مدال­های طلای کشتی در المپیک و لِنگ­گیری ایرانیان

روزهای پایانی المپیک 2012 لندن در راه است و کاروان ورزشی ایران در این بازیها موفق شده چند مدال ارزشمند به دست آورد. من هیچ­کدام از این بازیها را ندیده­ام و فقط توی سایتهای خبری­ای که گشت می­زنم، درباره آنها چیزهایی می­خوانم. برایم جالب است که بیشتر این مدالها به ورزش کشتی مربوط است و ورزشهای دیگر یا هیچ سهمی در این میان ندارند یا سهم­شان بسیار ناچیز است. از 48 مدالی که در همه المپیکهای قبلی تا سال 2008 به دست آوردیم، 32 مدال متعلق به کشتی­گیران بود. و در المپیک امسال هم از 10 مدالی که تا این لحظه برای کشورمان به دست آمده، اگر اشتباه نکنم 4 مدال متعلق به کشتی است. اما چرا کشتی؟ و چرا در ورزشهای دیگر ما حرفی برای گفتن نداریم؟ مگر نه این است که بودجه­های میلیاردی برای ورزشهایی همچون فوتبال هزینه می­کنیم؟ مگر نه اینکه بازیکنان فوتبال و مدیران و سرپرستان و مربیان این ورزش تا قراردادهای­شان میلیاردی نشود، پای میز «معامله» نمی­نشینند؟ مگر همین بازیکنان فوتبال نیستند که خودروهای چند صدمیلیونی و میلیاردی­شان تیتر نخست برخی نشریات می­شود­؟ در حالی که کشتی­گیران ما کشتی را در آغاز جوانی کنار می­گذارند، تنها به این دلیل که هیچ درآمدی که برای آنها ندارد هیچ، بلکه آنها را از فعالیتهای اقتصادی دیگری که بتوانند با آن گذران زندگی کنند نیز باز می­دارد.

بگذارید کمی بزنم به جاده خاکی و دوباره برگردم به راه اصلی، تا شاید از این راه بهتر بتوانم رانندگی بحث را به دست بگیرم. سالهاست که به دانشجویانم اجازه نداده­ام کار گروهی انجام دهند. حالا حالاها هم بعید می­دانم چنین اجازه­ای به ایشان بدهم. اگرچه کار خودم را دشوار کرده و مسئولیتم در بررسی کارهای علمی و پژوهشی­شان بیشتر می­شود (چرا که تعداد کارهای گروهی طبعاً کمتر از تعداد کارهای انفرادی است). در ابتدای تدریسم، یکی دو سال از آنها کارهای گروهی می­خواستم و به ترفندهای مختلف هم تلاش می­کردم بر کار تک­تک­شان نظارت داشته باشم. اما کمتر پیش می­آمد که همه به یک اندازه کار کنند. اتفاقاً مدلی که در بیشتر مواقع اجرا می­شد، انجام کامل کار توسط یکی از اعضای گروه، و سهیم شدن در نمره توسط بقیه اعضا بود. در خوش­بینانه­ترین حالت، هزینه­های انجام پژوهش بین­شان تقسیم می­شد. با وجودی که گروه­بندی­ها را بر عهده خودشان می­گذاشتم، اما پایان ترم که می­شد، یا به صورت حضوری و یا در ایمیل و پاسخنامه امتحانی، گلایه­ها و درد دلها مبنی بر اینکه دیگر اعضا هیچ کمکی نکرده­اند و کار تنها بر عهده او بوده، پیش می­کشیدند. بی­تردید گاهی اوقات نامردی می­کردند و حق دیگر دوستان­شان را نادیده می­گرفتند؛ اما بسیاری اوقات هم چیزی جز واقعیت بیان نمی­شد. از سوی دیگر تجربه خودم در کارهای گروهی (برای نمونه، در اینجا) نشان می­داد که همیشه بار اصلی بر دوش یک نفر است و دیگران تنها هنگام بهره­برداری است که حضوری درخشان دارند. و البته تازه همان هنگام بهره­برداری یادشان می­افتد که کار انجام شده، چقدر پر ایراد است و چرا بهتر از این انجام نشده است؟ در حالی که خودشان دست به سیاه و سفید نزده بودند، انتظار داشتند همه کارها توسط یک نفر به نحو احسن و البته به نام آنها اجرا شود. این بود که نه علاقه ای به مشاکرت در کار گروهی دارم، و نه در این زمینه به کسی باج می دهم. ضمناً دیگر اجازه ندادم دانشجویانم هم کار گروهی انجام دهند. دست­کم تا زمانی که فرهنگ انجام کار گروهی در میان­مان نهادینه نشود. انتقادات بسیاری هم بر من وارد می­کنند که به عنوان یک مدرس دانشگاه باید این فرهنگ را نهادینه کنم؛ اما فرهنگ چه در مفهوم کلی آن، و چه در بخشهای اختصاصی، یک جزء جداگانه نیست و پیوندش با سایر بخشهای فرهنگ، آنرا از آنها متأثر می­سازد. بنابراین درست کردن یک بخش به تنهایی نه تنها بسیار طاقت­فرسا است، بلکه چندان چاره­ساز هم نیست و باید انتظار داشت که یا اوضاع تغییر نکند یا آنکه به زودی و تحت فشار سایر بخشها، به حالت اول باز گردد. تنها زمانی می­توان امیدوار بود که عزمی جدی در همه بخشها وجود داشته باشد. وقتی که ایرانیها هنوز به کار جمعی عادت نکرده­اند و به هیچ­وجه برای­شان قابل پذیرش نیست که گاهی و به ضرورت و اهمیت، منافع جمعی را بر منافع فردی­شان ترجیح بدهند، سپردن کار جمعی به آنها نتیجه چندانی در پی نخواهد داشت. به­واسطه ورود مدلهای مکانیکی و از «بالا به پایین» توسعه، آن حس همبستگی سنتی (به تعبیر دورکیم، همبستگی مکانیکی) نیز از بین رفت. حسی که در همکاری­های جمعی همانند بُنِه (برای نمونه در لای­روبی قنات و چشمه) وجود داشت و دیگر از میان رفته است. و حالا معلق مانده­ایم بین زمین و هوا. از آنجا رانده و از اینجا مانده­ایم.

حالا حکایت کشتی و فوتبال ایرانیان، همان حکایت فردگرایی و عدم روحیه فعالیت جمعی است. کشتی­مان که ورزشی انفرادی است، با حداقل امکانات، همیشه در جهان درخشیده و بارها پیروز میدانهای ورزشی شده است. اما بودجه­های میلیاردی، تغییر تند و تند مربیان و سرمربیان، قراردادهای آنچنانی، تعیین مدیران نظامی (!) برای باشگاهها و...، هیچ­کدام ره به جایی نبرده است. به نظر می­رسد فردگرایی تا آنجا در میان­مان ریشه­های منفی دوانده که به هیچ­وجه یارای دیدن کسی بالاتر از خودمان را نداریم. همین است که حسادت هم از معضلات اخلاقی­مان است. همیشه و بدون تعارف گفته­ام که حسادت، بدترین ویژگی شخصی خود من است. باور کنید یا نکنید، نمی­توانم کسی را ببینم که از من جلو بزند. و اگر خدای ناکرده چنین شد، متوسل می­شوم به «لِنگ­گیری». همان فنی که در کشتی بسیار رایج است. در جلسه­ای نیمه­خصوصی که با یکی از مدیران فرهنگی وزارت علوم داشتیم، به طعن و گلایه درباره عدم همکاری بسیاری از مدیران فرهنگی می­گفت: «ما کشتی­گیران خوبی هستیم و فقط بلدیم پای همدیگر را بگیریم نه دست یکدیگر». خیلی از این سخن­اش خوشم آمد. به نظرم واقعاً راست می­گوید. ما ایرانیها همه­مان کشتی­گیران ذاتی هستیم و آماده­ایم تا با لِنگ­گیری حریف (خودی یا غیر)، ضربه فنی­اش کنیم و بر سکو بایستیم.