سیاست ما عین خانه سازی ما، و خانه سازی ما عین سیاست ماست!
سر و صدای مهیبی از بیرون می آید. می روم لب پنجره آپارتمانم و کوچه را نگاه می کنم. یکی از همسایه ها دارد خانه ویلایی و البته دو طبقه اش را به زور لودر تخریب می کند. این خانه سن زیادی نداشت و اتفاقاً از آنچنان استحکامی برخوردار بود که حالا لودر بعضی جاها گیر می کند و زورش نمی رسد. توی هر شهری از ایران که نگاه می کنی، خانه هایی را می بینی که تخریب می شوند تا خانه و آپارتمان دیگری سر بر افرازد. بسیاری از این خانه ها هم مقاوم اند و هم زیبا؛ اما یا برای اضافه کردن طبقات، یا برای به روز شدن معماری و عقب نماندن از دیگران تخریب می شوند. تقریباً کمتر شهری را امروزه می توان در ایران پیدا کرد که معماری اش هویت بومی داشته باشد. همه یک شکل و یک رنگ دارند آپارتمانهایی بی روح می سازند و می روند بالا. اما نگاهی به شهرهای قدیمی اروپایی که بیندازیم، نخستین چیزی که به چشم می آید، هویت تاریخی آنهاست که از خلال نوع معماری خودش را نشان می دهد. شهرهایی همچون سالزبرگ در اتریش، میلان و فلورانس در ایتالیا و پراگ در چکوسلاواکی می توانند نمونه هایی گویا در این زمینه باشند که بخش قابل توجهی از خانه هایشان قدمتی چندصد ساله دارند و هنوز کاربری مسکونی شان را حفظ کرده اند. هر شخصی که ساکنش می شود تلاش می کند جلوی آسیب دیدنش را بگیرد و اگر جایی از آن ترک خورده، برطرف کند. این شیوه، یعنی پابرجا نگاه داشتن چیزی که نفرات قبل از ما ساخته اند، در سنت غربی و به ویژه اروپایی اش تنها محدود به معماری نمی شود. این یک شیوه رفتار فرهنگی و درونی شده در بیشتر ملتهای اروپایی است. همین است که سیاستمداران شان هم وقتی به قدرت می رسند، تلاش می کنند برنامه های دولتها یا مسئولین قبل از خود را یا تداوم بخشیده و یا دست بالا اصلاح (آن هم معمولاً در حد اندک) کنند. آرمانها معمولاً نه در شعار، که در عمل هم یکی است. بیانیه انقلاب کبیر فرانسه که بیش از دویست و بیست سال پیش اعلام شد، هنوز سرلوحه رفتارهای سیاسی و اجتماعی فرانسویها (و بلکه کل دنیا) است. حال، زمانی که مسئولین ایرانی مفتخرند که بیشترین شباهت را به مردم عادی دارند، طبیعتاً رفتارهای شان هم چیزی جز رفتارهای مردم عادی، اما در مقیاسی بسیار بزرگتر و کلان نیست. اگر مردم هر از چند وقت یکبار اقدام به تخریب ساخته های صاحبان خانه های پیش از خودشان می کنند، مسئولین هر چند وقت یکبار اقدام به تخریب برساخته های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نفرات قبلی خود می کنند. جالب آنکه همچون برخی خانه های ایرانی که محکم ساخته شده بود و حالا برای تخریبش باید لودرها تلاشی مضاعف کنند، برخی مسئولین هم تلاشی مضاعف دارند برای تخریب طرحهای موفقی که نفرات قبلی، با شالوده ای محکم آنها را بنا کرده اند. در این میان اما همانگونه که بسیاری از خانه هایی که جایگزین خانه های تخریب شده می شود، استحکام آنها را ندارد، برخی از طرح های جدید هم نه آن استحکام برنامه های پیشین را دارد و نه هیچ همخوانی ای با سایر برنامه ها. از همین روست که برخی مسئولین به جای تمرکز بر برنامه های خود، تلاش دارند وقتشان را با تخریب برنامه های مسئولین پیشین پر کنند.
از سوی دیگر، خانه سازی و معماری کنونی ما برخلاف خانه سازی و معماری سنتی مان که کاملاً همخوان با محیط طبیعی و اجتماعی شان بود، اکنون نه سنخیتی با فرهنگ و تاریخ و هنرمان دارد و نه با محیط طبیعی مان. برخی برنامه های کنونی مسئولین هم نه با فرهنگ و تاریخ و ادب ما سازگار است (همچون تغییرات در کتب تاریخ مدارس، تخریب یا بی توجهی به تخریب آثار تاریخی، موسیقی سنتی، پوشاک محلی و...)، نه با اقتصادمان (همچون طرح هایی که به عنوان زودبازده، چیزی جز ناکامی اقتصادی در پی نداشت؛ و یا تعطیلی کارخانه هایی که روزگاری بازده خوبی داشتند)، و نه با محیط زیستمان (همچون خشکاندن رودخانه ها و دریاچه ها، تجاوز سازماندهی شده به پارکهای ملی و مراتع طبیعی و...). بیشترمان امروزه تلاش داریم در خانه هایی سکونت داشته باشیم که نه به سطح درآمدمان می خورد و نه وسعت و تجملاتش برای مان کارآیی دارد؛ تنها برای اینکه جلوی دوست و آشنا قُمپُز توخالی در کرده باشیم. به جایش از نان شبمان می زنیم و خرید کالاهای دیگرمان (از کتاب و لوازم فرهنگی دیگر گرفته تا تفریجات سالم و...) را به فراموشی می سپاریم. خیلی اوقات در چنین مواقعی پس از یکی دو سال پز دادن، آس و پاس و در حالی که همه چیزمان را به پای آن خانه گذاشته ایم، از عرش نشینی مان کوتاه آمده و می رویم به سراغ خانه ای که اتفاقاً این بار شاید آنچنان کوچک و بدون امکانات باشد که پاسخگوی نیازهای اولیه مان هم نباشد. برخی مسئولین هم دقیقاً همین کارها را می کنند؛ دم از طرح هایی می زنند که نه در حد و توان شان است و نه برای کشور کارآیی و لزوم دارد. تازه مانند همان خانه ها، برای این طرح ها هم از طرح های اساسی و پایه ای دیگر می زنند و دست آخر، همانند همان خانه ها، روزی بالاخره بی خیالش می شوند و می روند؛ در حالیکه همچنان مدعی انقلاب در عرصه های مختلف بوده اند. بی تردید اینها انقلاب بوده؛ اما تنها در مفهوم آشفتگی اش.