صبح از حله راه افتادیم به طرف شهر باستانی بابِل، که چسبیده به حله است. شهر بابل مرکز تمدن بابل بود که از تقریبا هزار و نهصد پیش از میلاد تا دوره هخامنشی، یا خودش حکومتی مستقل بود یا بخشی از حکومت‌های دیگر همچون آشور یا هخامنشی. حمورابی (که سنگ‌نوشته قانون‌اش، شناخته‌شده است) را شاید بتوان مشهورترین پادشاه این تمدن دانست.

ورودی شهر تاریخی، پلیس و کارمندان عراقی وقتی فهمیدند ایرانی هستیم، با روی خوش و گشاده استقبال کردند. بلیط ورودی برای خارجی‌ها بیست و پنج هزار دینار، معادل یک میلیون و چهارصد هزار تومان بود. واقعا این بی‌ارزش شدن پول ملی دارد نه تنها به فقر اقتصادی، بلکه به فقر فرهنگی هم می‌انجامد و مشخص است که خیلی از ایرانیان عطای دیدن چنین آثاری را با این هزینه بلیط گران، به لقایش می‌بخشند.

از دروازه ایشتار وارد شدیم؛ از موزه نبوکدنصر که البته آثار چندان زیادی نداشت دیدن کردیم؛ کاخ جنوبی که بسیار بزرگ بود را گشتیم؛ کاخ صدام که در حریم این کاخ‌ها ساخته شده بود را نگاهی عبرت‌آمیز انداختیم؛ شیر سنگی مشهور بابل را دیدیم؛ خرابه‌های به‌جا مانده از باغ‌های معلق بابل را به نظاره نشستیم؛ آمفی‌تئاتری که در دوران اسکندر و سلوکیان ساخته شد را هم به‌عنوان واپسین مقصد دیدیم. به‌طور شانسی هم‌زمان در این آمفی‌تئاتر دانشجویان رشته هنر دانشگاه بابِل داشتند جشن دانش‌آموخنگی می‌گرفتند. از چهل و پنج دانشجو، فقط پنج مفر پسر و چهل مفر دختر بودند؛ مانند بیشتر رشته‌ها در ایران که زنانه شده.

از بابل راندیم به سوی نجف. سر راه از آرامگاه منسوب به حضرت ایوب (با آن صبر و شکیبایی‌اش) و آرامگاه حضرت حزقیال نبی، از پیامیران بنی‌اسرائیل دیدن کردیم. آرامگاه حزقیال با آن مناره‌های زیبایش به‌ویژه تا چند دهه پیش که یهودیان در این منطقه زندگی می‌کردند، زیارتگاه بهودیان هم بود. قبری منسوب به این پیامبر در دزفول هم داریم.

البته آرامگاه زیدبن علی (فرزند امام سجاد و آخرین امام شیعیان زیدی) را هم زیارت کردیم.

از آنجا راندیم تا شهر نجف، که به‌واسطه اینکه فردا عید مبعث است، حسابی شهر شلوغ و پر از زائران ایرانی بود. پس از کلی جستجو، یک هتل ضعیف پیدا کردیم برای یک شب حدود چهار میلیون تومان (هفتاد هزار دینار).

برای دیدن عکس و فیلم‌های بابل باستان به صفحه اینستاگرامم در اینجا مراجعه کنید.

نجف اشرف

هم‌زمان با عید مبعث، خیابان‌های نجف پر از ایرانی بود. شب رفتیم به حرم. حسابی شلوغ بود. پس از زیارت، به دنبال آرامگاه‌ها گشتیم. چند تن از شاهان آل بویه، تیمور لنگ، آقامحمدخان قاجار و شمار دیگری از بزرگان اینجا دفن هستند. اما اثری از قبرشان نمانده و همگی صاف شده. ولی قبور آقا مصطفی خمینی، مقدس اردبیلی، شیخ مرتضی انصاری و بسیاری از دیگر بزرگان شیعه مشخص است. ای‌کاش آرامگاه‌های پادشاهان و… که عمدتا نقش مهم‌تری در مرمت و نگهداری از عتبات عالیات داشتند را هم نگه می‌داشتیم.

صبح روز بعد هتل را تحویل دادیم و راه افتادیم به سوی وادی‌السلام که بزرگ‌ترین قبرستان جهان اسلام است. واقعا خیلی بزرگ، با اصالت و ارزشمند است؛ فقط چه حیف که مانند خیابان‌های خود نجف و دیگر شهرهای عراق، کثیف است. اینجا هم حسابی شلوغ بود و پر از ایرانی. ابتدا رفتیم سر مزار رئیسعلی دلواری که بیش از صد سال پیش در منطقه تنگستان استان بوشهر در برابر انگلیسی‌های متجاوز ایستادگی کرد و نهایتا با خیانت بکی از نزدیکاتش شهید شد (داستان تکراری در تاریخ‌مان). ایرانی‌های قدرشناس زیادی هم آمده بودند سر مزارش فاتحه می‌خواندند. بعد هم رفتیم سر مزار حضرت هود و صالح، از پیامبران بنی‌اسرائیل.

از وادی‌السلام سوار خودرو شدیم و راندیم به طرف کوفه، در ده کیلومتری نجف. شهری که هنگام تصرف ایران در زمان خلیفه دوم شکل گرفت و کسترش یافت. ابتدا از مسجد سهله دیدن کردیم و بعد از مسجد کوفه (که توضیحات هر دو را در کلیپ شرح داده‌ام). در مسجد کوفه آرامگاه مسلم ابن عقیل و هانی (میزبان مسلم در کوفه که تا آخر کنار وی ایستاد و شهید شد) را هم زیارت کردیم.

می‌خواستیم برویم به کربلا. جنوب نجف دریاچه بزرگی دارد. خواستیم ناهار را آنجا بخوریم. شوربختانه نه فضاسازی شده بود و نه بوی خوبی می‌آمد. جلوی چشم خودمان برخی مردم که برای تفریح آمده بودند، کیسه زباله‌شان را می‌انداختند توی دریاچه! بنابراین کمی جلوتر در میان نخلستان‌ها املت درست کردیم و خوردیم؛ بعد هم راه افتادیم به سوی کربلا (ادامه دارد…)

برای دیدن عکس و فیلم‌های نجف به صفحه اینستاگرامم در اینجا مراجعه کنید.

کربلای معلا

یکی از دوستان که استاد زبان عربی دانشگاه مازندران است، با یکی از دانشجویان عراقی‌اش هماهنگ کرد و او‌هم حسینیه یکی از دوستانش در کربلا را معرفی کرد. هماهنگی‌ها را آقا اسماعیل انجام داد. ساعت هشت شب رسیدیم به محله‌ای بین کربلا و بغداد که چهار کیلومتر تا حرم فاصله داشت.

با متولی حسینیه که سید ماجد نام داشت، روبوسی کردیم و خیلی تحویل گرفت. مدام تکرار می‌کرد که ایرانی و عراقی برادر یکدیگرند. همچنین می‌گفت اینجا خانه زوار امام حسین است و راحت باشید.

شام هم برای‌مان آماده کرد. هرچه اصرار کردیم که برای شب‌های دیگر شام نمی‌خواهیم، نپذیرفت.

صبح دوش گرفتم و صبحانه را سید ماجد آورد. آدم شرمنده این رفتارهای میزبانان عراقی می‌شود. اما شوربختانه به خاطر برخی شایعات، ما گاهی میزبان خوبی برای زائران و مسافران عراقی نیستیم. بگذریم…

بعد پیاده راه افتادیم به سوی حرم. ابتدا حرم حضرت عباس را زیارت کردیم و بعد رفتیم به زیارت حرم امام حسین. در حرم امام، از آرامگاه دیگر شهدای کربلا همچون حبیب ابن مظاهر و… هم بازدید کردیم. البته با دوستان خیلی به دنبال رواق شاهان که آرامگاه برخی شاهان و وزیرانی ایرانی آنجاست گشتیم، تا فهمیدیم نه تنها صاف شده‌اند، بلکه در قسمت زنانه‌اند و دسترسی برای ما ناممکن.

تل زنیبیه و نهر علقمه هم رفتیم. سری هم به بازار سوغاتی‌های زیارتی زدیم. اسماعیل برگشت به حرم و ما سه نفری با تاکسی برگشتیم به حسینیه، خودرو را سوار شدیم و راه افتادیم به سوی پل سفید (القنطرة البيضاء) که تقریبا تنها اثر تاریخی غیرمذهبی کربلاست. این پل را سلطان سلیمان قانونی در سال نهصد و بیست و نه که به این شهر سفر کرد، دستور داد برای برقراری ارتباط دو سوی نهر علقمه (حسینیه) ساختند. در آن روزگار کربلا و عتبات، بخشی از سرزمین‌های عثمانی بود. دو جوان عراقی روی دیوار پل نشسته بودند و چیپس و پفک می‌خوردند. بعد هم پوسته را انداختند توی نهر. بقیه زباله‌ها را هم گذاشتند توی نایلون که پرت کنند توی نهر. رفتم به سمت‌شان و با خنده کفتم بدهید به من. منطورم را فهمیدند و با خنده کفتند نمی‌اندازیم دیگر :)

بعد هم برگشتیم حسینیه. البته چند اثر تاریخی دیگر هم اطراف کربلا بود. مثلا «قلعه هندی» که توسط آغامحمدخان قاجار برای اقامت زائران درست کرد که چون با مرگ زودهنگامش ناتمام ماند، بازرگانان شیعه هندی تکمیلش کردند. اما هرچه در اینترنت جستجو کردم، مکان دقیقش بیرون شهر کربلا را پیدا نکردم.

این سفرنامه ادامه دارد...

برای دیدن عکس و فیلم‌های کربلا به صفحه اینستاگرامم در اینجا مراجعه کنید.