ناامنی اقتصادی
ناامنی اقتصادی
چند جلسه پیش، توی کلاس روش تحقیق که داشتم درباره ابعاد و شاخصسازی مفاهیم صحبت میکردم، مفهوم ناامنی را مثال زدم. بعد، «امنیت مالی» را از «امنیت اقتصادی» جدا کردم؛ با این توجیه که امنیت مالی، ذهن را بیشتر سوق میدهد به در امان بودن از دست دزد. اما امنیت اقتصادی، به فراهم بودن زیرساختهای اقتصادی، اطمینان از سرمایهگذاری، امنیت شغلی و... اشاره دارد. کاری به امیت مالی ندارم؛ اما واقعا آیا امنیت اقتصادی در کشورمان فراهم است؟ ببینید، من هیچ کاری به مسائل سیاسی ندارم. از ورود به این حوزه هم مثل ... میترسم. بدبختی اینجاست که وارد هر حوزه که بشوی، میگویند حرف سیاسی میزند. نه باباجان! بنده بهعنوان یک شهروند، احساس امنیت اقتصادی نمیکنم. اکنون نزدیک نه ماه است که به خانه نرفتهام و پدر و مادرم را ندیدهام. عید نوروز که رفتم، دیگر نرفتم. هر سال با خودرو ام میروم، آن پیرمرد و پیرزن دوستداشتنی را با خودم به مازندران میآورم. چند هفتهای نزد خودم نگهشان میدارم. یک سفر زیارت مشهد و چند گردش این شهر و آن شهر هم میبرمشان. و بعد دوباره برشان میگردانم به اصفهان. خودرو پرایدم را اوایل خرداد ماه فروختم؛ به این امید که ظرف یک ماه، بتوانم یک پرشیا بخرم. زهی پندار بیهوده. اکنون نزدیک شش ماه از آن تاریخ گذشته. هر روز با خودم میگویم «بالاخره توی این هفته، پول میاد دستم و ماشین میخرم میرم خونه» و همینطور یک هفته یک هفته به تعویق میافتد. و من هنوز کیفم را دستم گرفته، و سر جادهها منتظر خودروهای مسافربر میایستم. همان پول پراید هم از دستم رفت که رفت. خودرو را فروخته بودم به این امیدها: حقوق ماهانه؛ طلب از شهرداری تهران؛ وام بانکی. اینها را که سر هم میکردی، میشد یک پرشیا خرید. راستش را بخواهید، یعنی میخواستم زور بزنم تا یک پرشیا بخرم. دکتر عباس کاظمی (رحمهالله علیه- استاد فقید جامعهشناسی دانشگاه تهران) یکبار توی صحبتهایش میگفت که هر خودرویی که زیر پای ایرانیها دیدید، بدانید توانایی مالیشان یک درجه پایینتر است. مثلا اگر ماکسیما سوار میشد، بدانید توان مالیاش در حد زانتیاست؛ و اگر زانتیا سوار شود، حتما در حد پرشیا؛ و اگر پرشیا، لابد در حد جیالایکس؛ و اگر جیالایکس، در حد پراید؛ و اگر پراید، حتما پیکان. و برو تا رنو و ژیان و موتور سیکلت و دوچرخه و پیاده! راست میگفت. اگر به اندازه پراید پول داشته باشیم، از این و آن قرض میگیریم و وام و چک هم ضمیمهاش میکنیم تا پژو سوار شویم. خود من آن پراید را با یک میلیون تومان موجودی خریدم. یعنی یک میلیون تومانم را گذاشتم بانک و پس از چند ماه، یک میلیون هم وام گرفتم که شد دو میلیون. بعد این دو میلیون را گذاشتم توی یک بانک دیگر و پس از چند ماه، چهار میلیون پول آمد دستم. یک میلیون تومان هم خواهرم قرض داد شد پنج میلیون. آن پراید را خریدم شش و نیم میلیون. که یک و نیم میلیونش هم چک بود. البته چون تخصص دارم توی اینکه خودرو را مستطیل تحویل گرفته، و لوزی تحویل بدهم، ناچار فروختمش پنج و نیم میلیون. خواهرم هم به تازگی موفق شد با سه و نیم میلیون تومان، یک پرشیا بخرد پانزده میلیون تومان. با همین ترفندهایی که خدمتتان عرض کردم. اگرچه نظریه دکتر کاظمی استثناهای زیادی هم میتواند داشته باشد؛ یعنی کسانی که با وجود مال و منال بسیاری، سوار خودروهای مدل پایین میشوند. اما درباره بیشتر افراد جامعه ایرانی، صدق میکند. بگذریم. خلاصه ما خودرو را فروخیتم به آن امید واهی. اول از همه، حقوق ماهانهام برای مدتی پرداخت نشد. قولهای مساعدی که وزارت علوم به دانشگاههای غیرانتفاعی داده بود، جامه عمل نپوشید و اکنون همه دانشگاههای غیرانتفاعی با مسائل عمده مالی روبرو شدهاند. متاسفانه در این زمینه دانشگاههای غیرانتفاعی ناچارند برای همه کارها از وزارت علوم اجازه بگیرند؛ اما تقریبا هیچگونه کمکی از ان وزارت دریافت نمیکنند. خلاصه عدم پرداخت به موقع حقوق، باعث دستدرازی به پول فروش خودرو شد و همینجور کمکم، نفهمیدم آن پنج و نیم میلیون چی شد (البته سه میلیونش را دادم پول پیش خانه جدید). اما کارهای پژوهشیای که در دو سال گذشته برای شهرداری تهران انجام داده بودم. قرار بود سال گذشته پولش را بدهند. ندادند. حتی در تابستان، چک من و دیگر طلبکاران را هم کشیدند، اما نزد خودشان نگه داشتند تا به محض واریز شدن پول به حسابشان، چکهای ما را بدهند. ندادند. اکنون بیش از هفت میلیون تومان از شهرداری تهران بابت کارهایی که انجامشان مدتهاست به پایان رسیده طلب دارم، و چند میلیون هم برای پروژههایی که قراردادشان را امضاء کردهایم و آنها منتظر شروع کار من هستند؛ و من هم منتظر دریافت پیش قسط قرارداد. شهرداری تهران هم به واسطه عدم دریافت طلبیهایش از دولت (در حوزههایی همچون مترو و...) ناچار میشود از این طرف و آن طرف بزند تا به اموری که به نظرشان مهمتر میآید، رسیدگی بیشتری داشته باشد. اما وام بانکی. دو میلیون تومان بانک ملی قرار بود وام خرید کالا بدهد. همان دنگ و فنگهای وام گرفتن را اینجا به شکلی دیگر تکرار کردم: تهیه فاکتور خرید کالا، بیمه کردن آن فاکتور، واریز 500 هزار تومان به حسابم، آوردن دو ضامن، فیش حقوقی یکی از ضامنها و... . چند ماه پیش که بخشی از کار را پیش برده بودم، ناگهان گفتند وامها مسدود شده و فعلا دیگر وامی پرداخت نمیکنیم. دستور از بالا! آمده بود. گذشت تا این انسداد وام باز شد! و دوباره پرونده وام من به جریان افتاد. پرونده من تقریبا تکمیل شده بود که دوباره گفتند دستور از بالا آمده که وامها مسدود شوند. هر چه پرسیدم آخر تا کی مسدود است و کی باید پیگیر شوم، میگفتند معلوم نیست. حالا باید منتظر بمانم ببینم کی حقوقم دوباره به صورت مرتب پرداخت میشود (البته در این مدت، بخش قابل توجهی از حقوقم را دریافت کردهام و تنها بخشی از آن باقی مانده است)، کی شهرداری بودجه به دستش میرسد تا طلبم را بپردازد، و کی این انسداد دورهای وامها باز میشود و وامم را میتوانم بگیرم. به نظر شما توی چنین شرایطی آیا میتوان روی فردا برنامهریزی کرد؟ میتوان در حوزهای خاص سرمایهگذاری نمود؟ میتوان انتظار داشت سرمایهگذاران ما به جای آباد کردن کشورهای عرب کوچک ساحل جنوبی خلیج همیشه فارس (که تا چند سال پیش، چیزی جز بیابان برهوت که به «ساحل دزدان» مشهور بود، نبودند)، در مملکت خودشان سرمایهگذاری کنند؟ میتوان انتظار داشت پولها به بانکهای کشورهای دیگر منتقل نشود؟ و آیاهای بسیار دیگر؟ حالا تازه توی این شلم شوربا، باید منتظر نتایج تحول اقتصادی که عدهای فتنهگر اقتصادی، هنوز هیچی نشده در انتظار به هم زدن آن هستند هم باشیم! این حرفها را بی خیال. آخر هفته اصفهان در خدمت باشیم. منزل پدری مان کوچک هست، اما با صفاست!
***************
پینوشت: به خدا این جمله آخری را روی تعارف نوشتم. جدی نگیرید. تعارف اصفهانی تا حالا نشنیدهاید بیجنبهها؟