انتقاد مستقیم و غیرمستقیم از آتاترک و فعالیتهایش رو آورد.
فرجام سخن:
به هرحال آنچنانکه نشان دادیم، همزمانی، اندیشهها و برنامههای مشترک و ارتباط نزدیک بین سه شخصیت و رهبر یاد شده باعث نشد که سرنوشت یکسانی در انتظار خود، برنامهها و نتیجه برنامههایشان باشد. حکومت امانالله خان کوتاهتر از آن بود که برنامه عمرانی جدیای را به پایان برساند. حکومت رضاشاه اما چه در دوران 16 ساله سلطنت خودش و چه 37 ساله فرزندش محمدرضاشاه، گامهای جدیای در راستای مدرنیزاسیون برداشت. اما چه در ایران و چه در افغانستان بهواسطه برنامههای غیر همسو با دین رضاشاه و امانالله خان، خدمات عمرانی و مدرنیزاسیون این افراد توسط منتقدان عمداً نادیده گرفته شده است.
از سوی دیگر آتاترک هم گامهای جدیتری برداشته بود و هم میراثش عمری درازتر داشت. بنابراین هنوز زود است که بتوان درباره میزان موفقیت و بهویژه استحکام پایههای قدرت اسلامگرایان ترکیه سخن گفت. اما حتی اگر قدرت بهطور کامل و برای همیشه نیز به دست اسلامگرایان بیفتد، میراث آتاترک نزدیک به یک سده نزد مردم ترکیه (بهویژه روشنفکران، دانشگاهیان و جوانان) درونی شده و از یاد نخواهد رفت.