اوضاع اقتصادی هیچ خوب نیست. حقوق ها (به ویژه برای قشر ضعیف کارگر) با دیرکردهای چند ماهه پرداخت می شود. گرانی و تورم همه حریفان را ضربه فنی کرده است. ماستی را که سال پیش همین موقع می خریدم 1.200 تومان؛ حالا باید بخرم 3.000 تومان؛ تخم مرغ 100 تومانی شده 300 تومان؛ مرغ و میوه که حرفش را نزن. کاری هم به قیمت خودرو نداریم. بحث مان روی مایحتاج ضروری است.

می توان برای این گرانی و اوضاع نابسامان، سه دلیل معرفی کرد: نخست، ناتوانی دولت؛ که پند دلسوزان را هم پذیرا نیست. دوم، تحریمها که انصافاً خیلی فشار وارد می کنند. اما سومی هم دارد که بحث اصلی ام در اینجا به همین سومی مربوط است. اینکه ما هنوز قحطی نیامده، قحطی زده ایم. بگذارید تا موضوع را با آنچه باعث شد به فکر نوشتن این پست بیفتم، آغاز کنم.

با یکی از مدرسان یکی از دانشگاههای استان داشتیم صحبت می کردیم. از اوضاع بد اقتصادی می نالید (بگذریم از اینکه همیشه از اوضاع می نالیم، حتی زمانهایی که هیچ مشکل اقتصادی ای نداریم). صحبت از قحطی احتمالی کرد و بعد هم با نگرانی خاصی افزود: «من که چند روز پیش رفتم فروشگاه و نزدیک 700-600 هزار تومان وسیله خریدم. از قند و شکر و برنج بگیر تا روغن و پنیر و کنسرو». با تعجب پرسیدم: «برای چه؟» و پاسخ داد: «اگه قحطی بشه، چی بخوریم؟». واقعاً گیج شده بودم. دوباره پرسیدم: «بقیه چیکار می کنن؟». گفت: «هر کی عقلش کار می کنه، باید بره بخره تا قحطی نشده». به او متعرض شدم که «اگر قرار باشد قحطی بیاد، خون من و شما از دیگران رنگین تر نیست. هر کاری بقیه مردم کردن، ما هم می کنیم». احساس کردم یک لحظه از کارش پشیمان شد. آدم منطقی ای است و راستش از هر کسی انتظار چنین رفتار و گفتاری داشتم، به جز او. ویژگی عجیبی داریم که تا می فهمیم یک جنسی دارد گران می شود، همه هجوم می آوریم برای خریدنش؛ حتی اگر هیچ نیازی به آن نداشته باشیم. همین هجوم ما هم مستقیماً باعث گرانی و تورم دو چندانش خواهد شد. کافی است امشب شایعه پخش شود که «لامپ 500 وات گران می شود». فردا صبح همه دم درب لوازم برقی ها زنبیل می بندیم و التماس می کنیم هرچه تعداد بیشتری می تواند، به ما بدهد. حتی اگر در همه عمرمان یکبار هم لامپ 500 وات به کارمان نیامده باشد. در دوره ای که بهای مرغ به یکباره افزایش یافت، واقعاً صف هایی که روبروی مرغ فروشیها تشکیل می دادیم، ننگین بار و خجالت آور بود. گویا در این دوره، مصرف مرغ مان چند باره شده بود. یا آنکه تازه کشف کرده بودیم که گلبولهای مرغی در خون مان کاهش یافته است. عده ای هم که در این میان، کارشان گرفتن ماهی از آب گل آلود است. کاری به این ندارند که به چه قیمتی. این سوءاستفاده از قحطی زدگی به نظر می آید ریشه ای تاریخی در کشورمان داشته باشد. دست کم می دانم که در بزرگترین قحطی ایران (1299-1297) که منجر به مرگ نزدیک به نیمی از جمعیت کشورمان شد (از 18.5 میلیون نفر رسیدیم به حدود 10 میلیون نفر)، یکی از عوامل اصلی سودجو، خود احمدشاه قاجار بود. کسی که به عنوان شاه مملکت، می بایست پناه رعیتش باشد. وی بزرگترین محتکر غله و گندم ایران بود و هر بار که ارباب کیخسرو (زردشتی نیک سرشتی که نماینده مجلس هم بود) به وی مراجعه می کرد تا برای مردم ایران از شاه مملکت گندم بخرد، احمدشاه قیمت را چند برابر بهای توافق قبلی بالا می برد (برای مطالعه بیشتر درباره این قحطی، روی این لینک کلیک کنید).

اولریش بک، جامعه شناس آلمانی اصطلاحی دارد به نام «خرده سیاست». این اصطلاح اشاره ای است به فعالیتهای «گروهها و عاملانی که بیرون از مکانیسمهای رسمی سیاست دموکراتیک عمل می کنند. وی تأکید دارد که مسئولیت مدیریت مخاطره را نمی توان صرفاً به دوش سیاستمداران یا دانشمندان گذاشت. سایر گروهها و شهروندان نیز باید وارد گود شوند» (گیدنز. 1390: 217). معنای این جمله این است که باید در چنین شرایطی، بخشی از مدیریت بحران را به دست بگیریم. اما به نظر می آید اگر ما هیچ کاری به مدیریت بحران نداشته، و تنها کار خاصی انجام ندهیم، بحران به این سطح گستردگی اش نمی رسد. به عبارت دیگر، همین که ما کاری نکنیم، خودش بهترین مدیریت بحران است برای ما؛ چرا که عموماً در اینگونه مواقع، با قحطی زدگی و سودجویی از شرایط بحرانی، خود عامل تشدید آن خواهیم شد.