این بررسی در صفحات 60-66 شماره 121 کتاب ماه تاریخ و جغرافیا خرداد 1387 چاپ شده است.

انگلیسی‌های مهربان‌تر از مادر!

 

امیر هاشمی مقدم

moghaddames@gmail.com

 

جنگ‌های میان ایران و روسیه را می‌­توان نخستین شوک و ضربه بزرگی دانست که به پیکر ایرانیانی که خود را برتر از «کفار» می‌­دانستند وارد آمد. از همینجا بود که آنها را از محور و مرکز جهان، بیرون راند. اگرچه پس از این جنگ‌ها، پادشاهان ایران همچنان خود را «سایه» و «دست خدا» بر زمین می‌­دانستند و می‌نامیدند، لیکن آنها هم تا حدودی به ضعف و سستی‌­های خود و کشورشان پی برده بودند. از اینجا بود که نیاز به آشنایی و شناخت غربیانی که تاکنون کافر خوانده می­‌شدند، کم‌­کم در اندیشه برخی ایرانیان شکل گرفت. و البته گه‌گاه در میان درباریان نیز، کسانی همچون عباس میرزا پیدا می­‌شدند که ضرورت چنین شناختی را با پوست و گوشت خود حس کرده باشند. از همین زمان بود که آشنایی ما با غربی‌ها و دستاوردهای ایشان از دو راه عمده به وجود آمد: 1- دعوت از غربیان برای حضور در ایران در لباس مستشار نظامی، سیاسی، پزشک دربار، معلم و... . و 2- فرستادن دانشجویان ایرانی به کشورهای غربی برای آشنایی با دستاوردهای عمدتا مادی ایشان. این دانشجویان بیشترا به دو کشور فرانسه و انگلیس می‌­رفتند تا پس از فراگیری دستاوردهای علمی و فنی ایشان، به کشور بازگشته و آموخته‌­های‌­شان را در راه پیشرفت مادی ایران بکار گیرند.

کتاب «ایرانیان در میان انگلیسی‌ها»، نوشته‌ای است که به بررسی چرایی و چگونگی سفر نخستین ایرانیان به انگلستان می­‌پردازد. دنیس رایت، نویسنده این کتاب، پیش از این کتابی با نام «انگلیسی‌ها در میان ایرانیان» نوشته بود که به سرگذشت انگلیسی‌هایی می‌­پرداخت که در سده نوزدهم و اوایل قرن بیستم به ایران مسافرت کرده بودند.

«ایرانیان در میان انگلیسی‌ها» کتابی است که دنیس رایت آن را در سال 1965 به زبان انگلیسی به چاپ رساند و زنده­‌یاد کریم امامی آنرا به فارسی برگرداند و کاوه بیات نیز، ویراستاری‌اش را بر دوش گرفت. انتشارات فرزان روز، پس از سال‌ها که از چاپ این اثر توسط یکی دیگر از ناشران کشور گذشت، این اثر را در سال 1385 در شمارگان 1650 نسخه در قالب 474 صفحه و به بهای 6500 تومان به بازار کتاب عرضه کرد.

ساختار کتاب مورد بحث، در شانزده فصل تنظیم شده که یادداشت مترجم در آغاز، و پنج پیوست در پایان به آن افزوده شده است. مترجم در یادداشتی که بر برگردان این اثر نوشته، دو نکته را یادآوری می‌­کند:

نخستین نکته به موضع‌گیری‌های نویسنده باز می‌­گردد که به سود انگلیسی‌ها و ایرانیان خدمتکار آنهاست. از آنجا که این موارد را به سادگی می­‌توان از درون متن بیرون کشید و درباره آن بحث کرد، می‌گذاریم به صفحات بعدی. اما دومین نکته‌­ای که مترجم لازم می‌­داند آنرا توضیح دهد، شیوه و در واقع مشکلات برگردان است. برای نمونه از آنجا که بسیاری از نقل قول‌هایی که در متن انگلیسی آورده شده، به زبان فارسی بوده که دنیس رایت آنها را به انگلیسی برگردانده است، بازگرداندن دوباره آنها به فارسی، خالی از اشکال نمی­‌توانست باشد. بنابراین مترجم فارسی این کتاب تا آنجا که در توان داشته، تلاش کرده تا بتواند به اصل نوشته دست یافته و با هم‌سنجی و مقایسه، آنرا ویرایش نماید. همچنین در برخی موارد هم که ناگزیر به برگردان دوباره به فارسی شده، تلاش کرده تا انشای نوشته به دوره قاجار که بیشتر حوادث کتاب به آن مربوط می­‌شود، نزدیک باشد. اینکه تا چه حد کامیاب بوده، جای بحث دارد (برای نمونه نگاه کنید به برگردان نام‌ه­ایی که در صفحه 56، مترجم برای «رنگ و بوی قاجاری» دادن به آن، «آزادی عمل» زیادی در برگردان برای خود قائل شده است).

«اولین ایلچی ایران»، نام فصل نخست است که در آن به شرح چگونگی ایجاد رابطه میان برادران شرلی با دربار ایران و نزدیکی انها به شاه عباس می­‌پردازد. رابرت پس از ازدواج با خواهرزاده یکی از زنان دربار، خود را به‌عنوان فرستاده شاه عباس به انگلستان رساند. ظاهرا شاه عباس اعتبارنامه‌­ای به وی داده بود؛ اما یقین نیست که این نامه، اعتبارنامه‌­ای باشد برای اینکه صاحب آنرا به‌عنوان فرستاده شاه معرفی کرده باشد. همین عامل باعث شد نقدعلی بیگ خود را به انگلستان رسانده و در حضور چند تن از سیاستمداران بلندپایه آن دیار، اعتبارنامه رابرت را جعلی خوانده، آنرا پاره کرده و سیلی‌­ای به گوش وی بزند (که البته در کتاب، مشت عنوان شده که بعید است) (ص:11). نقدعلی بیگ، رابرت و شخصی که از سوی دربار انگلستان برای سنجش اعتبارنامه­‌ها به دربار ایران معرفی شده بودند، راه ایران را در پیش گرفتند. نقدعلی بیگ به طرز مشکوکی در راه درگذشت (که البته نویسنده این کتاب، تنها اشاره می­‌کند که احتمالا وی از ترس شاه عباس، تریاک خورده بود. اما در بسیاری از منابع دیگر سخن از مرگ مشکوک وی و احتمال دست داشتن رابرت در آن به میان میآید). رابرت هم زمانی که به ایران رسید، پیش از آنکه شاه عباس نظر قطعی خود را درباره صحت اعتبارنامه‌­اش بیان دارد، از دنیا رفت (ص: 14).

فصل دوم «چگونه یک ایرانی نمایندگی انگلستان را بر عهده گرفت» نام دارد. در این فصل ابتدا به چگونگی تاسیس دفتر کمپانی هند شرقی در بندر بوشهر و سپس گسترش آن می­‌پردازد و آنگاه به ماجرای مهدی علی‌خان توجه می­‌کند. مهدی علی‌خان خراسانی­‌الاصل، پس از اختلافی که با فرزندان نادرشاه پیدا کرده بود، به هند گریخت و پس از کمی فعالیت در دربار سلطان اوده، با جاناتن دنکن انگلیسی آشنا شد که شخص یادشده، بعدها به حکومت بمبئی رسید (ص: 21). پس از مدتی، وی مهدی علی‌خان را به جای هنکی اسمیت به نمایندگی کمپانی در بوشهر گذارد که با مخالفت‌های سرسخت، اما بیهوده اسمیت روبرو می­‌شود. هدف از این کار، فرستادن یک ایرانی به دربار پادشاه این کشور، که اکنون فتحعلی شاه قاجار نام داشت، بود تا بتواند وی را راضی کند به زمان‌شاه افغانی حمله نماید. چرا که زمان‌شاه هر از چند گاهی به هندوستان حمله کرده و ویرانی و غارت­‌هایی به بار می‌­آورد. همچنین مهدی علی‌خان وظیفه داشت تا آنجا که می­‌تواند، از نفوذ فرانسوی­‌های انقلابی که خطری برای منافع انگلیس در هندوستان به شمار می‌­آمدند، بکاهد. دنکن که از رویدادهای درونی ایران آگاهی چندانی نداشت، دست مهدی علی‌خان را باز گذاشت تا به صلاحدید خودش عمل کند. نگارنده پس از شرح خدمات مهدی علی‌خان به انگلیسی‌ها، از وی به بزرگی یاد کرده و او را «برجسته‌­ترین ایرانی در جمع ایرانیانی» می‌­داند که در طول سال‌های سال، به دولت بریتانیا خدمت کرده‌­اند (ص: 41).

فصل سوم، به رخداد دهشتناکی می­‌پردازد که باعث شد در روابط ایران و بریتانیا گسست به وجود آید. این رخداد، کشته شدن حاجی خلیل است که نخستین سفیر ایران در مقر فرمانروایی هندوستان بود. ظاهرا در درگیری و تیراندازی‌­ای که میان قراولان هندی و ایرانی محل اسکان حاجی خلیل پیش آمد، حاجی خلیل و چند تن دیگر کشته، و تعدادی هم زخمی می‌­شوند. نظر نگارنده در این فصل هم جالب است. وی در آغاز تلاش می‌­کند با کاملا اتفاقی بودن این قتل، آنرا توجیه کند. و پس از اینکه دیدگاه‌های گوناگونی را بیان می‌­دارد، به توضیح «قانع‌کنند‌ه‌­تر» ویلیام هیکی متوسل می­‌شود که می‌نویسد: «محرک اقدام قراولان هندو، رفتار تحقیرآمیزی بود که ایرانیان نسبت به ایشان در پیش گرفته بودند» (ص: 49). این در حالی است که دقیقا در صفحه پیش همین کتاب (ص:48) نویسنده به معروف بودن «خاطرات مفصل و آکنده از شایعات» هیکی اشاره کرده بود. به‌ هر رویريال فرمانروای هند «برای تسکین احساسات ایرانی‌ها از هیچ کوششی فروگذار نکرد» (ص: 51) و نویسنده کتاب پافشاری دارد به رغم بهانه‌­جویی‌­های بسیار زیاد ایرانی­ان برای این رویداد «تصادفی»، انگلیسی­‌ها بالاخره توانستند با دوری جستن از ترفندهایی چنان بی­‌ارزش که «شایسته حیثیت ملت بریتانیا نیست» و با «پیشنهادهای سخاوتمندانه»، خانواده‌­های کشته‌­شدگان را راضی نمایند (ص:55 و54). اما دیدگاه نهایی نویسنده در آخرین پاراگراف این فصل، از همه جالب­تر است. وی باور دارد تلاش‌های انگلیسی‌ها برای راضی کردن ایرانیان در این باره، ضرورتی نداشته است؛ چرا که به قول وی –و البته بدون ذکر هیچ منبعی- «ایرانی‌­ها حتی گفته بودند که انگلیسی‌ها می‌­توانند ده سفیر را به قتل برسانند، مشروط بر اینکه حاضر باشند خون‌بهای آنها را به همین نرخ بپردازند!» (ص: 58).

«سفیری که مقدمش گرامی نبود» نام فصل چهارم کتاب است. این سفیر ناگرامی، کسی نیست جز محمدنبی خان شیرازی که برادر زن حاجی خلیل مرحوم بود و جانشین وی در هند شد. و این ناگرامی بودن، به خاطر «عزم جزم محمدنبی» برای بیرون کشیدن حداکثر ثروت ممکن از حریف، و «تصور متورم محمدنبی خان از اهمیت خودش به‌عنوان ایلچی پادشاه» (ص: 67) بود. اگرچه بر پایه گزارش‌­های کتاب، محمدنبی خان آدم پرتوقعی بوده است، اما نویسنده با چنان نفرتی از وی یاد می­‌کند و می‌­نویسد که گویی انگلیسی‌ها خودشان یکسره انسان‌های بدون توقع از دیگران بوده‌­اند و همه شواهد تاریخی در این زمینه را باید نادیده گرفت. چرا که این اقدامات محمدنبی خان، مخالف «شرف ملت بریتانیا خواهد بود» (ص: 69). و بالاخره «دسیسه­‌چینی‌­ها و خودپرستی او به شکست دومین ماموریت جان ملکم به ایران در سال 1808/1223 کمک کرد» (ص: 74). حتی اگر کارهای وی در جهت منافع ملتش باشد، باید او را با این القاب خواند که مزاحمی بوده بر اهداف انسان­‌دوستانه انگلیسیها.

فصل پنجم، به سرگذشت «دو ایرانی ساکن هند» می‌­پردازد: عبداللطیف خان شوشتری، و میرزا ابوطالب خان اصفهانی. اهمیت این دو از آنجاست که نخستین ایرانیانی هستند که درباره مردم انگلیس مطالب منسجمی نوشته‌­اند. عبداللطیف اطلاعاتش را از انگلیسی‌های مقیم هند به دست آورد و خود هرگز از ایران و هند فراتر نرفت. اما ابوطالب اگرچه در هند زندگی می­‌کرد، اما دو سالی هم در انگلستان به سر برد و توانست اطلاعات دست اولی به دست آورد. عبداللطیف «کتاب «تحفه العالم» را در شرح احوال انگلیسیان و اروپایی‌­های دیگر» نوشت و میرزا ابوطالب، مطالبش را در سفرنامه‌­ای با نام «مسیر طالبی فی بلاد افرنجی» گرد آورد (صص: 86-84). دنیس رایت، آنجا که از احساسات ابوطالب در هنگام بازدید از انگلستان یاد می‌­کند، یکسره به مواردی از نوشته‌­های او می‌­پردازد که نشانگر پیشرفت انگلستان آن زمان به نسبت ایران بود: «میرزا ابوطالب متوجه شد که در انگلستان... جاده‌­ها پهن و پوشیده از سنگ است و برای سهولت مسافرت روی رودخانه‌­ها و نهرها پل زده‌­اند و کنار جاده‌­ها مهمانسرا ساخته‌­اند. وسعت دوبلین و لندن میرزا ابوطالب را مبهوت ساخته بود...» (ص: 90). در دیگر فصل‌های کتاب که نویسنده به دیده‌ها و احساسات ایرانیان مسافر انگلیس می­‌پردازد، انگشت روی همین قسمت گذاشته و با اغراق، تلاش می­‌کند برتری انگلستان بر ایران آن زمان را از نگاه ایشان –و البته در اصل، از نگاه خودش- نشان دهد.

فصل بعدی کتاب، «سفیر فوق‌­العاده» نام گرفته است. میرزا ابوالحسن خان ایلچی که «حیرت‌­نامه»اش آشنا و شناخته‌شده است. وی پس از رابرت شرلی (و شاید هم نقدعلی بیگ)، نخستین سفیر رسمی ایران در انگلستان بود. وی به همراه هیئت همراه، در تاریخ چهارم دسامبر 1809 وارد لندن شد و مورد استقبال مقام‌های رسمی و مردم انگلیس قرار گرفت. برخورد و ظاهر گیرای میرزا ابولحسن خان باعث شد که مردم و مقامات انگلیس، برای جلب توجه وی تلاش‌های زیادی انجام دهند و از دیدار و هم‌نشینی با وی، لذت ببرند. جیمز موریه، نویسنده کتاب «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» یکی از عوامل دست­‌اندر کار مسافرت ابوالحسن خان به انگلیس بود. و ناگفته نماند با وجود دوستی گرم و نزدیکی که بین­‌شان بود، وی بخش‌های زیادی از کتابش را بر پایه داده‌­هایی که ابوالحسن خان در اختیارش قرار داده بود نوشت. و از فضایل اخلاقی این مردمانی که دنیس رایت تلاش زیرکانه­ای در دفاع از ایشان می‌­کند، یکی اینکه یکی از شخصیتهای اصلی داستان موریه که «میرزا فیروز ایلچی» نام دارد، در واقع همان میرزا ابوالحسن خان ایلچی است. تا آنجا که میراز ابوالحسن پس از انتشار این داستان دروغین، نامه اعتراض‌­آمیزی به وی می‌­نویسد (ص: 128).

و بالاخره در فصل هفتم است که به «اولین محصلین» ایرانی فرستاده شده به انگلستان بر می‌­خوریم. عباس میرزا، همو که چهره خوبی از خود در ذهن ایرانیان به جای گذاشته است، در سال 1811 و به هنگام بازگشت هارفورد جونز به کشورش، دو جوان ایرانی را به او می­‌سپارد تا همراه خود به انگلستان برده و محمدکاظم را که پسر نقاش‌باشی عباس میرزا بود، به آموختن نقاشی وادارد و حاجی بابا را در راه خواندن و آموختن طب، یاری دهد. و البته در کنار اینها از فراگیری علوم دیگر نیز غافل نمانند (ص: 136). به‌ هر روی، آنچه از نوشته‌­های این فصل بر می‌­آید، آنست که دولت انگلیس که مسئولیت این کار را پذیرفته بود، اهمیت چندانی به امور این دو نفر نداد و آنها را برای مدتی طولانی در بی­‌برنامگی کامل نگه داشت. اگرچه رایت تلاش می‌­کند برای هر کدام از این امور، دلیل و یا به عبارت بهتر، توجیه بتراشد. اما با خواندن نوشته‌­های خود او در این باره به سادگی می‌­توان به اصل ماجرا پی برد. این بی­‌برنامگی‌­ها تا آنجا ادامه یافت که محمدکاظم پس از هجده ماه که از حضورش می­‌گذشت، در اثر بیماری سل درگذشت (ص: 138). در همین هنگام، عباس میرزا مسئولیت اعزام گروه دوم محصلین به انگلستان را بر عهده سرهنگ دارسی نهاد. با وجودی که دولت ایران هزینه اقامت و تحصیل آنها را می‌­پرداخت، اما دولت انگلستان باز هم آنها را در بلاتکلیفی نگاه می‌­داشت و اعتراضات ایشان در این باره، از نگاه نویسنده کتاب، مزاحمت بود (ص: 141). بالاخره پس از یکسال معطلی، موفق شدند سر کلاس حاضر شوند. در سال 1819 که میرزا ابوالحسن خان ایلچی برای بار دوم به انگلستان رفت، این محصلان را به علاوه حاجی بابا که از دفعه قبلی مانده بود، به ایران بازگرداند (ص: 144).

فصل هشتم به «قصه سه شاهزاده»ای می­‌پردازد که فرزندان حسینعلی میرزای فرمانفرما بودند و پس از شکست پدر در برابر قشون محمدشاه –که سرکردگی سپاهش را انگلیسی‌ها بر عهده داشتند- و به زندان افکنده شدنش، به توصیه پدر در نامه­‌اش عمل کرده و راه انگلستان را در پیش می‌­گیرند تا مورد حمایت این کشور قرار گیرند (ص: 164). این سه، رضا قلی میرزا، نجف میرزا، و تیمور میرزا بودند که در ژوئن 1836 به لندن رسیده و مورد استقبال مقامات دولتی قرار گرفتند. در واقع هدف اصلی انگلستان از حمایت این سه، در اختیار داشتن سه شاهزاده به‌عنوان جایگزین­‌های پادشاهی بود تا چنانچه محمدشاه قاجار بر خلاف میل آنها عمل کرد، سریع بتوانند وی را عوض کنند. ظاهرا دولت انگلیس تلاش‌هایی در راستای وساطت برای این سه شاهزاده انجام داده بود. اما نهایتا آنها ترجیح دادند با مستمری مادام‌العمری که دولت مهربان بریتانیا برای­‌شان وضع کرده بود، در کنار اماکن متبرکه نجف و کربلا به عبادت مشغول شوند (ص: 183). اما با روی کار آمدن ناصرالدین شاه، وی از رضاقلی میرزا و تیمور میرزا دعوت کرد به تهران بروند. چه اینکه نجفقلی میرزا پیش از این مرده بود. همانگونه که رضاقلی میرزا هم در بین راه، در کرمانشاه درگذشت. ولی تیمور میرزا خود را به تهران رساند و به خاطر توانایی‌­اش در شکار، رییس قوشخانه سلطنتی شد (ص: 188).

فصل نهم درباره «سه ماموریت دیپلماتیک» میان ایران و انگلستان است. باید ابتدا به موضع دوگانه انگلستان در برابر افغانستان اشاره کرد که تا پیش از این، ایران را تشویق به حمله به افغانستان می‌­کرد، و به یکباره تغییر موضع داد و برای جدایی بخش‌هایی از این کشور که هنوز زیر نظر دولت مرکزی ایران بود، تلاش‌های فراوانی نمود. تا آنجا که عامل اصلی جدایی هرات از ایران، لشکرکشی نظامی انگلستان به جنوب کشورمان و تصرف بخش‌هایی از آن بود. مسئولیت این امر بر دوش دکتر جان مکنیل، وزیر مختار انگلستان در ایران بود. وی در ملاقات‌های خفت­‌باری که با محمدشاه داشت، ضمن به کرسی نشاندن حرف خود درباره مسئله هرات، وی را مجبور به پذیرش معاهدات تجاری نیز کرد (ص: 192). در پی تیره شدن روابط بین این دو کشور –با وجود امتیازاتی که شاه ایران به انگلیسی‌ها داده بود- محمدشاه مجبور شد برای دلجویی از انگلیسی‌ها، حسین خان آجودان‌­باشی را به لندن بفرستد. وی تلاش کرد تا ضمن بازگرداندن روابط میان دو کشور به حالت عادی، درخواست شاه ایران مبنی بر تعویض مکنیل که عامل اصلی جدایی هرات از ایران شناخته می‌­شد را به گوش مقامات انگلستان برساند. چیزی که نتیجه­‌بخش نبود. ضمن آنکه دولت انگلستان که در پی بهانه می‌­گشت، به مواردی همچون قید کلمه «ملکه» در نامه حسین خان گیر داد و عنوان کرد که باید وی را «پادشاه» خطاب می‌­کردند! (ص: 201). هجده سال پس از این ماموریت، دومین ماموریت مورد بحث در این کتاب پیش آمد. این بار ناصرالدین شاه سفیری به دربار انگلستان فرستاد. فرخ خان امین‌­الملک وظیفه داشت روابط میان دو کشور که در اثر درگیری بین وزیر مختار انگلیس در تهران با صدراعظم ایران قطع شده بود را به حالت عادی برگرداند. ضمن آنکه ناصرالدین شاه که سودای بازپس‌گیری هرات را در سر داشت، این بار به شدت از سوی انگلیسی‌هایی که نه تنها خارگ، که حتی بندر بوشهر را هم تصرف کرده بودند در تنگنا قرار گرفت. فرخ خان پس از مشکلات بسیاری که در راه برقراری صلح پیش آمد، با شرایط خفت­‌باری موفق شد رضایت انگلیسی‌ها را به دست آورد (ص: 217). و بالاخره واپسین ماموریت دیپلماتیک این فصل، به سفارت جعفرخان مشیرالدوله در انگلستان باز می‌­گردد. کسی که جزو دومین گروه اعزامی دانشجویان به این کشور بود و اکنون سیاستمداران انگلیسی از جانب او و خدمتگذاری‌­اش به انگلستان خاطر جمع بودند. مشیرالدوله خواهان اجرای برخی مفاد فی مابین دو طرف بود که دیگر انگلیسی‌ها به آنها اهمیت نمی‌­دادند. اما انگلیسی‌ها همه خواسته‌­های او را رد کرده و مفاد مذکور را «وعده‌­های غیر مجازی» دانستند که نماینده‌­شان هنگام عقد قرار داد، به رسمیت شناخته بود (ص: 221).

«سفرهای ناصرالدین شاه به انگلستان»، عنوان فصل دهم این کتاب است. وی اولین پادشاه ایرانی بود که به خاک یک کشور مسیحی قدم می­نهاد. البته سه سال پیش از سفر ناصرالدین شاه، سلطان عبدالعزیز عثمانی در سال 1867 به اروپای مسیحی سفر کرده بود. ناصرالدین شاه ابتدا به زیارت کربلا و نجف رفت و از آنجا راه فرنگستان را در پیش گرفت. وی از شهرهایی همچون سن پطرزبورگ، برلین و بروکسل نیز دیدن کرد. و بالاخره در میان انبوهی از استقبال کنندگان دولتی و مردمی، در ژوئن 1873 وارد انگلستان شد. ملکه نشان زانوبند که مهمترین نشان انگلستان بود را شخصا بر زانوی شاه بست. شاه در این سفر از بسیاری نقاط دیدنی و صنعتی انگلستان دیدن کرد. شاه پس از دو هفته و نیم اقامت در این کشور، به طرف فرانسه حرکت کرد. در این سفر، «از لحاظ سیاسی جز رفع اختلاف مرزی سیستان نتیجه نمایان دیگری عاید نشد» (ص: 246). وی شانزده سال بعد، سفر دوباره­ای به این کشور داشت.

فصل یازدهم، به سفر «محصلان بعدی» به انگلستان می­پردازد. حدود 25 سال پس از بازگشت گروه پنج نفره از انگستان (که شرح­شان در فصل هفتم گذشت)، میرزا صادق برای تحصیل طب به انگلستان فرستاده شد. هوش سرشار وی باعث شد تا کسانی که با وی در ارتباط بودند، به وی علاقمند شوند. حتی پیش­بینی شده بود که وی تحصیلات چهارساله­اش را دو ساله به اتمام خواهد رساند (ص: 259). از این تاریخ به بعد، تعداد محصلان ایرانی که برای تحصیل دانش به انگلستان سفر می­کردند، رو به فزونی رفت. ابوالقاسم خان، و ملکم ارمنی از جمله این افرادند که در کتاب شرح­شان رفته است. همچنین می­توان به شوقی هادی ربانی اشاره کرد که نوه عبدالبها بود و پس از مرگ پدربزرگش، به فلسطین احضار شد تا رهبری بهائیان را بر عهده بگیرد (267). حسین علاء و عیسی صدیق نیز در این فصل مورد توجه قرار گرفته­اند.

فصل دوازدهم به میرزا ملکم خان و ماجرای «کلاهبرداری لاطاری» وی اشاره دارد. وی در 1872 به توصیه میرزا حسین خان صدر اعظم به عنوان وزیر مختار ناصرالدین شاه به انگلستان رفت. میرزا حسین خان کسی را برای این پست معرفی کرده بود که مانند خودش انگلیسی­خواه و اصلاح­طلب بود (ص: 280). امتیاز لاطاری و وامهای لاطاری در ایران، توسط ملکم خان به یک فرانسوی به نام دوکاردوئل فروخته شد و ملکم خان در قبال این کار، ظاهرا چهل هزار لیره دریافت کرده بود (287). اما از آنجا که احتمال مخالفت گسترده با لاطاری به عنوان یک عمل نامشروع در ایران می­رفت، احتمال نقض آن نیز می­رفت. ضمن آنکه امین­السلطان، صدراعظم جدید نیز با ملکم خان میانه خوبی نداشت و او را به ایران احضار کرد. ملکم خان در برابر این خواسته مقاومت کرد و از همان موقع مخالفت وی با دولت ایران شدت گرفت. به گونه­ای که نشریه قانون را راه­اندازی کرد که در آن نسبت به استبداد در ایران به شدت اعتراض می­کرد (ص: 291). درخواست ناصرالدین شاه از دولت انگلستان برای توقیف این نشریه نیز بی­پاسخ ماند. از سوی دیگر، دادگاه نتوانست ملکم خان را به خاطر دریافت مبلغ بالایی که برای قرارداد لغو شده لاطاری گرفته بود، محکوم نماید. حتی سید جمال­الدین اسدآبادی در سفری که به انگلستان داشت، مهمان ملکم خان بود و یکبار هم در سخنرانی مشترکشان، به فساد مطلقه شاه ایران حمله کردند (294). پس از کشته شدن ناصرالدین شاه و روی کار آمدن مظفرالدین شاه، ملکم خان از اعتراض­هایش دست برداشت و «نامه پر تملقی» به شاه جدید نوشت و خواستار پست جدید شد. که وزیر مختاری ایران در ایتالیا نصیبش شد و تا پایان عمرش که ده سال به آن باقی مانده بود، در همان سمت باقی ماند (ص: 299).

فصل سیزدهم کتاب، با عنوان «فراماسونری-سلاح سری انگلیسیها؟» به قضیه فراماسونری در نگاه ایرانیان می­پردازد. نظرات نویسنده کتاب در این فصل، همانگونه که مترجم نیز در یادداشتش به آن اشاره کرده است، بسیار جالب توجه و تأمل برانگیز است. وی با نگاهی یکسویه تلاش کرده تا هرگونه ارتباطی بین محافل فراماسونری در ایران با سیاست در انگلستان را نفی کند. به قول خودش، «این امر افسانه­ای بیش نیست» که فراماسونری در خدمت اهداف انگلیسیهاست. و اعتقاد دارد این افسانه را نویسندگان ایرانی زنده نگاه داشته­اند (ص: 301). وی احتمال می­دهد که ایرانیها اولین اطلاعات خود را درباره فراماسونری از عبداللطیف شوشتری و ابوطالب اصفهانی به دست آورده باشند. عبداللطیف اولین شخصی است که فراماسونها را «فراموشها» می­خواند که هر چه از آنها درباره این امر می­پرسی، «در جواب گویند به یاد نیست» (ص: 303). ظاهرا هنگام اقامت میرزا ابوطالب در انگلیس، به وی فشار می­آورده­اند که فراماسون شود، اما نپذیرفته است. لیکن میرزا ابوالحسن این امر را پذیرفت و اولین ایرانی­ای بود که در انگلیس، به این جرگه پیوست. رضاقلی میرزا، یکی از سه شاهزاده­ای که ذکرش رفت –و هر سه به این جرگه در آمدند- در بخشی از خاطراتش می­نویسد: «مرشد اعظم همه فراماسونهای دنیا، دوک ساسکس برادر پادشاه انگلیس است» (ص: 305). دنیس رایت که در پی کتمان ارتباط فراماسونها با سیاستهای انگلیس است، نقل قولی دیگر نیز آورده که سر آرتور هاردینگ، وزیر مختار انگلیس در ایران در سالهای 1900 تا 1905 تلاش کرده بود تا با وابسته کردن لژ فراماسونی ایران به مقامات فراماسونی انگلستان، به آنها کمک کند. که البته موفق نشد (ص: 307). دنیس رایت که کتاب سه جلدی مرحوم اسماعیل رائین درباره «فراموشخانه و فراماسونری در ایران» را مروج اندیشه افسانه­ای درباره ارتباط بین سیاست انگلیس با این محافل می­داند –و بنابراین در اینجا به موارد متعددی که رائین چنین ارتباطی را در اثرش نشان می­دهد، اشاره نمی­کنیم، از پس پاسخگویی به این نقل­قولها هم بر نمی ­آید.

فصل چهاردهم، «کابوس نشان زانوبند» برای مظفرالدین شاه را مورد توجه قرار داده است. مظفرالدین شاه که پدرش در سفر به انگلیس، این نشان توسط دستان ملکه بر زانو اش نصب شده بود، در پی تحریک وزیر مختار انگلیس در تهران برای سفر به کشورش و دریافت این نشان، عازم انگلستان شد. هاردینگ، وزیر مختار این زمان انگلستان در ایران تلاش کرد تا با دعوت از شاه ایران و دادن نشان زانوبند به وی، بین او و روسها قدری فاصله ایجاد کرده و به کشور خودش نزدیکش نماید. اما پس از آنکه مظفرالدین شاه مسافرتش را آغاز کرد، بین وزیر مختار و دربار انگلستان بر سر اینکه نشان زانوبند را دیگر نباید به غیر مسیحیان اعطا کرد، اختلاف پیش آمد. در اوت 1902 مظفرالدین شاه به لندن رسید و مورد استقبال قرار گرفت. هرچند به نوشته دنیس رایت، دربار و شاه انگلستان تمایلی به این سفر نداشتند و نویسنده هم از خدا خواسته، در سراسر توصیفش از این سفر –همانند سایر بخشهای کتاب که از مسافرتهای ایرانیان به انگلستان سخن می­گوید- از مزاحمتها و دردسرهای ایرانیان برای انگلیسیها می­نویسد. مظفرالدین شاه هم هدایایی که پادشاه انگلستان برایش فرستاده بود را نپذیرفت؛ چرا که معتقد بود به نسبت زانوبند، چیزهای بی­ارزشی هستند. نگاه نویسنده در این باره هم جالب است: «مظفرالدین شاه حق داشت عصبانی شود. چطور می­توانست این قضیه را به ملت خودش و به دربارهای خارجه توضیح بدهد که مدالی را که به پدرش داده بودند به او نداده­اند؟». با کمی تسامح، می­توان گفت تا اینجا نظر نویسنده به نفع پادشاه است. اما بلافاصله ادامه می­دهد: «چطور می­شد از او توقع داشت که نکات ظریف حقوقی و مذهبی مستتر در این امر را که حالا گفته می­شد علت­العلل رفتار انگلیسیها با او بوده است، درک کند؟» (330). و در واقع با این جمله­اش، به « نکات ظریف حقوقی و مذهبی مستتر»ی اشاره می­کند که مظفرالدین شاه، توانایی درک آنها را ندارد. بهرحال شاه سفرش را با دلخوری به پایان رساند. اما فشار هاردینگ و لرد لنزداون که وزیر خارجه بود، و تهدید به استعفای دسته جمعی، پادشاه انگلستان را بر آن داشت تا با اکراه، نشان زانوبند را توسط سه تن از فرستادگانش به ایران بفرستد تا به زانوی مظفرالدین شاه بچسبانند. و در پایان این فصل، نویسنده دوباره به هاردیتگ انتقاد وارد می­کند که این همه تلاش و رنجاندن پادشاه کشور خودش، ارزشش را نداشت (ص: 338).

فصل پانزدهم، به «بستی­ها و تحت­الحمایه­ها» می­پردازد. دو دسته از افرادی که همیشه مایه اختلاف بین دربار ایران و سفارتخانه انگلستان را فراهم می­آورده­اند. بست­نشینی که بر اساس اعتقاد مردم ایران، در اماکن متبرکه و همچنین جاهایی مانند طویله همایونی (که اینها هم البته جزو اماکن متبرکه به شمار می­آمدند) و... صورت می­پذیرفت، نوعی مصونیت بود برای مظلومان. اما با تاسیس سفراتخانه­های خارجی، این اماکن هم به عنوان جاهایی که مصونیت سیاسی را برای افراد تامین می­کردند، مطرح شدند. در این میان، سفارت انگلستان همانگونه که در طول تاریخ خوانده­ایم و می­دانیم، پیشرو بود. اگرچه نویسنده تلاش کرده تا نقش سفارت انگلستان در اینگونه پناه آوردنها را با دیدی کاملا انسانی و به دور از بازیها و تحریکات سیاسی بیان دارد! چرا که «انگلیسیها احساس می­کردند با توجه به ملاحظات انسانی و عدالت­دوستی، اخلاقا متعهد هستند که ایرانیهای به ظاهر بی­گناه را در برابر اعمال خودسرانه صاحب­منصبان نادرست و فاسد ایرانی حفظ کنند» (ص:342). اما تحت­الحمایه قرار دادن ایرانیهایی که برای سفارت انگلیس کار می­کردند به همراه خانواده­های­شان، به علاوه ایرانیهایی که انگلیسیها بدون هیچ وابستگی مشخصی به خودشان، آنها را تحت­الحمایه قرار می­دادند، همیشه مایه اختلاف بین این دو کشور بود. یکبار که سفارتخانه انگلستان در ایران تعطیل شد و کارکنان آن به حالت قهر، کشور را ترک کردند، صورتی از افراد تحت­الحمایه انگلستان به کنت دوگوبینو که سفیر فرانسه در ایران بود داده شد تا از آنها حمایت کند. «گوبینو بیشترشان را آدمهای نادرست و نابابی می­دانست که اسباب سرشکستگی دولت فرانسه در مراوداتش با مقامات ایران بودند» (ص: 346). شیخ خزعل که تحت­الحمایه انگلستان بود و بارها در این زمینه نوشته رسمی دریافت کرده بود، و این اقدامات به ماهیت «انسان دوستانه» انگلستان باز می­گشت، به یکباره در پی تبانی انگلستان با رضاشاه، از تحت­الحمایگی خارج شد. شاید دیگر انسان نبود تا نیاز به حمایتهای انسان دوستانه داشته باشد! مهمترین مورد بست­نشینی در سفارت انگلستان، مورد مشروطه­خواهان بود که در اوت 1906، چهارده هزار نفرشان در سفارت انگلستان بست نشتند (ص: 365) و مشروطه ایرانی را مدیون انگلیسی­ها کردند! و این کار، تنها برای انگلیسیها دردسر داشت. به گونه­ای که زمانی که بست­نشینان پیروز شده و از بست خارج شدند، «انگلیسیها دست کم نفس راحتی کشیدند»! (ص: 372).

آخرین فصل کتاب، به «آخرین قاجارها» پرداخته است. به ویژه به احمدشاه قاجار که انگلیسیها سخت نگران و مراقب وی بودند تا مگر آنکه علیه انگلیسیها [که البته هیچ منفعتی در ایران نداشتند] «دسیسه­چینی» کند (ص: 375)! این فصل را شاید بهتر بود نویسنده حذف می­کرد تا مجبور نباشد دخالت مستقیم هم­میهنانش در مسائل ایران را به این آشکاری بیان دارد. اگرچه هنوز معتقد است انگلیسیهایی مانند لرد کرزن، زمانی که می­گویند: ««دولت کنونی، مانند هر انگلیسی وطن­خواه، هدفی جز این ندارد که به ایران کمک کند تا استقلال و تمامیت خود را حفظ نماید» صادقانه سخن می­گفت و در صداقتش شکی وجود نداشت» (ص: 382). با خواندن چنین مطالبی، براحتی می­توان به تلاشهای همچنانی انگلیسیها برای دخالت در امور کشورهای دیگر و سرپوش گذاشتن بر آنها پی برد. بهرحال در این فصل، بطور گذرا به تلاشهای انگلستان برای خلع احمدشاه از سلطنت، روی کار آمدن رضاشاه و برکناری وی به دست انگلیسیها، مذاکره برای بازگرداندن دوباره قاجارها به قدرت، و نهایتا گماردن محمدرضا پهلوی به پادشاهی ایران اشاره شده است.

آنچنانکه ذکر شد، پنج پیوست در ادامه کتاب آمده است. پیوست اول نام سفیران ایران در دربار سنت جیمز تا سال 1925 را ذکر کرده؛ پیوست دوم، سفرای بریتانیا در دربار ایران را تا همین تاریخ نام می­برد؛ پیوست سوم سالشمار مناسبات انگلستان و ایران تا این تاریخ را نشان می­دهد؛ پیوست چهارم به اشعاری که در پی سفر ابوالحسن خان ایلچی در نشریات انگلستان چاپ شد، به علاوه نوشته­ای از وی درباره مردم انگلیس که در روزنامه مورنینگ پست منتشر شد، و پاسخ نشریه در این باره اشاره دارد؛ و پیوست پنجم تصنیفهای انگلیسی عامه­پسندی است که به مناسبت سفر ناصرالدین شاه در سال 1873 سروده شده است. کتابنامه، در پایان پیوستها آمده است.

بطور کلی در این کتاب از همکاری انگلیسیها با ایرانیان به گونه­ای سخن رفته که گویی دایه مهربان­تر از مادر بوده­اند. در حالیکه ایرانیها نمک­نشناس معرفی شده­اند. نگارنده آنجا که صفات منفی ایرانیان را از نوشته­های دیگران بیرون می­کشد، آنها را تایید می­کند. اما ویژگیهای منفی انگلیسیها فقط از نگاه یکی دو ایرانی مورد اشاره قرار گرفته و اگر تکذیب نشوند، مورد تایید هم قرار نگرفته و از کنار آنها می­گذرد. برخی ویژگیهایی که نویسنده در این کتاب برای ایرانیان برشمرده است: «جاه­طلب»، «آزمند»، «فارغ از دغدغه» (ص: 60)؛ دارای «طبیعت پرخاشجو» (ص: 63)؛ «توابع دوپا و چهارپا» (که ایرانی­ها را در کنار جانوران قرار داده است) (ص: 69)؛ «پر دردسر»، «خود رأی» (ص:143)؛ «دمدمی»، «غیر قابل اعتماد» (ص: 208)و... . و یا آنجا که نویسنده از ارتباط ایرانیان و انگلیسیها سخن می­گوید، چنان است که گویی تمام کارهایی که انگلیسیها در منطقه انجام داده­اند، در درجه اول کاملا ماهیتی انسانی داشته و از روی دلسوزی بوده است. ویژگیهای انگلیسیها در برخورد با ایرانیان: «عذاب کشیده» (ص: 63)؛ «بی­نوا» (ص: 64) «برخورد سخاوتمندانه» (ص: 72)و... .

اگرچه مترجم تلاش کرده تا حد امکان، منابع هم­دوره جریاناتی که در کتاب ذکر می­شود را بررسی کرده و تحریفهای نویسنده کتاب را نشان دهد، لیکن مطالعه این کتاب باید نیاز به دقت نظر خوانندگان دارد تا لااقل از درون تناقضات کتاب، پی به ماهیت اهداف نویسنده ببرد.