بیابان­زدایی از زاینده­رود

بعد از چند ماه، فرصتی دست داد تا برای یک سفر کوتاه چند ساعته و تازه کردن دیدار با چند تن [تنها چند تن] از خانواده ماشاءالله پر برکت­مان به اصفهان بروم. چند ماه پیش هم که رفته بودم، زاینده­رود خشک بود. خشکِ خشک. اما این شکلی نبود. حالا خشک است. اما خشک بیابانی. به جای بستر رودخانه، که حالا همچون خاک بیابان، شکاف برداشته، بوته­های بلند خار بیابان روییده و بزرگ شده است. گویی نه اینکه به موازات چند صد کیلومتر، حیات گیاهی و جانوری به این آب وابسته است. آب را از اینجا گرفته­اند و کشیده­اند برای آدمیان مهمتر از جانوران. عجب جانوری است این آدمی. چه لذتی دارد این اشرف مخلوقات بودن! خاصه آنکه هیچ مشرف به بارگاه شریف شرافت و شرف نشده باشی. خدایا ببین خشکسالی با کشورمان چه می­کند. مگر داریوش­شاه از تو نخواسته بود که این کشور و مردمانش را از دروغ و خشکسالی دور بداری؟ یا نکند این خشکسالی­ها به خاطر دروغ­های­مان است؟! باید زاینده­رود را با اشک دیده­گان­مان پر کنیم.

یاد باد آن روزگاران یاد باد            زنده­رود و باغ کاران یاد باد