نسل میرحسین موسوی و رسانه احمدی­نژاد

آنها که دوران میرحسین را به خاطر دارند، وی را به عنوان مدیری کارآمد که توانست هفت سال کشور را در بدترین شرایط نگهدارد، می­شناسند. آن موقع میرحسین شخصیتی بسیار محبوب بود. یادم می­آید ما هم در صف صبحگاه مدارس، شعری می­خواندیم که اگرچه اکنون همه­اش را حفظ نیستم، اما اینجایش را خوب به خاطر دارم که پس از دعا برای سلامتی امام، می­گفتیم:

«...

میرحسین موسوی، یار امام را............آمین

نهضت ما.......................................حسینیه (حسینی است)

رهبر ما..........................................خمینیه (خمینی است)

الله الله..........................................نصر من­الله

...»

هر روز در صبحگاه، میرحسین را دعا می­کردیم. خوب به خاطر دارم که آن موقع پدر و مادرم هم خیلی میرحسین را دوست می­داشتند. بهرحال آیت­الله خمینی فوت کرد و میرحسین هم عرصه سیاست را رها کرد تا به بخش هنر و فرهنگ، بیشتر بپردازد. روزگار گذشت تا کسی زمام امور را بدست گرفت که با وجود نیت خیر، ناخواسته و نادانسته همه ابعاد اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، اجتماعی، و... مملکت را به سیر قهقرایی کشاند و میرحسین پس از بیست سال حاشیه­نشینی سیاست، دیگر یارای سکوت در خود ندید و تکلیف دانست که وارد میدان شود. اینجا نمی­خواهم درباره اینکه میرحسین کیست و قرار است چه کند، قلم­فرسایی کنم. من هم از آمدن دوباره خاتمی بسیار خرسند شدم و از کناره­گیری­اش، شوکه! زمانی که شنیدم بطور قطعی کناره­گیری کرده است، واقعا حال خوبی نداشتم. اما بهرحال تکلیف روشن بود؛ انگشت اشارت او به سوی میرحسین بود و فارغ از پیشنهاد خاتمی، خودم هم گزینه­ای بهتر از میرحسین نمی­شناختم. از سوی دیگر خرسند بودم که میرحسین می­تواند آراء برخی افراد را جذب کند که خاتمی نمی­توانست. درست است که اگر خاتمی می­ماند، بی­شک میزان رأی بیشتری بدست می­آورد، لیکن میرحسین هم می­تواند آراء کسانی را جذب کند که خاطره دوران نخست­وزیری­اش را هنوز فراموش نکرده­اند؛ اما از خاتمی به خاطر آنچه خودشان اشاعه فساد و فحشاء!!! می­نامند، خوش­شان نمی­آید. مثل پدر و مادر خودم. حالا اینکه محاسباتم چقدر درست از آب در آمد...

برای تعطیلات نوروز، سه-چهار روزی نزد خانواده­ام در اصفهان بودم و دوباره به «که مازندران شهر ما یاد باد» بازگشتم. اما در همان سه-چهار روز هم دوباره کلی ایده و مطلب برای وبلاگ یافتم. دو تا نوشته قبلی حاصل همان چند روز است. و البته این نوشته.

نزد پدر و مادرم نشسته­ام و سخن از میرحسین به میان می­آورم. از خوبی­هایش یاد می­کنند و اینکه چقدر امام او را دوست می­داشت. اما همین که می­فهمند قرار است در انتخابات، رقیب احمدی­نژاد باشد، مادرم بدون کوچکترین درنگی می­گوید: «می­گویند میرحسین هم منحرف شده و رفته داخل همین باندها!». می­پرسم:

-          «کدام باند؟»

-          نمی­دانم.

-          از چه کسی چنین حرفی شنیده­ای؟

-          یادم نمی­آید.

می­دانم نباید بحث را ادامه داد. خوب می­دانم هرگز چنین چیزی نشنیده است. هیچگاه. اما رسانه ملی! آنچنان پیغمبر اولوالعظمی از احمدی­نژاد ساخته که مخاطبان پر و پا قرصش را یارای دیدن رقیب برای او نیست. بارها شاهد لعن و نفرینهای مادرم به بدخواهان احمدی­نژاد بوده­ام. هر زمان که تلویزیونِ احمدی­نژاد، او را نشان می­دهد که در کوچه پس کوچه­های روستایی گام برمی­دارد؛ یا دست پیرزنی یا پیشانی پیرمردی را می­بوسد؛ یا نامه­های مردم را با دست خودش جمع می­کند؛ دعا و نیایشهای پدر و مادرم نثارش می­شود و پشت سرش، نفرینهایی که اگر یکی­اش مستجاب شود، زمین را زیر و رو می­کند، روانه زندگی مخالفان احمدی­نژاد. آنها که به جز نعمت رسانه ملی! به روزنامه­ها و ماهواره و... هم دسترسی داشته باشند، باز هم تا حدودی [تأکید می­کنم که تا حدودی] بهتر می­توانند سبک/سنگین کنند. اما روستاییان [اگرچه بسیاری از روستاییان هم ماهواره­دار و ماهواره­بین شده­اند] و شهریهایی همچون پدر و مادر من که تنها منبع اطلاعاتی­شان، همین تلویزیون است، اگر کسی را جز احمدی­نژاد بپرستند، جای تردید دارد [پرستش احمدی­نژاد، سخن من نیست. یکی از معاونانش می­گفت که خارجی­ها احمدی­نژاد را می­پرستند]. از اینها من به کل ناامیدم. بنابراین بر دیگرانی سرمایه­گذاری می­کنم که به منابع دیگر همچون اینترنت دسترسی دارند. اگرچه سخنانم تکراری است و دیگران بارها و بارها گفته و نوشته­اند، اما من آنها را منسجم کرده و البته تنها برای یادآوری، بازگو می­کنم. می­گویند ما ایرانیها حافظه تاریخی بسیار ضعیفی داریم. اگر یکی هزار بلا سرمان بیاورد، همینکه لبخندی به ما زد، همه چیز را فراموش می­کنیم. در نوشته­های بعدی تلاش خواهم کرد گذشته­های این چهره خنده بر لب را یادآوری کنم. و البته برای خسته­کننده نشدن وبلاگ، هر از چند گاهی نوشته­های شخصی و متفرقه را نیز، منتشر خواهم کرد. راستی تا یادم نرفته، وبلاگ یکی از دوستان اینترنتی، تحلیلهای جالبی منتشر می­­کند. نگاهی به مطالبش بیندازید، ضرر نمی­کنید.

www.dahomin-entekhab.blogfa.com