جزیره آبسکون: آخرین پناهگاه سلطان محمدخوارزمشاه از دست مغولان

خدای من! هیچ وقت تا حالا این همه سفرنامه عقب­افتاده نداشته­ام. باید جدی­تر بنشینم و تا خاطراتشان یادم نرفته، همه­شان را بنویسم: منجیل، هرزویل، قلعه رودخان، ماسوله، غار رودافشان، غار سهولان، قلعه ضحاک، معبد مهر ورجوی، آثار شهر مراغه و کلی جای دیگر که در این مدت دیده­ام.

جزیره آبسکون را هم دقیقاً یک سال و نیم پیش رفتم و حالا دارم توصیفش را می­نویسم. امروز و فردا شدن به یک سال و نیم انجامید. پایان فروردین 1389 بود که زنگ زدم به خلیل افتخاری. از بچه­های ورودی 78 علوم اجتماعی دانشگاه مازندران بود که با هم عیاق شده بودیم. هنوز هم با هم رابطه داریم و زیاد این­ور و آن­ور می­رویم. اهل بندر گز است. زنگ زدم و گفتم: «خلیل! من دارم می­آیم خانه­تان». ظهر که کلاسهایم توی دانشگاه تمام شد، راه افتادم به طرف بندر گز. از نور تا آنجا حدوداً دو ساعت و نیم تا سه ساعت راه است. وقتی به خانه­اش رسیدم، رفتم تو و کمی استراحت کردم. بعد هم با خلیل و زن و بچه یک­ساله­اش سوار شدیم و راه افتادیم به طرف بندر ترکمن. مسافت بین این دو شهر را در 15 دقیقه طی کردیم. از میان خیابانهای بندر ترکمن گذشتیم تا به بازار ساحلی­اش رسیدیم. پیش از آن، چند باری به بازار ساحلی بندر ترکمن رفته بودیم. بازار سرپوشیده جدید و نسبتاً کوچکی که اگر فصل گردشگری نباشد، زیاد خبری نیست. چند تا مغازه لباس­فروشی که برخی­شان لباسهای سنتی ترکمنها را می­فروشند و برخی دیگرشان هم لباسهای رسمی رایج در کشور. اما فصل گردشگری که باشد، بوی پخت خوراکهای محلی از هر گوشه بازار به مشام می­رسد؛ در اطراف بازار هم اسبهای گل -منگولی شده­ای را می­بینی که اگر بخواهی، لباس ترکمنی به تن می­کنی و سوارشان می­شوی تا عکسی بگیری و دو هزار تومان بدهی. از همان ساحل می­توانی یک تکه خشکی توی دریا ببینی. چندان دور از ساحل نیست.
جزیره آبسکون که حالا آشوراده می­نامندش. و البته خیلی­ها هم بحث می­کنند که آبسکون، این جزیره نبوده و بین این دو تفاوت وجود دارد. اگر خواستید در این­باره بیشتر بدانید، می­توانید کتاب «آبسکون یا جزیره آشوراده» نوشته ناصر تکمیل همایون را بخوانید. در این کتاب کوچک 90 صفحه­ای، توضیحات خوب و بسیاری درباره این جزیره داده است؛ از تاریخچه­اش تا رخدادهای مهمی که در آن روی داده است. اما همانگونه که می­دانید و با شنیدن نام جزیره آبسکون به ذهن­تان خطور می­کند، عمده­ترین رویداد این جزیره، پناه گرفتن سلطان محمدخوارزمشاه از دست مغولان در آن بود. بد نیست بخشی از کتاب یادشده را بازنویسی کنم:
«با حمله مغولان به ایران­زمین، سلطان محمد خوارزمشاه در اندیشه نجات خود و به احتمال نزدیکان و شاید تنی چند از افراد حرم، از این سوی بدان سوی فرار می­کرد و به نوشته مورخان گویا خود را به جزیره «نزدیک شهر ساحلی آبسکون» به فاصله سه روزه راه از شهر گرگان، یعنی نزدیک مصب «رود گورکن» رسانیده و بارتولد چنین حکایت کرده است:
«شاید منظور نظر همان جزیره آشوراده باشد و در آنجا مازندرانیان هر روز برای سلطان غذا و دیگر چیزها می­آوردند و او در همان جزیره که به ذات­الجنب شدید گرفتار شده بود با گشاده­دستی کسانی را که خدمتی کرده بودند با مناصب بالا و اقطاعات پاداش و توقیع می­داد و با آنکه در آن روزگار خفت، این بخشش­ها ارزش واقعی نداشت اما بعدها سلطان جلال­الدین خوارزمشاه آن احکام و توقیعات را تصویب و تأیید کرد» (بارتولد. 1366: 6-885. به نقل از تکمیل همایون. 1380: 25).
تکمیل همایون، دنباله سرنوشت حکومتی آبسکون را که با حمله مغولان شکل دیگری یافته بود، به نقل از عطاملک جوینی چنین شرح داده است:
«سلطان محمد خوارزمشاه پس از مشورت با جمعی از امرای مازندران که محل اعتماد و محرم اسرار بودند، مصلحت دید که با یکی از جزایر بحر آبسکون پناهد؛ با جزیره رفت، یکی چندی آنجا مقام ساخت. چون خبر اقامت او در آن جزیره فایض شایع گشت، احتیاط را به جزیره دیگر تحویل فرمود و انتقال کرد. حرکت او مقارن وصول جماعتی افتاد از جمله مغولان که یمه نوین ایشان را از ری بر عقب سلطان فرستاده بود، چون سلطان را نیافتند بازگشتند و به محاصره قلاع که حرم و خزاین او در آنجا بود مشغول گشتند و آن را در مدت چند روز مستخلص کردند. چون آوازه حایل آن سلطان رسید و بدانست که حرم او بی­حرمت شده­اند و حشم بی­حشمت گشته و پسران خرد معرض سیوف شدند و مخدرات در قبضه استیلای بیگانگان اسیر گشتند و... درد از دست درمان شد و آهنگ جان کرد، ممات را بر حیات اختیار کرد و فنا را بقا گزین:
ی در طلب گره­گشایی مرده             در وصل بزاده در جدایی مرده
ای بر لب بخر تشنه با خاک شده        وی بر سر گنج از گدایی مرده
و او را در آنوقت هم در جزیره دفن کردند» (جوینی. 1337: 73 به نقل از تکمیل همایون. 1380: 26).
راستش نه اینجا کلاس تاریخ است و نه من قصد آن دارم که درباره این موضوع بیش از اینها بنویسم؛ اما لابد می­دانید که حمله مغولان به ایران، کاملاً توجیه داشت. از آنجا که حاکم شهر اترار، 500 بازرگان مغولی را برای غارت اموال­شان از دم تیغ گذرانید و چنگیز در برابر این حرکت ناجوانمردانه، پیغام به سلطان محمدخوارزمشاه فرستاد تا حاکم شهر اترار را به وی تسلیم کند. سلطان محمد نادان هم آن فرستاده را کشت تا خشم چنگیز را دوچندان نماید. به­هرحال این را گفتم تا بدانیم آنگونه که صفحات تاریخ­مان ما را ملتی مظلوم نشان می­دهند نیز درست نیست. البته تاریخچه این جزیره، پرونده تجاوزات مکرر روسها را نیز در خود دارد. روسها بارها و بارها در طول تاریخ، این جزیره را به بهانه­های پوچ و به زور قوای نظامی خود تسخیر کردند تا از آنجا بر سواحل جنوبی دریای مازندران نیز مسلط باشند. دولت ایران هم مگر در مقاطعی کوتاه (همچون دوره نادرشاه یا آغامحمدخان) گویا هیچگاه حریف روسیه نشده و همیشه از این کشور ضربه و آسیب دیده است. البته در سال 1331 که مرحوم دکتر مصدق، صنعت شیلات را هم ملی کرد تا از چنگ بیگانگان به در آید، ادعای شوروی بر این جزیره برای همیشه به فراموشی سپرده شد. روح این ملی­گرای نستوه شاد باد!


در کنار بازار بندر ترکمن، اسکله قایقهای کرایه­ای به چشم می­خورد. قایقهایی که از شما هشت هزار تومان می­گیرند تا به جزیره آبسکون برسانند و دوباره برتان گردانند. همسر خلیل از قایق می­ترسید و هر کاری کردیم، سوار نشد. من و خلیل بلیط قایق گرفتیم و پس از بر تن کردن جلیقه­های نجات، سوار شدیم. قایقران، گویا از سکنه قدیمی جزیره بود که حالا به این شغل مشغول شده. چه اینکه این جزیره تا سال 1361 حدوداً 300 خانوار ساکن داشته؛ اما در آن سال آب دریا بالا آمده و سیل در کوچه­های جزیره به راه می­افتد که ساکنین، برای همیشه جزیره را ترک می­گویند. اینها، کارکنان کارخانه شیلات در جزیره بودند. نمی­دانم فیلم «شیلات»، ساخته رضا میرلوحی (1363) را دیده­اید یا خیر. این فیلم در همین جزیره فیلمبرداری شده است. روایت قایقران از فرار سلطان محمدخوارزمشاه جالب بود. می گفت: «مغولان به سلطان محمد رسیده بودند که او سوار قایق شد و نوکرانش شروع کردند به پارو زدن. مغولان برای اینکه خودشان را به وی برسانند، خودشان را توی آب می انداختند و برای همدیگر پل می ساختند. یعنی یک عده خودشان را فدا می کردند تا دیگران بر روی آنها بتوانند پل برنند. اما بالاخره سلطان محمد فرار کرد». متأسفانه از مکان قبر سلطان محمد خبر نداشت و البته گویا هیچکس خبر ندارد. فاصله بین ساحل بندر ترکمن تا جزیره آبسکون را 4-3 دقیقه­ای طی کردیم و در ساحل جزیره پیاده شدیم. ساحلش شنی بود. رستورانی در نزدیکی ساحل جزیره قرار داشت که احتمالاً در ایام گردشگری فعال می­شد.

همچنین سوئیتهایی برای اجاره در جزیره نیز می­توان یافت. خانه­های متروک و نیمه­مخروبه­ای در محیط جزیره دیده می­شود. گویا در قدیم به دلیل کمبود چوب، بیشتر خانه­ها را با نی و گل می­ساختند؛ اما اکنون خانه­های چوبی بیشتر دیده می­شود.

بخش عمده­ای از محیط جزیره پوشیده از بوته­های تمشک و درختان انار وحشب است. شاید مسجد جزیره، سالم­ترین و شیک­ترین بنای آن باشد.
هنگام بازدید از جزیره، نم نم باران می­بارید و باد و سوز سردی هم می­وزید. خلیل نه تنها خودش حال مناسبی نداشت، بلکه نگران همسر و فرزندش در بندر نیز بود. این شد که بازدیدم از جزیره چندان کامل نشد و به امید دیداری دوباره از آن، سوار قایقی شدیم که قایقرانش هی می­گفت: «برویم دیگر؛ دیرمان شد». 
پی­نوشت: تکمیل همایون، ناصر (1380)، آبسکون یا جزیره آشوراده، تهران: دفتر پژوهشهای فرهنگی. چاپ سوم.