استراخاتون: سارا بت آشر (قبرستان تاریخی یهودیان اصفهان)
استراخاتون: سارا بت آشر
استراخاتون، نامی است که مسلمونای منطقه به قبرستان تاریخی یهودیها در نزدیکی اصفهان دادن. در نوشته تصویری پیشین که در بخش ایرانگردی و ایرانشناسی قرار گرفت و درباره «قلعه بزی» بود، قول داده بودم که ادامه مطلب را با نام این نوشته «استراخاتون» بنویسم. و حالا میخوام وفای به عهد کنم. بار اولی که به قلعه بزی رفته بودم، پس از اینکه از کوه و قله پایین اومدم، با یه پیرمرد کمی صحبت کردم و اون بنده خدا رو هم سوار موتور کردم تا سر راه، برسونمش خونهشون. ادامه جادهای که از دیزیچه و حسنآباد به قلعه بزی میرسید، کوه قلعه بزی رو دور میزد و از پشت کوه راه خودش رو ادامه میداد تا به «پیر بکران» (در گویش محلی، «پیربکرون») و اتوبان ذوبآهن برسه. همینطور که این جاده رو به طرف پیر بکرون ادامه میدادم، از اطلاعات جالب پیرمرد هم استفاده میکردم. مثلا اطلاعاتی درباره دو سنگ که در پایین ضلع شمالی کوه قلعه بزی قرار داشتن. یکی از این سنگها، حفرهای درونش داشت تقریبا به اندازه سر آدم. بین اهالی منطقه روایتی وجود داره مبنی بر اینکه حضرت علی داشته از این منطقه عبور میکرده که کشاورزان گبری (زردشتی. البته ظاهرا اصل این واژه از «کفر» گرفته شده که ایرانیهای فارسزبان در آغاز ورود اسلام به ایران، از عربی وام گرفتن و گبر اصطلاحا شد مُفَرَّس کفر) بهش حمله میکنن [!] و میخوان بکشنش. حضرت علی میگه من رو نکشید تا غذای شما رو بدهم. و بعد دستش رو میکنه توی این حفره و برای همه کشاورزهای گبر که تعدادشون زیاد بوده، غذا در میاره.
تصویر سنگی که حضرت علی از درونش عذا بیرون می آورد
به فاصله تقریبا پونصد متری این سنگ، دو سنگ چسبیده به هم قابل دیدنه که ظاهرا اول یک سنگ بوده که در اثر عوامل طبیعی از وسط شکافته شده. اهالی منطقه باز هم نظر و روایت جالبی درباره این سنگ دارن. میگن این سنگ از کوه سرازیر شد و به طرف کشاورزان گبر که مشغول کار بودن شتاب گرفت. حضرت علی که اونجا ایستاده بود به سنگ امر میکنه که «بایست!». اما سنگ به حرکت خودش ادامه میده. حضرت علی میپره جلوی سنگ و با کف دست به حالت سیلی به سنگ میزنه و میگه: «مگه به تو نگفتم بایست؟» و بعد هم به خاطر نافرمانی سنگ، شمشیرش رو میکشه و سنگ رو از وسط دو تا میکنه.
تصویر سنگی که حضرت علی آنرا با شمشیر دو نیم کرد
بهرحال جاده رو ادامه دادم تا به روستای «مزرعچه» رسیدیم و پیرمرد رو دم در خونهاش پیاده کردم و راه افتادم. به دو راهی بعدی که رسیدم، پیچیدم دست راست و جادهای که از وسط باغها عبور میکرد رو ادامه دادم. باغهای عموما «به» و ندرتا هلو. و چه هلوهای رسیدهای! و البته صاحبان باغها چون میوهها تقریبا رسیده بود، همه توی باغهاشون حاضر بوده و لذا امکان هرگونه دستبرد منتفی بود. در انتهای این جاده باغی، به پل تاریخی «بابا محمود» رسیدم و از اون گذشتم تا وارد شهر تاریخی پیربکرون شدم.
پل بابامحمود
این شهر در 26 کیلومتری جنوب غرب اصفهان قرار داره. وجه تسمیهاش به سبب مدفن عارفی است به نام محمد ابن بکران که از عرفای قرن هفتم هجری بوده.
مقبره محمدبن بکران معروف به پیربکران
در ابتدای شهر (از جاده جنوبی) یه در سبز رنگ بزرگ و دیوارهای نسبتا بلند دیده میشه. این در قبرستان تاریخی استراخاتونه.
نمایی از قبرستان استراخاتون
قبرستانی که احتمالا قدمتی دو هزار و پونصد ساله داره. یعنی از زمانی که یهودیهای دربند بختالنصر، به پشتوانه کورش هخامنشی آزاد و مختار شدن که به سرزمینشون فلسطین برگردن یا به ایران بیان. روایتی بین یهودیهای اصفهان هست مبنی بر اینکه اونها هنگام اسارت، کمی از خاک زادگاهشون رو همراه برداشتن و همیشه همراه داشتن. وقتی وارد ایران شدن، خاک گوشه گوشه ایران رو با خاک فلسطین مقایسه میکردن. و بالاخره خاک اصفهان رو دقیقا مثه خاک فلسطین دیدن. و این بود که ساکن اصفهان شدن. در اینجا ناچارم اطلاعاتی درباره تاریخ اصفهان و سکونت یهودیها در این شهر ارائه بدهم و برای جلوگیری از اتهام جاسوسی برای اسراییل، چند منبع در این زمینه معرفی کنم که هر کسی خواست، مطالعه کنه [1]. و البته همه منابعی که درباره تاریخ اصفهان نوشته شده، به این موارد اشاره کرده. در واقع میشه گفت تأسیس اصفهان امروزی به دست یهودیها بوده. البته در بخش شرقی اصفهان که امروزه نزدیک پل شهرستان و شهر خوراسگان قرار داره، ایرانیهایی اصیل زندگی میکردن. این بخش معروف به «جی» بوده و بخش یهودینشین که مرکز اصفهان امروزی بود، «یهوده» یا «جوباره» نام گرفت. این دو محل سکونت تا قرن چهارم پس از اسلام از هم جدا بودن تا اینکه در دوره سلجوفیان، دیوار مشترکی به دور هر دو کشیده شد و شهر اصفهان کمکم به سمت بخش یهودینشین پیشرفت کرد. کمکم یهودیها در دو محله «دردشت» و «جوباره» متمرکز شدن. ظاهرا تا پیش از اسلام اوردن اصفهانیها (که تا قرن سوم همچنان مقاومت میکردن)، مشکل چندانی بین یهودیها و ایرانیهای اصیل وجود نداشت. اما پس از اسلام اوردن اصفهانیها، ورق برگشت و آزار یهودیها آغاز شد. البته وضعیت باز هم قابل تحمل بود. اما پس از روی کار اومدن صفویها و به ویژه زمانی که علامه مجلسی قدرتمند شد، زندگی یهودیهای اصفهان رنگ تاریکی به خودش گرفت. علامه مجلسي که از علمای دربار صفوی و با سختگیریهاش از اصلی ترین عوامل سقوط این سلسله بود، مقرّرات ويژهاي جهت زندگي اونها وضع کرد و به اجرا در اورد كه جهت اطلاع به شرح اون مقررات ميپردازيم:
1-يهوديان حق ساختن عمارت زيبا را ندارند؛
2- يهوديان نبايد اطاقهاي خود را به رنگ سفيد درآورند؛
3- خانههاي يهوديان بايد كوتاهتر از خانة مسلمانان باشد؛
4- خانههاي يهوديان نبايد سر در داشته باشد؛
5- در ورودي خانة يهوديان بايد كوتاهتر از در خانة مسلمانان باشد؛
6- يهوديان حق باز كردن دكان و مغازه در بازار و خيابان را ندارند؛
7- ماليات جداگانهاي به نام جزيه بايد از يهوديان دريافت شود؛
8- يهوديان اجازه ساختن كنيسههاي زيبا ندارند؛
9- يهوديان بايد در محلّة مشخّص و معينّي زندگي كنند
10- مسلمانان حق ندارند خانههاي خود را به يهوديان بفروشند؛
11- ساختن كنيسههاي جديد ممنوع است؛ يهوديان فقط حق دارند كنيسههاي قديمي خود را تعمير نمايند [3].
غیر از این موارد، یهودیها ناچار بودن لباسهایی از جنس نه چندان مرغوب به تن کنن؛ هنگام عبور مسلمونا از کوچه و گذر، راه رو برای اونها باز کنن؛ هنگام بارندگی به بازار وارد نشن (که بدن نجسشون به مسلمونا بخوره)؛ با پای برهنه در کوچه راه نرن (که یه وقت رطوبت کف کوچه به پای اونها سرایت کنه و کوچه رو نجس کنن)؛ در مغازهها حق دست زدن به اجناس رو نداشتن و فروشنده خودش باید براشون میوه جدا میکرد (که قاعدتا معلومه چی جدا میکنه)؛ و از همه بدتر اینکه اگه یه مسلمون از یه یهودی خشمگین میشد (ولو به بهانه واهی)، مسلمونا به محله یهودیها حمله کرده و به قتل و غارت همه خونهها میپرداختن. اینه که میبینیم خونههای این دو محله شبیه هم ساخته میشد تا به سادگی قابل شناسایی نباشه. و همه خونهها به همدیگه راه داشت تا در مواقع لزوم، به عنوان راه فرار استفاده کنن. این نوع معماری هنوز در خونههای باقیمونده یهودیها (ی باقیمونده) دیده میشه. بهرحال الآن جمعیت یهودیهای اصفهان، کمی بیشتر از هزار نفره. جمعیتی که باز هم رو به کاهش میره. و البته ناگفته نمونه که یهودیها پاسداران بخشی از فرهنگ اصفهان هم بودن. برای نمونه میشه به گویش یهودیهای اصفهان اشاره کرد که به احتمال زیاد، باقیمونده زبان اصفهانی پیش از دوره صفوی است [2]. الان هم اگرچه یهودیان ایران از حقوق شهروندی برخوردارن، اما به یمن تئوریسینهای مکتبنرفتهای چون پورپیرار، آب خوش از گلوشون پایین نمیره. بگذریم...
ورودی کنیسه با درهایی منقوش به ستاره داود
خب، این کمی اطلاعات تاریخی درباره یهودیهای اصفهان. اما درباره قبرستان استراخاتون یا سارا بت آشر. و البته این رو هم اضافه کنم که غیر از این قبرستان، یهودیهای اصفهان یه قبرستان دیگه هم در گورکان در 5 کیلومتری شرق اصفهان دارن. اما گفتم قدمت استراخاتون قاعدتا باید برابر با تاریخ سکونت یهودیها توی اصفهان باشه.
یکی از قبرهای یهودیان
اما سنگنوشتهای چند سال پیش در این قبرستون به دست اومد که این متن روش نوشته شده بود:
«دروازههای عدالت را به روی من بگشایید تا بدانها وارد شده و خداوند را ستایش کنم. و دروازه عدالت اینست که عادلان بدان وارد خواهند شد. و این سنگ را که چون ستونی برپا داشتم، بیتالله شود. و از آنچه به من دهی، ده-یک آنرا به تو خواهم بخشید. و اینک فرشتهای نزد تو میفرستم تا تو را بدان راه که از پیش مهیا ساختهام رهنمون باشد. و خداوند برای شما جنگ خواهد کرد و شما خاموش باشید. به تاریخ بیست و هشتم ماه آب سال 3890 از خلقت آدم. درود بر همه فرزندان اسرائیل. غلام این درگاه، داوود پسر یعقوب»
الآن که این متن رو مینویسم، در مسافرت هستم و به متن اصلی و منابع دسترسی ندارم و بعد از بازگشت و پیش از قرار دادن در وبلاگ، باید از روی منابع ویرایشش کنم. اما متن کتیبه رو حفظم. هشت سال پیش برای اولین بار این متن رو خوندم و حفظ شدم و در خاطرم موند. و الان هم از حفظ نوشتم. امسال سال 57۷۰ از تاریخ یهودیه که همونطور که دیدین، مبدأ تاریخشون خلقت آدمه. یعنی بر اساس اعتقادات یهودی، 57۷۰ سال از آفرینش آدم میگذره. و اگه سال 3890 نوشته شده بر روی کتیبه رو از 57۷۰ کم کنیم، میشه 18۸۰ که قدمت این سنگنوشتهاس. بهرحال این سنگنوشته درون کنیسه قرار داره. محوطه استراخاتون از دو بخش تشکیل شده: یک بخش کنیسه که محل نیایش یهودیها در روزهای شنبه است. و یکی هم قبرستان که بعد از کنیسه قرار داره. امکان عکسبرداری از داخل کنیسه وجود نداشت. اما تعدادی عکس از بیرون کنیسه و قبرستان گرفتم.
کاشیکاری روی یکی از ورودی های کنیسه
نوشته های روی کاشی های تصویر بالا
و یه نکته جالب اینکه روی دیوارهای بیرونی این بنا، شعارهای «مرگ بر اسرائیل» نوشته شده. یعنی یه جور ارتباط دادن بین یهودیهای این منطقه و اسرائیلیها. ای کاش بعضیها شعور این رو داشتن که بین صهیونیسم و یهود تفاوت قائل بشن. کاش کمی روی حرفهای رحیم مشائی که این همه علیهاش موضع گرفتن فکر میکردیم. اگرچه معتقدم که اون خودش بدون فکر کردن این حرفها رو زد. اما حرف بدی نزد. چون بسیاری از یهودیهای دنیا یا بر اثر فشارهایی که برشون وارد میشد به اسرائیل مهاجرت کردن؛ یا تطمیع شدن و فریب خوردن. و الان هم کم نیستن یهودیهایی که میخوان اسرائیل رو ترک کنن. اما اجازه و جرأت این کار رو ندارن. در عوض، یهودیهای ایران بدون هیچ مشکلی میتونن به اسرائیل مهاجرت کنن تا امکانات بسیاری در اختیارشون قرار بگیره. اما اونها اینجا رو خاک و سرزمین خودشون میدونن. اونها قدمتی به درازای دو هزار و پونصد سال سکونت در این سرزمین رو دارن. من و شما که خودمون رو ایرانی واقعی میدونیم، چند سال؟ جالب اینجاست که اونها حتی شهر موطنشون در فلسطین رو هم میدونن. مثلا فامیلی از یهودیهای ایران وجود داره به نام «یروشلمی». این افراد معتقدن که اصالتشون از شهر اورشلیم بوده و این فامیل رو دو هزار و پونصد ساله که حفظ کردن!
خدایا! ایران را برای همه ایرانیان نگهدار باش! فارغ از دین و مذهب و زبان و نژاد و اعتقاد.
نوشته های بالای ورودی اتاقی که ظاهرا مقبره خانوادگی بود
بگذریم. از استراخاتون اومدم بیرون و خواستم برگردم. یه جوان دیدم زیر آفتاب بعدازظهر تابستون، منتظر خودرو ایستاده. ظاهرش داد میزد طلبه است. با کیفی که در دست داشت و ریش بور و موهای شونه کرده به یک طرف. و البته بدنی که یک طرفش فلج بود. بهش گفتم: «من مسیرم تا دیزیچه است و از اونجا هم به زرینشهر میرم. اگه سوار موتور میشی بیا بالا تا بریم». خودرو توی اون جاده کم گیر میاد. خوشحال شد و سوار شد. میرفت تا «سهرفیریزان». همینکه راه افتادیم بهش گفتم: «از زرینشهر اومده بودم استراخاتون رو ببینم». میخواستم سر حرف رو باز کنم. اما چیزی نگفت. پرسیدم: -طلبهای؟ -بله. –کجا؟ همین اصفهان. –کدوم حوزه؟ -مگه بلدی؟ تقریبا توی همه حوزهها یکی چند تا دوست دارم. –ذوالفقار. –به! چه جایی! -چطور مگه؟ -آخه میگن بچههای ذوالفقار ضد ولایتیان. –یعنی چه؟ -خب یعنی با ولایت فقیه میونه خوبی ندارن. -کی همچین حرفی زده؟ -بچههای ذوالفقار که معروفن. همه میدونن. –نه. اینها همهاش حرفه. حداقل 70درصدشون بچه ولایتیان. –پس اون 30درصد؟ -خب ممکنه از یه سری کارهای ولی فقیه ناراضی باشن. –مثه؟ -بعضی جاها نباید کوتاه اومد. –آخه بچههای ذوالفقار خیلی افراطیان. –کجا افراطی بودن؟ -مثلا توی مراسم عیدالزهرا [عمر کشان]. اصلا به وحدت اسلام توجه ندارن. میان توی بازار و کارهای ناشایست انجام میدن. –هیچکسی نمیاد توی بازار. همه توی همون حوزه شادی میکنن و هیچ کار ناشایستی هم انجام نمیدن. فقط شوخی و آبپاشی و اینجور کارها. قرار نیست ما حرمت مادر [حضرت زهرا] رو بیخیال بشیم. کدوم دوستت توی ذوالفقاره که این حرفها رو بهات زده؟ -اینها رو از جاهای مختلف شنیدم. اما رضا.غ [4] یه زمانی اونجا بود. نمیدونم هنوز هم اونجا درس میخونه؟ -آره. میشناسمش. اتفاقا اون که خیلی ولایتیه. –آره. هم ولایتی و هم افراطی. –نه؛ رییس حوزه جلوی حرکتهای افراطی رو میگیره. –هنوز آیتالله امامی رییس اونجاست؟ -آره. پس میشناسیش. –آره. و از قضا خیلی هم قبولش دارم. –سر همین کوچه من پیاده میشم. و پیاده شد و تشکر کرد و راه افتاد سمت خونهشون. من هم راه افتادم. بگذریم از اینکه توی راه برق موتور ایراد پیدا کرد و گهی پشت به زین و گهی زین به پشت. هر جوری بود خودم رو به زور به زرینشهر رسوندم. خیس عرق. اما با کولهباری گرانبها از سفری بسیار کوتاه.
پانوشتها:
1) معصومی، علی (1378)، شهرها و قصه ها: اصفهان، تهران: پیام آزادی. ص: 12.
شاردن (1362)، سفرنامه شاردن: قسمت شهر اصفهان، ترجمه حسین عریضی، تهران: نگاه. صص: 206 و 205.
کلباسی، ایران (1370)، فارسی اصفهانی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ص:14.
2) کلباسی، ایران (1373)، گویش کلیمیان اصفهان: یک گویش ایرانی، تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.
کلباسی، ایران (1370)، فارسی اصفهانی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی.
تفضلی، اجمد (1350)، «اطلاعاتی درباره لهجه پیشین اصفهان»، در نامه مینوی، تهران: صص: 103-85.
3) http://www.isfahan.ir/VisitorPages/printShow.aspx?itemid=590
4) آخرین خبری که از این دوستم (رضا.غ) دارم اینه که چند وقت پیش هنگام انجام فریضه امر به معروف و نهی از منکر سر سی و سه پل، یه کتک مفصل و چند ضربه چاقو نوش جان فرمود.