شهر هزار و یک‌شب

صبح زود، سه نفری راه افتادیم به سوی بغداد. اسماعیل اما ترجیح داد بماند کربلا و بیشتر زیارت کند.

ابتدا رفتیم به زیگورات کوریگالزو (زقورة عقرقوف) که شمال‌غرب و بیرون شهر یغداد است. از قبل تصمیم گرفتیم که اگر بلیطش بیست و پنج هزار دینار (یک میلیون چهارصد هزار تومان) بود، بی‌خیال شویم و نرویم؛ که همین هم شد. بنابراین چند عکس از دور گرفتیم. اینجا زیگورات دوره میانی تمدن بابل بود که سده پانزدهم پیش از میلاد ساخته شد و چند صدسال رونق داشت. صدام به جای مرمت، آنرا بازسازی کرد. بنابراین بیشتر سازه‌هایش غیراصیل است. فقط حدود صد کتیبه میخی به دست آمد که آنها را به موزه ملی عراق منتقل کردند و ما هم داشتیم می‌رفتیم همانجا.

ورودی موزه هم بیست و پنج هزار دینار بود. شش سال پیش تا باجه بلیط‌فروشی رفتم و وقتی دیدم اینقدر می‌شود، آمدم بیرون. اما بعدا پشیمان شدم. موزه‌ای بسیار بزرگ و بسیار غنی است. پر از آثار تمدن‌های مختص میان‌رودان (بین‌النهرین) همچون بابل و آشور، یا تمدن‌های حاضر در آن نقطه همچون اشکانی و ساسانی و یونانی. تندیس‌های بزرگ انسانی، حیوانی و اسطوره‌ای فراوانی داشت؛ همچنین ظروف، سکه، کتیبه، زیورآلات و… مشکل اینجا بود که ما ساعت یازده و نیم رسیدیم و گفتند ساعت یک می‌بندد. بنابراین یک ساعت و نیم فرصت داشتیم برای دیدن ده‌ها هزار اثر ارزشمند.

از موزه که بیرون آمدیم، ناهار خوردیم و راه افتادیم توی کوچه پس کوچه‌های قدیمی منطقه الرشید و المُتَنَبی؛ یعنی قسمت قدیمی بغداد. بخش‌های قدیمی در حال بازسازی بود. کاخ عباسی و آرامگاه عبدالقادر گیلانی تعطیل شده بود. مدرسه مستنصریه (دوره عباسی) بلیطش برای خارجی‌ها بیست و پنج هزار بود که نرفتیم و فقط از حیاطش عکس گرفتم. مسجد و آرامگاه عمر سهروردی (صوفی، با شهاب‌الدین یحیی سهروردی فیلسوف اشتباه نشود) بسته بود که در زدیم، متولی خوش‌رویی باز کرد رفتیم داخل عکس گرفتیم و برگشتیم. آرامگاه ابوحنیه (یکی از چهار امام اهل سنت) هم چون درون مسجد جامع بود، هنگام اذان بسته شد که وقتی با متولی اهل سنت‌اش صحبت کردم و گفتم از ایران آمده‌ایم، باز کرد دیدیم. بعد هم راه افتادیم به طرف کربلا تا دو ساعت توی جاده‌اش باشیم (ادامه دارد…)

برای دیدن عکس‌های بغداد به صفحه اینستاگرامم در اینجا مراجعه کنید.

طاق کسری

صبح زود با سید ماجد، میزبان‌مان در کربلا خداحافظی کردیم و راه افتادیم به طرف بغداد. سر راه آرامگاه دو طفلان مسلم را زیارت کردیم. ساعت هشت صبح، هوا سرد، و حسابی شلوغ. هم عراقی‌ها و هم ایرانی‌ها.

ساعت ده رسیدیم به شهر مدائن و طاق کسری در نزدیکی بغداد؛ که به قول تورج دریایی، مهم‌ترین نماد ایران پیش از اسلام در ذهن ایرانیان بود؛ چرا که از هخامنشان نزدیک هزار سال می‌گذشت که اسلام وارد ایران شد و بنابراین خاطرات گنگی از آن در ذهن ایرانیان باقی مانده بود. در حالی‌که ساسانیان را لمس کرده بودند. همین است که خاقانی در آن قصیده معروف، با اندوه و افسوس می‌گوید وقتی به مدائن می‌رسی و کاخ کسری را می‌بینی، با احترام از اسب پیاده شو و صورت به زمین بگذار(سجده کن) و حتی آنرا به نوعی هم‌تراز مکه می‌بیند:

«گر زادِ رهِ مکه، تحفه‌ست به هر شهری

تو زادِ مدائن بَر، تحفه ز پیِ شروان»

همین است که من هم هر بار که به اینجا می‌آیم، واقعا منقلب می‌شوم و حس عجیبی می‌گیرم. جایی پا می‌گذارم که روزی انوشیروان دادگر، خسرو پرویز، بهرام، یزدگرد و بسیاری از شاهان ایران پا گذاشته بودند. در این باره در «سفرنامه شیعه باستان‌دوست» (که امیدوارم ویرایش تازه‌اش تا نمایشگاه کتاب آماده شود) مفصل توضیح داده‌ام. چون بالاخره خوشبختانه داشتند آنرا مرمت می‌کردند، بسته بود و اجازه ورود ندادند. بار قبلی همه جایش را گشته بودم. این بار فقط گرد آن چرخیدم و چند عکسی گرفتم. دو کودک چوپان هم آمدند کنارمان عکس گرفتیم.

از کاخ کسری (خسرو) دل کندیم و رفتیم آرامگاه سلمان فارسی، در پانصد متری کاخ. نسبتا شلوغ بود. از آرامگاه سلمان و جابر بن عبدالله انصاری دیدن کردیم و راه افتادیم به سوی کاظمین.

چون روز جمعه بود، از دو کیلومتری حرم راه‌ها را بسته بودند و بنابراین پیاده راه افتادیم. واقعا شلوغ بود حتی ورود به صحن حرم هم خیلی دشوار بود، چه برسد به اطراف ضریح. چند دقیقه‌ای در نزدیکی ضریح با خودم خلوت کردم. از آرامگاه خواجه نصیرالدین توسی (که جمهوری آذربایجان او را هم مصادره کرده)، که در بخش زنانه است، نتوانستم دیدن کنم. ساعت دو از حرم برگشتیم سراغ خودرو، سوار شدیم و راه افتادیم به طرف مرز ایران. البته اول قرار بود سامرا هم برویم، اما نهایتا نشد.

برای دیدن عکس و فیلم‌های طاق کسری به صفحه اینستاگرامم در اینجا مراجعه کنید.