ما و چینیها

رفته بودم مغازه تا یک قاشق چوبی بزرگ دست ساز (که مازندرانی ها به آن کِترا می گویند و بسیار پر کاربرد است) بخرم. نداشت؛ اما به جایش انواع قاشقهای چوبی چینی در سایزها و مدلهای مختلف داشت. فروشگاهش پر بود از خرت و پرتهای چینی. از همه افسوس بارتر، دستگیره چینی بود؛ یک تکه پارچه کوچک که چهار طرفش را دوخته بودند. یعنی واقعاً ما خودمان قادر نیستیم یک تکه پارچه 10cm در 10cm تولید کنیم؟ البته این تراژدی به همین یک تکه پارچه ختم نمی شود و از سوزن خیاطی، میخ، پونز، مسواک، دکمه، دفترچه یادداشت، مداد پاک کن گرفته تا زیرشلواری و بند شلوار (یا همان بند تنبون!) را هم از چین وارد می کنیم (در اینجا کاری به واردات کالاهایی همچون دسته بیل از اندوزی و... نداریم که این لیست، بی سر و ته خواهد شد). واقعاً چه شده که از تولید چنین کالاهایی ناتوانیم؟ در حالی که ماهواره و میمون به فضا می فرستیم؛ جنگنده می سازیم؛ موشکها و سلاح های آخرین سیستم را آزمایش می کنیم؛ در راه دستیابی به انرژی هسته ای هستیم؛ بزرگترین سدهای دنیا را بر می افرازیم؛ و هر اختراع و اکتشاف بزرگی که در دنیا رخ می دهد، ما نیز سریعاً مشابهش را انجام می دهیم. شگفت انگیز است کشوری که توان انجام چنین کارهای سترگی را دارد، چگونه است که از برآوردن نیازهای روزانه و خرده ریز خودش ناتوان است؟ شاید دلیل این امر را باید در انگیزه چنین اختراعات، اکتشافات و تولیداتی دانست. چین آن زمان که در دو-سه دهه پیش، انقلاب تولیدی اش را آغاز کرد. به جمعیتش نگاه می کرد که در حال نزدیک شدن به یک میلیارد نفر بود و فقر و بیکاری در آن موج می زد. دولتمردان چینی با یاری گرفتن از اقتصاددانان و اندیشمندان کشورشان، شروع به حمایت از تولید کالاهایی کردند که می توانست هم بیکاری در کشورش را کاهش دهد و هم فقر را. هرگز هم ادعاهای مدیریتی و الگو بودن برای دیگر کشورها را نداشتند. وقتی مردم چین منفعت این شیوه تولید را به طور مستقیم حس کردند، اراده ملی نیز همراه آن شد. کم کم کار به جایی رسید که در بازار رقابتی دنیا، تولیدات چین موفق شد بقیه رقبا را کنار زده و نهایتاً اروپا و امریکا را به زانو در آورد. اکنون امریکا بیشترین بدهی اش را به دولت چین دارد و از همین روست که به محض پیش آمدن اختلاف بین دو کشور، چینی ها به واسطه همین طلب شان، بر امریکا فشار اقتصادی وارد می کنند تا زبان این کشور را کوتاه کنند. چین برای خودش کار کرد و ناخواسته توانست همه دنیا را در تنگنا قرار دهد؛ اما ما برای نمایش قدرت مان به دنیا کار می کنیم و خودمان در تنگنا قرار می گیریم. وقتی کشوری قدرتمند شد، به جای اینکه خودش تصاویر و گزارش هایی از دستاوردهایش تهیه کرده و به دنیا مخابره کند، این دنیا است که برای تهیه تصویر و گزارش به سراغش خواهد آمد. طبیعتاً هر ایرانی از اینکه کشورش موفق به فرستادن میمون به فضا شده، به خود می بالد؛ اما در شرایطی که مواد و کالاهای بسیار ساده ای که در بالا بر شمردیم را نداریم، و برای نمونه واردات سرنگ چینی باعث به خطر افتادن سلامت ایرانیها می شود، اولویت با کدام تولیدات است؟ از سوی دیگر، وقتی کالای ایرانی در دست شهروند ایرانی قرار بگیرد بیشتر احساس خودکفایی می کند یا وقتی که تصویر میمون برگشته از فضا را تنها در تلویزیون می بیند و بلافاصله شبکه های ماهواره ای بیگانه را می بیند که مدعی اند میمونی که به فضا رفته بود، شکل اش متفاوت با میمونی بود که در تلویزیون ایران به عنوان از فضا برگشته نشان داده شد؟ به اینها اضافه کنید شایعات منفی ای که درباره بزرگترین سد خاکی کشور، موشکهای آزمایش شده در رزمایش پیامبر اعظم 3، جنگنده قاهر 313 و دیگر دستاوردهای مهم ایران توسط رسانه های بیگانه منتشر شد و چون شهروندان ایرانی امکان اثبات نادرستی آن شایعات را نداشتند، خود نیز بعضاً در دام آنها افتادند. در حالی که اگر سرنگ ایرانی تولید می شد و شهروند ایرانی می دید که سرنگ اش خطرآفرین نیست، کسی دیگر اجازه و قدرت یاوه گویی علیه دستاوردها و تولیدات ملی را نداشت. شاید اکنون وقت آن رسیده باشد که به جای «تولیدات نمایشی» (و یا دست کم در کنار این تولیدات)، کمی هم توجه مان را معطوف به «تولیدات کاربردی» کنیم.
+ نوشته شده در پنجشنبه بیستم تیر ۱۳۹۲ ساعت 11:27 توسط امیر هاشمی مقدم
|