شادباش نوروز به کردهای دیاربکر

سهم شما از نوروز و شادی­هایش، تنها باتوم است و آب جوش. اسارت است و شکنجه. گویا شادی همه جا بهای سنگینی دارد. چندین سال است که پافشاری­تان را برای شادمانه بودن پیگیری می­کنم. درود بر شما و پایداری­تان. من در اینجا بدون شادمانی شما هرگز شادی را نمی­خواهم. اصلاً چگونه می­توان طعم شادی را چشید؛ آنگاه که شما باید بهایی چنین گزاف برای اندک شادی­تان بپردازید؟ هر سال کشته؛ هر سال باتوم و کتک؛ هر سال آب جوش؛ هر سال شکنجه و اسارت، زودتر از بهار به پیشوازتان می­آید. تنها برای اینکه زبان مادری­تان با زبان رسمی یکی نیست؟! این سخن را نه از آن روی که نوروزمان مشترک است؛ نه از آن روی که تاریخ­مان مشترک است؛ نه از آن روی که باورهای­مان مشترک است؛ نه از آن روی می­گویم که به اصطلاح، نژادمان مشترک است. که من از این مشترکات گریزانم. از آن مفهوم غیرعلمی «نژاد» گریزانم که نژادکشی­ها را در پی دارد. از آن زبان مشترک گریزانم که دیگران باید بدان گردن نهند. از آن باورهای مشترک گریزانم که همگان به اختیار یا اجبار باید بپذیرند. اما به همه آنها احترام می­گذارم. مطمئن باشید اگر دین­تان، مذهب­تان، باورها و آیین­های­تان، تاریخ­تان و دیگر داشته­ها و نداشته­های­تان با من مشترک نبود هم به همین میزان برای­شان حرمت قائل بودم. این خط فرضی چیست که نام «مرز» بر آن نهاده­اند و اگر یک نفر این سوی آن قرار بگیرد، با برادرش که آن سوی آن قرار گرفته، باید دشمن شود؟ واقعاً چه ضرورت دارد برای اینکه این خط لعنتی فرضی یک وجب اینسوتر یا آنسوتر باشد، میلیونها انسان کشته شوند یا به اختیار، خود را به کشتن دهند؟ که حس «وطن­پرستی» داریم؟! هه! مزخرف است. واقعاً مزخرف است. خواهش می­کنم رگ گردنت اگر بیرون زده و می­خواهی فحش بدهی، آنقدر فحش بده که خالی شوی. فحش را باد می­برد. اما دست­کم تو خودت را تخلیه کرده­ای. به هر آنچه که قبول داری، هرچه فحش بدهی حلالت می­کنم. از شیر مادرت حلال­تر. اما بعدش کمی بنشین و با خودت خلوت کن. فرض بگیر پدران تو مهاجرت کرده بودند به کشوری دیگر و بعد بین کشور کنونی­تان و کشور فرضی­ای که پدرانت به آنجا رفته بودند، جنگ می­شد. تردیدی به خودت راه نده که آن موقع رگ گردنت برای آن کشور بیرون می­زد و می­خواستی سر به تن هم­میهنان امروزی­ات نباشد. دیگر تعصباتی که داری هم به همین منوال­اند. پان ترکیسم، پان عربیسم، پان ایرانیسم، غربی، شرقی، همه و همه بهانه­هایی هستند برای به جان هم پریدن. که چه؟ تو نگهبان داشته­های پدرانت هستی؟ بدون اینکه بدانی چه به تو رسیده؟ از کجا آمده؟ به چه درد می­خورد؟ واقعاً به چه درد می­خورد؟ به جز برای به هم پریدن، به چه درد می­خورد؟ زبان و دیگر داشته­های فرهنگی مشترک، برای برقراری ارتباط بهتر است نه برای شاخ و شانه کشیدن. من به زبان فارسی، مفاخر آن، تاریخ طولانی و آثار گرانسنگش می­توانم افتخار کنم و به خود ببالم. [بگذریم از اینکه چه چیزی از این افتخار به من می­رسد!] اما به­هرحال من این حق و آزادی را دارم که به آن ببالم. هر چقدر هم که بخواهم می­توانم از آن تعریف کنم. اما تا آنجا که به خوبی­هایش اشاره کنم و نه «خوبتر» بودنش. آنجا که بگویم زبان من «برتر» از زبان تو یا زبان اوست، به بیراهه رفته­ام و دشمنی­ها را آغازیده­ام. برای من چه کم یا زیاد دارد که هم­میهنان ترک­زبانم نشریات، رسانه، آموزش و پرورش و... به زبان خودشان داشته باشند؟ همیشه بر این خواسته­شان پافشاری کرده و می­کنند. خب چرا از آنها دریغ بدارم؟ زبان مشترک فارسی، تنها برای برقراری ارتباط است. آنرا آموزش بدهیم تا دوستانه­تر همدیگر را دریابیم. اما خواسته­های فرهنگی آنها را هم نادیده نگیریم. این حق آنهاست. حقی که در بسیاری از کشورها، به بهانه­های مختلف از آن پیشگیری می­کنند. به­ویژه همان کشور ترکیه­ای که مبدأ پان ترکیستهاست و دم از حقوق ترکها در ایران و دیگر کشورها می­زند. حالا بارها و بارها حقوق فرهنگی کردها را نادیده گرفته و هر بار پاسخ درخواست­شان را با پلیس ضدشورش می­دهد. واقعاً برگزاری چهارشنبه­سوری نیاز به پلیس ضدشورش داشت؟ این همه بازداشت، آب جوش، باتوم، شکنجه و کشته برای چیست؟ چه کسی باور می­کند اگر مادر آن جوان کشته شده در پاسخ به اینکه پسرت را چرا کشتند بگوید می­خواست به رسم نیاکانش از روی آتش بپرد؟ چرا دولت توسعه­یافته­ای همچون ترکیه که می­تواند در بسیاری از جنبه­ها الگوی کشورهای مسلمان باشد، اینچنین مقاومت می­کند؟ به گمانش با این کار، زبان ترکی آسیب می­بیند؟ ترکی با چندصد میلیون سخنور، با ادبیاتی که روز به روز بر غنای آن افزوده می­شود، با موسیقی و شعری که در دلهای مردمانش جای گرفته، بی­تردید از بودن در کنار چند ده میلیون کرد، آسیبی نمی­بیند. اما مگر این جمعیت میلیونی کردها برای خود حقی ندارند؟ همانگونه که ترکهای ایران هم حق دارند به خواسته­های فرهنگی و مشروع خود برسند. و همانگونه که فارسهای ازبکستان، نباید به خاطر سخن گفتن به زبان مادری­شان که ریشه­ای دارد به درازای بیش از هزار سال، توبیخ و تنبیه شوند. سمرقند و بخارا که روزی جایگاه زبان فارسی بود، اکنون با سیاستهای دولت پان ترکیست آن کشور، دارد فارسی­زدایی می­شود. اگر مردم آن کشور به ترکی سخن گفتن روی خوش نشان بدهند هم، هیچ فارس­زبانی نمی­تواند بر آنها خرده بگیرد که چرا دست از زبان مادری­تان شسته­اید. این حداقل حق انتخاب یک انسان است که به چه زبانی سخن بگوید. دست برداریم از ساختن مفاهیمی که دشمن جان­مان می­شود. زبان را می­آفرینیم، آنگاه نام «مادری» بر آن می­نهیم و سپس برای آنچه که خودمان آفریده­ایم تا مایه سهولت ارتباط­مان باشد، خود را به کشتن می­دهیم. چقدر زیباست که یک ترک با لباس ترکی­اش، یک کرد با پوشاک سنتی­اش، یک عرب با دشداشه­اش، یک بختیاری با چوقایش، یک ترکمن با لباس زیبایش، یک مازندرانی...، یک گیلانی...، یک...، یک... و همه این یک و یک­ها با رنگها و زبانها و اعتقادات و باورهای مختلف، در کنار یکدیگر به فعالیت بپردازند. سر یک کلاس درس، توی یک بازار، در سالن یک سینما، در مجالس غم و شادی یکدیگر. همانگونه که واقعاً این چند روزه، غم کردهای دیاربکر، استانبول و دیگر شهرهای ترکیه در جان من نشسته و هضم شادی نوروز را برایم دشوار ساخته است.

ای همنوع ترک­زبان، ای بشر کرد، ای هم­زبان فارس، ای سخنور عرب، ای بلوچ شیرین­بیان، ای دارندگان زبانها و باورها و فرهنگهای گوناگون، شما را به خدا کمی هم به دیگران حق بدهید که شاید زبان آنها هم برای خودشان شیرین باشد. که آنها هم به همان میزان که شما به فرهنگ­تان علاقمندید، دوستدار فرهنگ­شان هستند. که آنها هم به اندازه شما حق به کار بردن عناصر فرهنگی­شان را دارند. «کثرتگرایی فرهنگی» تنها راه زندگی صلح­آمیز در دنیایی است که دیگر مرزهایش ایزوله نیست. که حالا می­توان به سرعت برق و باد، از بیابانهای سیاهان به کوههای چشم­آبی­ها، به دشتهای سرخ­پوستان، به استپهای زردها رفت. به هر آنچه باور دارید سوگند می­خورم که زبان شما، ادبیات شما، باورها و ارزشهای شما خیلی خوب و ارزشمند است، اما از هیچ زبان و فرهنگ و باور دیگری «خوبتر» و «ارزشمندتر» نیست.