این بررسی و نقد، در شماره 126 کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، آبان 1387 منتشر شد.

بزرگترین نسل­کشی تاریخ معاصر دنیا

قحطی بزرگ (1298-1296ش/1919-1917م)

نوشته محمدقلی مجد، ترجمه محمد کریمی

موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی

تهران: 1387

235 صفحه، 2500 تومان

 امیر هاشمی مقدم

moghaddames@gmail.com

آن دسته از ایرانی­هایی که اهل مطالعه باشند، عموما با نسل­کشی ارمنیها توسط حکومت عثمانی آشنایند. این نسل­کشی که همزمان با حکومت ترکهای جوان اتفاق افتاد، باعث از میان رفتن بیش از دو میلیون ارمنی بیگناه شد. با وجودی که نه ایران و نه ایرانیان آن زمان، به جز پناه دادن به معدود ارمنیهایی که موفق به فرار به کشورمان شده بودند هیچ نقش دیگری در این ماجرا نداشتند، متأسفانه چند سالی است در روز 24 آوریل که سالگرد این نسل­کشی برگزار می­شود، برخی ناآگاهان تلاش می­کنند تا حکومت عثمانی آن زمان را (که خوشبختانه هیچ ارتباطی با هموطنان ما نداشت) از این نسل­کشی مبرا کنند و همین عامل، باعث بوجود آمدن برخی مسائل شده است. بهرحال این مقدمه از آن جهت بود که اشاره شود ایرانیها تا حدودی با مسئله نسل­کشی ارمنیان آشنایی دارند؛ و این در حالی است که هیچ نمی­دانند در همان محدوده زمانی قتل عام ارمنیها (که اوج آن در سال 1915 اتفاق افتاد)، بیگانگان با قحطی­ای که در کشورمان به راه انداختند، بزرگترین نسل­کشی تاریخ معاصر را رقم زدند. «تلفات ایران [1917تا1919] به روشنی بسیار فراتر از تلفات ارامنه در ترکیه و حتی بسیار فراتر از نسل­کشی یهودیان توسط نازیهاست» (ص: 20). اگرچه بیگانگان موفق شدند با پنهان نگاه داشتن اسناد مربوط به آن واقعه، تاکنون سکوتی عجیب بر این ماجرا حاکم کنند، لیکن با رو شدن بخش زیادی از اسناد توسط محمدقلی مجد در کتاب «قحطی بزرگ»، اولین گام جدی در جهت جلوگیری از فراموشی این حادثه ننگین، برداشته شد. «کتاب حاضر ترجمه­ای است از پژوهش آقای محمدقلی مجد، محقق ایرانی مقیم آمریکا که در آن کشور چاپ و منتشر شده است و عنوان آن«The Great Famine and Genocide in Persia 1917-1919» می­باشد» (ص: 8. پیشگفتار انتشارات). همانگونه که پیداست، ترجمه نام اصلی این اثر، «قحطی و نسل­کشی بزرگ در ایران 1919-1917» است. نویسنده در سراسر کتاب، تأکید زیادی بر استفاده از اصطلاح نسل­کشی دارد و بطور مرتب جملاتی در بر دارنده این نکته بیان می­دارد. از همان اولین جمله مقدمه که نوشته است: «بی­تردید قحطی بزرگ 1919 تا 1917 بزرگترین فاجعه تاریخ ایران و فراتر از تمامی وقایع پیش از آن است» (ص: 15). چرا که از نظر وی در این حادثه، دست کم 40درصد کل جمعیت ایران از بین رفت و بر همین اساس، «بی شک ایران بزرگترین قربانی جنگ جهانی اول است» (همان). جمله اخیر، جمله­ای است که در جای­جای کتاب به آن بر خواهیم خورد. وی در مقدمه که فصل اول کتابش را شامل می­شود، توضیح می­دهد که با وجود اعلام بی­طرفی ایران در جنگ جهانی اول، کشورهای درگیر (روس، انگلیس، و عثمانی) این بی­طرفی را نادیده گرفته و خاک کشورمان را محل تاخت و تازشان کردند. روسیه و انگلیس خاک کشور را میان خودشان تقسیم کردند و با انقلاب 1917 روسیه، تقریبا تسلط انگلیس بر سراسر خاک ایران کامل شد. وی در سراسر کتابش تلاش دارد نشان دهد در دوره قحطی، بر خلاف ادعای انگلیسیها، تمام ایران زیر قدرت زورگویانه انگلیس بوده و اصلی­ترین عامل قحطی، تسلط انگلیسیها بر ایران و اقدامات ایشان بود. «ایران زمانی به بزرگترین فاجعه تاریخ خود دچار آمد که تمام خاک ایران و کشورهای همجوارش در شرق و غرب، علاوه بر خلیج فارس در اشغال نظامی انگلستان بود. از همان آغاز، انگلستان دست به تبلیغات ماهرانه­ای زد تا مسئولیت و تقصیر فاجعه قحطی ایران را متوجه روسها و عثمانی­ها کند. اما همانطور که گفته شد، ترکها و روسها پیش از بروز قحطی، ایران را ترک کرده بودند» (ص: 22). وی در اثبات مدعایش، اگرچه به دلیل عدم انتشار اسناد سیاسی انگلستان از آنها محروم است، لیکن به اندازه­ای اسناد محکم دیگر ارائه می­دهد که جای شک و شبهه­ای باقی نمی­ماند. برخی از اسناد وی عبارتند از: «شرح مفصل و روشنی که وزیرمختار وقت امریکا در ایران، جان لارنس کالدول درباره وضعیت قحطی در ایران نوشته است؛ گزارش­های مطبوعات آن دوران از ابعاد رنج و گرسنگی ناشی از قحطی؛ خاطرات یک شاهد عینی؛ و نیز گزارشهای میسیونرهای آمریکایی در ایران؛ ... خاطرات افسرانی چون سرلشکر ال.سی.دنسترویل، فرمانده دنسترفورس در ایران در سال 1918؛ سرلشکر دبلیو.ئی.آر. دیکسون، سربازرس پلیس شرق ایران در سالهای 1918 و 1919 و سرگرد ام.اچ.داناهو، افسر شناخته شده اطلاعات نظامی انگلستان و نماینده سیاسی آن دولت در غرب ایران در سالهای 1918 و 1919» که همگی در همان دوران نوشته شده­اند (صص: 20و21). ظاهرا موسسات خیریه امریکایی در آن دوران، بیشترین تلاشها را برای یاری قحطی­زدگان داشتند. تلاشهایی که انگلیسیها جلوی آن را گرفته و اجازه ورود مواد غذایی به خاک کشورمان را نمی­دادند (صص: 25و26). نویسنده کتاب تردید ندارد که «قحطی و نسل­کشی، اقدام جنگی تعمدی بریتانیا برای اشغال و تصرف ایران بوده است» (ص: 29). فصل اول کتاب، اگرچه نام مقدمه را بر خود دارد، لیکن چکیده­ای است مفید و مختصر از مطالب کتاب. نویسنده در توجیه دلیل انجام این بررسی و نگارش کتابش معتقد است که «بدون درک آنچه که در 1919-1917 بر سر ایران آمده، نمی­توان تاریخ معاصر ایران را دریافت» (ص: 18). البته نویسنده اصرار دارد که تاکنون در این­باره کاری صورت نپذیرفته است، اما همانگونه که ویراستار کتاب (که نامش معلوم نیست) اشاره کرده، در کتابهایی مانند «تاریخ هجده ساله آذربایجان» نوشته کسروی، «فرمانفرما و قحطی 1336 در شیراز» نوشته حافظ فرمانفرماییان؛ «تاریخ سیاسی و اداری ایران در دوره قاجاریه» نوشته عبدالله مستوفی؛ «ایران در جنگ بزرگ» نوشته مورخ­الدوله سپهر؛ و برخی روزنامه­ها مانند «رعد» و «ایران» به این موضوع پرداخته شده است. اگرچه خود مجد هم به این روزنامه­ها بسیار استناد کرده است. و البته کتاب «قحطی بزرگ» نوشته مجد اولین کتابی است که مستقلا به این واقعه می­پردازد و الحق­و­الانصاف در این زمینه مستندترین نیز هست.

فصل دوم، «قحطی بزرگ 1919-1917: گزارش مستند» نام دارد. وی در این فصل غیر از قحطی در پایتخت ایران، به قحطی در کاشان (ص: 37)، اصفهان، قم، مشهد، جلفای آذربایجان، اردبیل، آستارا (ص: 41)، کردستان، همدان، کرمانشاه (ص: 42)، انزلی (ص: 45)، قزوین، سلطان آباد (ص:48)، قصر شیرین (ص:51)، تبریز، ارومیه، ساوجبلاغ (ص:57)، شیراز (ص:70)، رشت (73)، و فیروزآباد (ص:77)، نیز می­پردازد. بد نیست اشاره­ای کوتاه به برخی توصیفها که در کتاب نقل شده بود داشته باشیم. وضعیت به گونه­ای بود که به توصیف کالدول، وزیر مختار امریکا در ایران «متکدیان چند برابر شده و صدها تن از آنها در خیابان­ها به شکلی اسفبار می­گریند و گدایی می­کنند...» (ص: 39). فشار گرسنگی به حدی است که «مردم علف، سگ، مردار حیوانات و حتی انسان را می­خورند» (ص:48). وایت، دبیر هیأت نمایندگی امریکا می­نویسد: «مردم از ناچاری علف و یونجه می­خورند؛ و یا دانه­های گندم را از میان پشگل حیوانات بارکش در جاده­ها در آورده و از آن نان درست می­کنند. در همدان [و البته بر اساس سایر گزارشها، در همه شهرها و روستاها] در موارد متعددی افراد به خوردن گوشت انسان روی آورده­اند و دیدن نزاع کودکان و سگها بر سر لاشه حیوانات و یا تصاحب زباله­ای که در خیابان ریخته شده، امری غیرعادی نیست» (صص:50-51). و البته اینها از نظر دنسترویل، فرمانده دنسترفورس انگلیس که در آن دوره خودش از عمال این جنایت انگلیسی­ها بود، نشانه «بی­تفاوتی خارق­العاده مشرق­زمینی­ها» (ص: 46) و خوی «وحشیانه» (ص:47) آنهاست. ساوثرد، کنسول امریکا در ایران می­نویسد: «مردم محتضری بودند که در طول جاده به خاک افتاده بودند. زیر آفتاب سوزان، مگسها چشمهای شیشه­مانند و بطور غیر طبیعی بزرگ آنها را می­خوردند و از آنجا که توانی برای بلعیدن یا حرکت نداشتند، برگ درختان و علفها از دهانشان بیرون زده بود» (ص:52). داناهو، خبرنگار جنگی و افسر اطلاعات انگلیس می­نویسد: «اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده­اند. در میان انگشتان خشکیده آنان، همچنان مشتی علف که از کنار جاده کنده­اند و یا ریشه­هایی که از مزارع در آورده­اند به چشم می­خورد؛ با این علفها می­خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنه­ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک می­شد می­خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت، با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می­کرد...» (ص:53). آدمخواری از زور گرسنگی تا آنجا رواج پیدا می­کند که تعداد زیادی از آنها را اعدام می­کنند. آدم­رباها عموما زنان بودند و ربوده­شده­ها، کودکان (صص:55و56). نانوایی­ها ناچار بودند آرد را با خاک اره مخلوط کنند و باز هم با بهای گزاف، به مردم نمی­رسید (ص:55). کالدول و ساوثرد در شگفت­اند که چرا از همسایگان شرقی و غربی ایران، هند و بین­النهرین که غله و آذوقه فراوان داشتند، چیزی وارد نمی­شود؟ و حتی بدتر از این، چرا در شرایط قحطی کشور، انگلیس اقدام به خرید همان اندک آذوقه موجود در بازار برای سربازانش می­کند و با این کار، هم بازار ایران را از آذوقه تهی می­سازد و هم باعث گرانی بیش از پیش می­شود. در حالی که می­توانست از هند که مستعمره­اش بود، آذوقه وارد کند (ص:72). نویسنده در فصل پنجم به تفصیل به این ماجرا و چرایی آن می­پردازد. اگرچه دولت در ظاهر می­خواهد قحطی را کنترل کند، اما عملا توانایی این کار را ندارد. در برخی شهرها، بزرگان گرد هم می­آیند و تا حدودی به یاری قحطی­زدگان می­شتابند. اما باز هم قحطی ادامه می­یابد تا بهار 1919 که بر اثر برداشت خوب غله، قیمتها هم کمی کاهش یافته و اوضاع بهتر می­شود.

فصل سوم، «قتل عام حقیقی؛ کاهش جمعیت ایران، 1919-1914» نام دارد. مجد در این فصل تلاش می­کند سستی این نظر انگلیسیها که جمعیت ایران پیش از جنگ اول جهانی، 10 میلیون نفر بوده را نشان داده و در عوض اثبات کند که جمعیت ایران در آن زمان، دست کم دو برابر جمعیت اعلام شده، یعنی 20 میلیون نفر بوده است. و همه اینها بر اساس منابع غربی، به ویژه نوشته­های امریکاییها و انگلیسیهای حاضر در ایران آن زمان است. البته آنچنانکه نویسنده نشان داده است، همه تلاش انگلیسیها بر آن بوده و هست که تا آنجا که امکان دارد، اشاره­ای به قحطی یاد شده نداشته باشند. اما در برخی موارد، اصطلاحا از دست­شان در رفته است. برای نمونه، راسل، وزیر مختار بریتانیا در ایران در گزارشی در تاریخ 11 مارس 1914 درباره روابط ایران و روسیه نوشته است: «ایران به وسعت اتریش، آلمان و فرانسه و جمعیت آن، 000/000/20 نفر است» (صص:86و87). وی این رقم را بارها تکرار کرده است. البته انگلیسیها پس از این قحطی و به قول مجد، نسل­کشی بود که تلاش جدی­ای در پیش گرفتند تا آمار جمعیتی ایران را مخدوش کرده و مانع نشان دادن تأثیر قحطی یاد شده در کاهش جمعیت شوند. مثلا جولیان باریر در مقاله­ای در سال 1968، بر اساس دو روش تاریخی و آماری، جمعیت ایران در سال 1914 را 89/10 میلیون نفر تخمین می­زند. اما وی هیچ اشاره­ای به قحطی نامبرده ندارد. قحطی­ای که در کاهش باورنکردنی جمعیت ایران، حتی از نظر انگلیسیهایی چون دنسترویل، داناهو، سایکس و... بسیار کارگر افتاد. و همین «نادیده گرفتن و عدم اشاره باریر به قحطی بزرگ 1919-1917 به تنهایی دلیل کافی برای کنار گذاردن برآوردهای به ظاهر علمی او از جمعیت ایران در 1918-1900 است» (صص: 89-91). و همانگونه که اشاره شد، یاد نکردن از قحطی به نوشته­ها و آمار پس از آن دوره باز می­گردد. برای نمونه، در «کتاب راهنما»ی محرمانه، و یا «گزارش وضعیت» ایران به امضای لرد کرزن که بسیار محرمانه بود، هیچ اشاره­ای به این قحطی نشده است (همان). مورگان شوستر که مدیر کل مالیه ایران بود، اشاره کرده که مورخان اقتصادی انگلیس و البته در کنار آنها، روسها –که ایشان هم اگرچه نه به اندازه انگلیسیها، ولی در این قحطی نقش داشتند- «آشکارا تلاش کرده­اند تا جمعیت ایران را کمتر از واقع نشان دهند» (ص: 87). اما مجد با اشاره به نادرستی آماری همچون آنچه باریر اعلام کرده، خود به چند روش تلاش کرده آمار جمعیتی ایران در آن زمان را نشان دهد. یک روش وی، اشاره به نظریه سوبوتسینسکی است که جمعیت شهرنشین ایران در سال 1914 را بر اساس داده­های تاریخی و فرضیات جامعه­شناختی، برابر 12درصد کل جمعیت ایران آن دوره می­داند (ص:88) که از نظر مجد، بیش از 5/2 میلیون نفر است. اما ناگفته نماند که توضیحات نویسنده در این بخش برای اثبات ادعایش مبنی بر جمعیت 5/2 میلیون نفر شهری ایران در سال 1910 کافی به نظر نمی­رسد. او به نظر گیلبار استناد می­کند که جمعیت شهری ایران در سال 1900 را 8/1 میلیون نفر دانسته است (ص: 88). سپس بدون هیچ دلیلی جمعیت شهری ایران را در سال 1910 برابر 5/2 میلیون نفر تخمین می­زند. با توجه به شرایط و امکانات بهداشتی و درمانی آن دوره، بسیار بعید است که طی 10 سال، جمعیت شهری ایران رشد 39 درصدی داشته باشد. از سوی دیگر، مجد جدولی ترسیم کرده و در آن، جمعیت 23 شهر بزرگ ایران را بر اساس منابعی همچون شوستر، سوبوتسینسکی، دنسترویل، داناهو و گیلبار با هم مقایسه می­کند. حاصل جمع جمعیت این شهرها، تقریبا 000/300/1 نفر می­شود. با توجه به اینکه جمعیت آخرین شهرهای جدول، 000/10 نفر و حتی برای شهر میانه 000/7 نفر است، می­توان حدس زد جمعیت سایر مراکز شهری ایران از این رقم هم کمتر است. حال اگر همان رقم 000/10 نفر را برای جمعیت 77 شهر باقی­مانده (از یکصد شهر کوچک و بزرگی که سوبوتسینسکی اشاره دارد) در نظر بگیریم، مجموع جمعیت این شهرها (77 ضربدر 10 =) 000/770  هزار نفر می­شود. بنابراین جمعیت یکصد شهر کوچک و بزرگ ایران بر اساس این روش، 000/070/2 نفر خواهد شد. این رقم بیشتر به واقعیت نزدیک است. از سوی دیگر مجد در زیرنویس صفحه 92 می­نویسد: «خلاصه! جمعیت شهری ایران در سال 1910، 5/2 میلیون نفر بوده و به راحتی می­توانسته در سال 1914 به سه میلیون نفر برسد» که باز هم چنین تخمینی بسیار دور از واقع است. چرا که حتی با فرض پذیرش جمعیت 5/2 میلیون نفری ایران در سال 1910، رشد 20 درصدی جمعیت در عرض چهار سال، آن هم در آن شرایط و روزگار چندان درست به نظر نمی­رسد. بهرحال نویسنده با پذیرش همان 5/2 میلیون نفر جمعیت شهری برای ایران سال 1914، نتیجه­گیری­اش را ادامه می­دهد. آنچنانکه گفتیم، سوبوتسینسکی جمعیت شهرنشین ایران را در سال 1914 برابر 12درصد کل جمعیت ایران می­داند. و مجد با فرض 5/2 میلیون نفر شهرنشین آن زمان، به جمعیت حدودا 20 میلیون نفری ایران می­رسد که راسل هم در مواردی همچون انتخابات مجلس سوم، اشاره می­کند (ص:92). همچنین نویسنده بر اساس آراء شهر تهران در سال 1917 (دقیقا پیش از قحطی)، جمعیت 400 هزار نفری برای این شهر نشان می­دهد که با آمار 350 هزار نفری سوبوتسینسکی و شوستر برای تهران سال 1909 نزدیک است. در حالیکه این جمعیت در سال 1924 بر اساس نظر ایمبری، معاون کنسول امریکا بین یکصد و پنجاه هزار تا دویست هزار نفر بوده است (ص:93) که یعنی دست کم نیمی از جمعیت این شهر در جریان قحطی از بین رفته­اند. اینها با وجودی است که قاعدتا توجه حکام به این شهر بیشتر بوده است. بنابراین نویسنده حتی آمار تلفات 6 تا 7 میلیون نفری قربانیان قحطی که توسط موری بیان شده است را هم کمتر از واقع دانسته و آنرا دست کم 10 میلیون نفر می­داند (ص:94). و بر همین اساس است که وی در پایان این فصل، دوباره تکرار می­کند که این قحطی «یکی از بزرگترین قحطی­های تاریخی و بی­تردید بزرگترین فاجعه­ای است که در طول تاریخ برای ایران رخ داده است... ایرانِ بی­طرفِ نگون­بخت، بزرگترین قربانی جنگ جهانی اول بوده است. هیچ یک از طرفین متخاصم تلفاتی در این ابعاد نداشته­اند» (همان).

فصل چهارم به یکی از چرایی­های قحطی یاد شده باز می­گردد: «تخریب و غارت به دست روسها» که اگرچه نه به اندازه انگلیسیها، اما گستردگی آن بهرحال قابل چشم­پوشی نیست. روسها در کنار انگلیسیها در این دو سده واپسین، همواره بدون توجه به معاهدات سیاسی (که به گفته ایشان، اخلاق در سیاست جایی ندارد!)، مایه­های بدبختی ایران و مردم آن را فر اهم کرده­اند تا شاید از این راه، خود به منافعی دست یابند و یا اگر نه، دست­کم از دسترسی ایران به آسودگی جلوگیری نمایند تا از نظر ایشان، هیچگاه توان احتمالی به خطر انداختن منافع­شان را نداشته باشد. این روند متاسفانه همچنان از سوی حکومتهای هر دو کشور ادامه دارد (بگذریم اگر گاهی ظاهرسازی­هایی می­شود که ما از پشت پرده­شان بی­خبریم). کدام انسان آزاده­ای است که تاریخ جنگهای ایران و روس را بخواند و از ستمهایی که روسها بر ایرانیان روا داشتند، قلبش به درد نیاید؟ و کدام میهن­پرستی است که با شنیدن نام سرزمینهایی که اکنون هر کدام کشوری یا بخشی از کشوری جداشده از ایران­اند، رنجیده خاطر نشود؟ و کیست که از سیاستهای همین روسها بی­خبر باشد که همواره تلاش می­کردند حتی پیوندهای تاریخ و فرهنگی ایران را با پاره­های جداافتاده­اش از میان برداشته شود؟ بهرحال این فصل از کتاب، به وحشیگری­های نیروهای روس در ایران پرداخته و میزان و چگونگی تأثیر اعمال ارتش روس در قحطی ایران را شرح می­دهد. البته در این میان به نقش عثمانی در این قحطی هم اشاره می­شود. بنا به نوشته پدر روحانی، جرج زوکلر، «...[عثمانی­ها] از همان ابتدا، احتکار و ذخیره گندم و جُوی را که دستشان به آن می­رسد آغاز کردند و آنها را از اینجا بردند. بخش بزرگی از این کار به نام کمک برای رسیدن به هدف، به مردم تحمیل می­شد. در جاهایی که گفته می­شد مردم گرایشهای ضد عثمانی داشتند، هرچه لازم بود تصرف می­شد. درِ انبارهای مزارع را می­شکستند و بدون کمترین توجهی به نظر مالک آنها را تخلیه می­کردند. با انبارهای کاه و علوفه نیز به همین شکل برخورد می­شد. در روستاها لباسها و جورابهای پشمی را مصادره می­کردند...» (ص:99). اما رفتار سربازان عثمانی، غیرقابل قیاس با وحشیگری­های سربازان روسی بود. هر روز در روزنامه­ها شکایتهای مردم نواحی مختلف کشور، از روستاهای اطراف تهران گرفته تا قم و همدان و زنجان و قزوین و سنندج و اردبیل و...، این وحشی­گری­ها را به تصویر می­کشد. برای نمونه، روزنامه رعد در هشتم فوریه 1918 می­نویسد: «تلگرامهای بلندی از زنجان به دست می­رسد که می­گوید حدود 5000 روس مشغول چپاول روستاها و کشتار سکنه آنها هستند، آنها به زنان هم تجاوز می­کنند» (ص:101). ساوثرد هم می­نویسد: «... نیروهای روس چوب سقف، پنجره یا چارچوب درهای خانه­ها و هر بخش چوبی دیگری را که در کلبه­های دهقانی ایرانی به کار رفته است، به جای هیزم بر می­دارند. با این کار، به طور طبیعی این خانه­ها خالی از سکنه شده و در اثر برخی از این خرابی­ها که در زمستان رخ داده است، دهقانان بی­سرپناه شده­اند و بسیاری نیز مرده­اند...» (ص:107). روسها در همه شهرها به غارت خانه­ها، دکانها و بازارها پرداخته و بسیاری از بازارها را به آتش کشیدند. دولت ایران تنها کاری که می­کرد، درخواست توقف این رویدادها بود و در مقابل، کنسول روسیه هم به شکلی صوری از سربازان می­خواست که این کارها را ادامه ندهند. سربازان هم بی­توجه به دستورات، کارهای خود را بدون هیچگونه شرم و حیا ادامه می­دادند. کالدول در گزارشی ارزش اموال غارت، تخریب یا سوزانده شده ایرانیان به دست روسها را در آن زمان «میلیونها دلار» برآورد کرده است (ص:104). کالدول می­نویسد: «...حضور نیروهای بی­قانون روسیه که به اراده خود تمام غله و منابع غذایی کرمانشاه، همدان، سلطان آباد، رشت، قزوین، مشهد، شهرها و روستاهای آذربایجان و دیگر نقاط کشور را غارت و مصادره کرده­اند، باعث شده است تولیدکنندگان خرده­پا، محصول غله آخرین فصل برداشت را انبار کرده و بدین ترتیب، قیمتها سرسام­آور شوند» (ص:105). البته گزارشهای متعددی درباره غارتگریهای روسها در ایران، توسط انگلیسیها تهیه شد تا نقش خود را در بروز قحطی، پنهان نگه دارند. نویسنده کتاب معتقد است که «از آغاز، انگلیسیها جریانی را هدایت کردند تا تقصیر را متوجه روسها کرده و خود را تبرئه کنند» (ص:109). اما وی این پرسش را مطرح می­کند که اگر روسها تنها مقصر این قحطی بودند، پس در شرق و جنوب ایران که هیچ جنگی در کار نبود و در اختیار انگلیسیها بود، چرا قحطی بیداد می­کرد؟ (همان). انگلیسیها نه تنها روسها و ترکها، بلکه ایرانیها و به ویژه دموکراتهای ایرانی که «نفرت شدید»ی از انگلیسیها داشتند را مقصر جلوه می­دادند. آنها دموکراتهای ایرانی را افرادی پول­پرست، «آزمند»، «خودخواه» و «بی­مقدار» می­نامیدند که نمی­شود روی کمک آنها به قحطی­زدگان حساب کرد (ص:116). کمک! انگلیسیها به قحطی­زدگان، به کارگیری آنها برای جاده­سازی و از این راه، پرداخت دستمزد به آنها بود. ضمن آنکه در شهرهایی چون همدان، ظاهرا و به ادعای خودشان در بین مردم آش رایگان توزیع می­کردند (ص:117).

فصل پنجم «محروم کردن ایران از غذا: خرید مواد غذایی توسط انگلیسی­ها» است. مجد در آغاز این فصل توضیح می­دهد که «این فصل در بردارنده اطلاعات موجود در این منابع [خاطرات افسران ارتش انگلیس در ایران و نیز اسناد وزارت خارجه امریکا] است و نشان می­دهد که در زمانی که قحطی مرگبار، مردم ایران را تلف می­کرد، انگلیسیها درگیر خرید گسترده مواد غذایی صرفا به منظور تغذیه نیروهای خود در ایران و جنوب روسیه بوده­اند. علاوه بر خریدهای آنها در ایران، از اسناد وزارت خارجه امریکا روشن می­شود که انگلیسیها از واردات مواد غذایی از ایالات متحده به ایران جلوگیری کرده و آنچه که می­توانسته­اند انجام داده­اند تا داد و ستد میان ایران و بین­النهرین را تضعیف کنند» (ص:121). وی در ادامه چگونگی انجام این اعمال را به تفصیل بیان می­کند. در زمان جنگ، «انگلیسیها با ترک مواضع خود در اثر پیشروی نیروهای عثمانی، آذوقه­ای که نمی­توانستند با خود ببرند، به شکلی حساب شده از میان می­بردند» (ص:126). نوشته­ای از دنسترویل نقل می­شود که در آنجا توضیح می­دهد آنها علیرغم شرایط قحطی و مخالفت دولت ایران و حکام محلی، نه تنها آذوقه مورد نیاز خود، بلکه حتی آذوقه نیروهای بعدی را هم تهیه می­کردند. وی اعتراف می­کند که انگلیسیها در همان دوره، تمام مخابرات میان حکومت ایران و حاکمان ولایات غربی را مخفیانه شنود می­کرده­اند (ص:124). نشریه ستاره ایران در 28 سپتامبر 1917 نوشته: «هر جا که انگلیسی­ها وارد می­شوند، نظم حاکم بر آنجا از میان می­رود. در تمام نقاط مختلف جنوب، پلیس جنوب ایران [که انگلیسی بودند] چنان اوضاعی به وجود آورده است که دیگر کسی در آنجا خود را صاحب جان و مالش نمی­داند» (صص:128-129). جمع کردن اندک غله موجود در نقاط مختلف کشور، بر عهده اداره­ای جدیدالتاسیس بنام «اداره تدارکات محلی» بود. این اداره به جای آنکه از هند که وفور غله بود، آذوقه برای سربازان انگلیسی وارد ایران کند، ترجیح داد ناوگان کشتیرانی برای کارهای دیگر خالی بماند تا اینکه غله­ها را از هند به ایران بیاورد. و در عوض، غله­های موجود را به بهای تلف شدن میلیونها ایرانی، از بازار ایران گرد آورد (صص: 132-133). دولت ایران بارها به این روند اعتراض کرد؛ ناگفته پیداست که بی­نتیجه ماند. تلگرافی که از وزارت خارجه ایران به سفارت این کشور در لندن فرستاده شده، بی­توجهی سیاستمداران انگلیسی به درخواستهای دولت ایران که جمع­آوری غله ایران توسط انگلیسیها را در شرایط قحطی و خشکسالی نادرست می­دانند، نشان می­دهد (ص:137). یکی از روشن­ترین دلایل در اثبات قحطی­آفرینی انگلیسی­ها در ایران، وضعیت شهر رشت است. این شهر تا پیش از ورود انگلیسیها از قحطی در امان بود. تا آنجا که مردم سایر شهرهای قحطی­زده هم به این شهر پناه آورده بودند. به گزارش دکتر فریم از رشت، «... اخیرا برادران جنگل (یک حزب سیاسی جدید) [نهضت جنگل به پیشوایی میرزا کوچک خان] که به آرامی حکومت کل شهر را به دست گرفته­اند، هزینه­ها و دیگر موارد را پرداخته و بهترین اقدامات امدادی را که من تاکنون در اینجا دیده­ام، برای بخش بزرگی از پناهندگان تهیه و سازماندهی کرده­اند» (ص:140). اما انگلیسیها که دیدن روی خوش و آرامش را برای هیچ یک از شهرهای ایران تاب نمی­آوردند، باعث شکست نهضت جنگل شده و در ژوئن 1918، رشت را اشغال کردند. و جالب اینجاست که در اوت همان سال، رشت هم قحطی­زده شد. آذوقه موجود در این شهر، برای نیروهای انگلیسی حاضر در باکو، به آنجا مصادره می­شد. دنسترویل که از باکو به گیلان آمده بود، چرایی این بازگشت را اینگونه توضیح می­دهد: «خواباندن نهایی غائله کوچک خان، چنگ انداختن بر هر چیزی که دستم برسد برای تقویت [نیروها] و انجام هماهنگی­ها برای تأمین برنج از منطقه گیلان» (ص:143). با این خریدها اگرچه ارزش پول ایران بالا رفت، اما در تجارت آن هیچ نقشی نداشت. چرا که انگلیسی­ها اجازه هیچگونه تجارت خارجی­ای را نمی­دادند. آنها به شیوه­های ممکن، جلوی ورود غله از بین­النهرین و امریکا برای کمک به قحطی­زدگان را می­گرفتند که این کار همانند نسل­کشی بود. نمونه­هایی از این دست موارد در کتاب بیان شده است (صص:149-155).

فصل ششم، «محروم ساختن ایران از پول» نام دارد. در این فصل، به شرایط بسیار بد مالی دولت ایران در زمان جنگ و پس از آن اشاره و نقش دو دولت روسیه و انگلیس در این میان نمایان شده است. همانگونه که در فصلهای پیشین کتاب توضیح داده شد، انگلستان با منع انجام هرگونه تجارت خارجی برای ایران، نه تنها شرایط قحطی را بسیار وخیمتر کرد، بلکه به منبع درآمد دولت در این زمینه نیز لطمه وارد آورد. اگرچه گمرکخانه­ها در اختیار دولتهای روس و انگلیس بود، اما بهرحال بخشی از درآمد آن به دولت ایران اختصاص می­یافت. روسیه و انگلیس توافق کردند وامی 000/30 پوندی به ایران بپردازند. اما به شرطی که «کمیسیون مالی» تشکیل شود. اعضای پنج نفره این کمیسیون متشکل از دو ایرانی به انتخاب سفارت روسیه، یک روس، یک انگلیسی و رئیس گمرکات که بلژیکی بود، می­شدند. ناگفته پیداست که چنین کمیسیونی که قرار بود اختیارات مالی کشور را بر عهده بگیرد، استقلال اقتصادی و در نتیجه، بطور کلی استقلال کشور را از بین می­برد. سپهسالار که نخست­وزیر و دست­نشانده روسها بود، آنرا امضا کرد؛ اما تایید آن نیاز به امضای شاه و وزیر خارجه هم داشت که هیچ یک امضا نکردند. بنابراین روسیه و انگلیس هم مدام فشار وارد می­کردند. از سوی دیگر، «در زمانی که میلیونها ایرانی از قحطی مرده­اند، انگلیسیها بطور غیرقانونی پرداخت درآمدهای نفتی به دولت ایران را مسدود کرده­اند». و آنگونه که نویسنده ادامه می­دهد، «قطعا جان میلیونها ایرانی در صورت پرداخت این پول از سوی انگلیسیها به دولت ایران نجات می­یافت. این به معنای جنایت علیه بشریت است» (ص: 185). دولت ایران تلاش کرد با به امانت گذاردن جواهرات گرانبهای سلطنتی خود، وامی 000/000/10 دلاری از امریکا دریافت کند؛ اما این امر هم تحقق نیافت (ص:173). اما در عوض مردم امریکا که از وضعیت قحطی در ایران آگاهی یافته بودند، کمکهای فراوانی کردند. به گونه­ای که در پاسخ درخواست کمک کالدول از دولتش برای مردم ایران، وزارت خارجه امریکا در بخشی از نامه­اش اشاره می­کند که «... دولت انجمن­های خیریه را تشویق کرده است تا جایی که امکان دارد برای بهبود اوضاع ناگوار ایران کمک کنند... مردم امریکا تاکنون مبلغ 173/037/2 دلار مستقیما به تبریز و تهران ارسال کرده­اند و مبالغ دیگری نیز به شمال غرب ایران از طریق تفلیس ارسال شده است و آماده­اند یک تا دو میلیون دلار دیگر نیز طی سال جاری پرداخت کنند... کمکی که مردم امریکا برای امداد ایران انجام داده­اند، حاکی از همدردی امریکایی­ها با مردم ایران در ایام رنج و سختی است» (صص:198-199). غیر از اینها، کمکهای جداگانه­ای نیز از سوی یهودیان امریکا برای کمک به یهودیان ایران ارسال شد (ص: 203). ایرانی­ها که یاری امریکا را در این بحران شاهد بودند، تلاش کردند هیئتی به سرپرستی موتمن­الملک به امریکا بفرستند و شرایط را بهتر برای­شان توصیف کنند. اما سفارت انگلستان مانع از اعزام این هیئت شد (ص:208). البته در این فصل کتاب، به مسئله ناخوشایند دیگری نیز اشاره شده است. درست است که دولت ایران تلاشهایی دیپلماتیک برای حل بحران می­کرد، اما احمدشاه که خودش یکی از دارندگان و در واقع احتکارکنندگان اصلی گندم بود، با طمع­ورزی هرچه تمامتر، برای به دست آوردن سود بالاتر، بیشتر تلاش می­کرد تا برای حل مشکل مردم. ارباب کیخسرو شاهرخ، نماینده زردشتی مجلس که تلاشهای وی برای کمک به مردم قحطی­زده در جای­جای کتاب آشکار است و «عموم مردم به صداقت و درستکاری او اعتقاد کامل دارند» (ص:38)، برای خرید گندم به شاه مراجعه می­کند. احمدشاه جوان ابتدا بهای هر خروار 90 تومان را پیشنهاد می­کند. ارباب کیخسرو می­پذیرد. پس از مدتی احمدشاه از قیمت اولیه منصرف شده و بهای 95 تومان را پیشنهاد می­کند. ارباب کیخسرو باز هم از سر ناچاری می­پذیرد. و شاه دوباره بها را بالا برده و 100 تومان تعیین می­کند. قیمتی که باز هم پذیرفته می­شود. اما احمدشاه نهایتا پیش از فروش تصمیم می­گیرد فعلا نفروشد تا شاید قیمت باز هم بالاتر برود (202).

و بالاخره فصل هفتم، به «دعاوی ایران در ورسای و آغاز لاپوشانی» می­پردازد. در کنفرانس صلح ورسای که در 1919 برگزار شد، ایران توانست هیئتی را برای تظلم­خواهی بفرستد و این بهترین فرصت برای ایران بود تا دست­کم بخشی از مافات را به دست آورد. اگرچه جان میلیونها تن دیگر برگشت­پذیر نبود. اما می­شد بازماندگان را بیشتر دریافت. اما کابینه وثوق­الدوله که با حمایت انگلیسیها روی کار آمده بود، دینش را ادا کرد. به گونه­ای که در گزارش هیئت ایرانی، هیچ اشاره­ای به نقش انگلیس در قحطی و جنایات رخ داده در ایران نشده بود. در بخشی از گزارش ایران در ورسای آمده است «به طور خلاصه، خساراتی که ایران در جریان جنگ متحمل شده است به سه گروه تقسیم می­شود: خسارات ناشی از کارهای روسها؛ خسارات ناشی از کارهای ترکها؛ و مواردی که آلمان مسئول آنهاست» (ص:221). و بدین­گونه، تنها و آخرین فرصت ایران هم بدون هیچ دستاوردی، نابود شد و از بین رفت.