مسائل اجتماعی در شهرهای کوچک دانشگاهی
این یادداشت را در روزنامه قانون در روز دوشنبه مورخ 27 خرداد 1392 منتشر کردم.
در چند سال اخیر که مجوز تأسیس دانشگاههای آزاد، پیامنور، علمی-کاربردی و موسسههای آموزش عالی غیرانتفاعی برای هر شهر کوچک و بزرگی صادر میشود، بسیاری از مسئولان به یاری دریافت چنین مجوزهایی، نه تنها نزد مردم شهرشان امتیاز کسب میکنند، بلکه خود نیز بهواسطه در اختیار گرفتن بخشی از سهام آنها، به نان و نوایی میرسند. مردم نیز عموماً از چنین طرحهای یکشبه و غیرکارشناسانه به چند دلیل استقبال میکنند. نخستین دلیل، کسب اعتیار و شهرت برای شهرشان است؛ بهویژه اگر پای رقابت نیز در میان باشد. مانند بسیاری مساجد و امامزادهها در روستاها که اگر در بالامحله وجود داشت، پایینمحله نیز تلاش میکرد به هر طریقی که شده، یکی برای خود دست و پا کند. دوم منافعی است که از راه تأسیس این دانشگاهها نصیب مردم شهر میشود. با حضور دانشجویان در این شهرها، کسب و کار رونق میگیرد، خانههای بیشتری به اجاره رفته و اجارهها هم بالا میرود. حتی تاکسیرانی گسترش مییابد. فروش مغازهها رونق گرفته و فروشگاههای بیشتری باز میشود. در برخی از شهرهای کوچک میتوان بهطور همزمان شعبههایی از دانشگاههای آزاد، پیامنور، غیرانتفاعی و علمی-کاربردی دید. به گونهای که بهواسطه تعدد دانشگاههای موجود، حتی گاهی تعداد دانشجویانی که جذب میشوند با جمعیت ساکنان بومی برابر میشود. در این میان آنچه نادیده گرفته شد، در درجه نخست نیازهای این دانشجویان و بعد، پیامدهایی که حضور این تعداد دانشجو برای شهرهای کوچک دارد. بسیاری از دانشگاهها و موسسههای آموزش عالی، در نبود نظارت کافی از سوی وزارت علوم و سیاستهای نادرست، از فراهم کردن فضای آموزشی مناسب نیز ناتوان بوده و در اغلب موارد، موسسههای آموزش عالی با اجاره یک واحد خانه بزرگِ چند اتاقه، دانشگاه را تأسیس و کلاسها را برگزار میکنند. مؤسسه آموزش عالیای را میشناسم که خانهای را بهعنوان دانشگاه اجاره کرده بود. اما از آنجا که صاحبخانه شرط کرده بود مرغ و خروسهایش باید همانجا بمانند، این حیوانات در حیاط خانهای که اکنون نام دانشگاه را یدک میکشید، برای خودشان قدم زده و آواز میخواندند. این موسسههای آموزشی و به اصطلاح دانشگاهها که توان فراهم کردن فضای آموزشی لازم را ندارند، طبیعتاً از داشتن فضای کافی برای قدم زدن، بوفه، سلف سرویس غذاخوری، کتابخانه، انتشارات، زمین ورزش، سالن نمایش و خوابگاه مناسب نیز ناتوان و محروماند. در چنین شرایطی قابل پیشبینی است که دانشجویان تمایل چندانی به حضور در محوطه این موسسهها نداشته و ترجیح میدهند اوقات خالی و فراغت خود را در جایی دیگر پر کنند. نخستین گزینه، محیط شهری است. بسیاری از این شهرها که تابلوی ورودیشان «شهر دانشگاهیِ» است، به جز چند مغازه و چند اداره دولتی، هیچ امکانات دیگری ندارند. نه از سینما خبری است و نه از سالن آمفیتئاتر، نه شهربازی دارد و نه پارک و فضای سبز مناسب. نه مجتمع فرهنگی هست و نه باشگاههای ورزشی استاندارد. در چنین حالتی دانشجویان 2 گزینه در پیش رو دارند: یا خیابانهای شهر را (که معمولاً بیش از یکی دو خیابان کوچک نیست) بدون هدف بالا و پایین کنند یا آنکه در خانهها دور هم جمع شوند. دانشجویان معمولاً با ظاهری متفاوت از ساکنان بومی در شهر حضور مییابند. دلیل این امر نیز روشن است. اگر از شهرهای بزرگتر آمده باشند، بهواسطه سطح ناشناختگیای که در آن شهرها تجربه کردهاند، آزادیهای اجتماعی بیشتری دارند. بنابراین انتظار همان میزان آزادیها را در شهرهای کوچک دانشگاهی نیز دارند. بنابراین ممکن است با لباسها، مدلهای آرایش و رفتارهایی متفاوت از اهالی ظاهر شوند که معمولاً با واکنش بومیان روبهرو خواهند شد. از سوی دیگر، بخشی از زمان خود را در خانهها و دور همنشینی ها میگذرانند (بهویژه اگر فشارها و محدودیتهای اجتماعی برای حضور در شهر زیاد باشد). مهمانیهای مختلط (که عمدتاً بدون برنامهریزی قبلی صورت میگیرد و معمولاً با واکنش تند نهادهای انتظامی و مقامات مذهبی شهر روبهرو میشود)، رایجترین نتیجه محروم بودن دانشجویان از امکانات مناسب و رانده شدن آنان از شهر است. در چنین مواقعی، مردم و مسئولان شهرهای کوچک تمایلی ندارند که از خود بپرسند چه عاملی باعث بروز چنین رفتارهایی شده است؟ و این دانشجویان به جای دور هم نشستن در خانههای استیجاری خود، باید به کجا رفته یا چه میکردند؟ در این راه حتی برخی تریبونهای رسمی شهر، حملات تندی را علیه دانشجویان آغاز میکنند که به شکلگیری نگرشهای منفی و ایجاد تنشهای فرهنگی و فیزیکی میان ساکنان و دانشجویان میانجامد. دانشجویان در بیشتر مواقع عامل اصلی گسترش آنچه که فساد و منکرات نامیده میشود، معرفی میشوند. البته تأثیرپذیری فرهنگ این شهرهای کوچک از دانشجویان قابل کتمان نیست. در شهرهای بزرگی مانند تهران، دانشجو بیش از آنکه بر شهر تأثیر بگذارد، از آن تأثیر میپذیرد. اما در شهرهای کوچک این رابطه برعکس است. جوانان بومی با مشاهده شیوه پوشش، آرایش و رفتار دانشجویان، از آنان الگوبرداری میکنند. از سوی دیگر در اغلب موارد میان دانشجویان و اهالی بومی، روابطی برقرار میشود که در بسیاری از موارد مایه فروپاشی بنیان خانواده ساکنان میشود. جالب آنکه در بسیاری مواقع کسانی که در عیان، مواضع تندی علیه فساد اخلاقی دانشجویان اتخاذ میکنند، در نهان با دانشجویان ارتباطات گستردهای دارند! مسائل بیان شده نیازی به تحلیلهای پیچیده ندارد؛ همانگونه که راهحلی که بازده کاملی داشته باشد هم ندارد. دانشجو جوان است و پر انرژِی؛ و این جوان و انرژی انباشته شده درونش هم نیاز به امکانات مناسب برای تخلیه دارد. تا وقتی بدون پیشبینی پیامدها و تنها برای کسب منافع ظاهری طرحهایی را بدون برنامهریزیهای لازم اجرایی کنیم، وقوع و تداوم چنین مسائلی چون روز روشن است.

در چند سال اخیر که مجوز تأسیس دانشگاههای آزاد، پیامنور، علمی-کاربردی و موسسههای آموزش عالی غیرانتفاعی برای هر شهر کوچک و بزرگی صادر میشود، بسیاری از مسئولان به یاری دریافت چنین مجوزهایی، نه تنها نزد مردم شهرشان امتیاز کسب میکنند، بلکه خود نیز بهواسطه در اختیار گرفتن بخشی از سهام آنها، به نان و نوایی میرسند. مردم نیز عموماً از چنین طرحهای یکشبه و غیرکارشناسانه به چند دلیل استقبال میکنند. نخستین دلیل، کسب اعتیار و شهرت برای شهرشان است؛ بهویژه اگر پای رقابت نیز در میان باشد. مانند بسیاری مساجد و امامزادهها در روستاها که اگر در بالامحله وجود داشت، پایینمحله نیز تلاش میکرد به هر طریقی که شده، یکی برای خود دست و پا کند. دوم منافعی است که از راه تأسیس این دانشگاهها نصیب مردم شهر میشود. با حضور دانشجویان در این شهرها، کسب و کار رونق میگیرد، خانههای بیشتری به اجاره رفته و اجارهها هم بالا میرود. حتی تاکسیرانی گسترش مییابد. فروش مغازهها رونق گرفته و فروشگاههای بیشتری باز میشود. در برخی از شهرهای کوچک میتوان بهطور همزمان شعبههایی از دانشگاههای آزاد، پیامنور، غیرانتفاعی و علمی-کاربردی دید. به گونهای که بهواسطه تعدد دانشگاههای موجود، حتی گاهی تعداد دانشجویانی که جذب میشوند با جمعیت ساکنان بومی برابر میشود. در این میان آنچه نادیده گرفته شد، در درجه نخست نیازهای این دانشجویان و بعد، پیامدهایی که حضور این تعداد دانشجو برای شهرهای کوچک دارد. بسیاری از دانشگاهها و موسسههای آموزش عالی، در نبود نظارت کافی از سوی وزارت علوم و سیاستهای نادرست، از فراهم کردن فضای آموزشی مناسب نیز ناتوان بوده و در اغلب موارد، موسسههای آموزش عالی با اجاره یک واحد خانه بزرگِ چند اتاقه، دانشگاه را تأسیس و کلاسها را برگزار میکنند. مؤسسه آموزش عالیای را میشناسم که خانهای را بهعنوان دانشگاه اجاره کرده بود. اما از آنجا که صاحبخانه شرط کرده بود مرغ و خروسهایش باید همانجا بمانند، این حیوانات در حیاط خانهای که اکنون نام دانشگاه را یدک میکشید، برای خودشان قدم زده و آواز میخواندند. این موسسههای آموزشی و به اصطلاح دانشگاهها که توان فراهم کردن فضای آموزشی لازم را ندارند، طبیعتاً از داشتن فضای کافی برای قدم زدن، بوفه، سلف سرویس غذاخوری، کتابخانه، انتشارات، زمین ورزش، سالن نمایش و خوابگاه مناسب نیز ناتوان و محروماند. در چنین شرایطی قابل پیشبینی است که دانشجویان تمایل چندانی به حضور در محوطه این موسسهها نداشته و ترجیح میدهند اوقات خالی و فراغت خود را در جایی دیگر پر کنند. نخستین گزینه، محیط شهری است. بسیاری از این شهرها که تابلوی ورودیشان «شهر دانشگاهیِ» است، به جز چند مغازه و چند اداره دولتی، هیچ امکانات دیگری ندارند. نه از سینما خبری است و نه از سالن آمفیتئاتر، نه شهربازی دارد و نه پارک و فضای سبز مناسب. نه مجتمع فرهنگی هست و نه باشگاههای ورزشی استاندارد. در چنین حالتی دانشجویان 2 گزینه در پیش رو دارند: یا خیابانهای شهر را (که معمولاً بیش از یکی دو خیابان کوچک نیست) بدون هدف بالا و پایین کنند یا آنکه در خانهها دور هم جمع شوند. دانشجویان معمولاً با ظاهری متفاوت از ساکنان بومی در شهر حضور مییابند. دلیل این امر نیز روشن است. اگر از شهرهای بزرگتر آمده باشند، بهواسطه سطح ناشناختگیای که در آن شهرها تجربه کردهاند، آزادیهای اجتماعی بیشتری دارند. بنابراین انتظار همان میزان آزادیها را در شهرهای کوچک دانشگاهی نیز دارند. بنابراین ممکن است با لباسها، مدلهای آرایش و رفتارهایی متفاوت از اهالی ظاهر شوند که معمولاً با واکنش بومیان روبهرو خواهند شد. از سوی دیگر، بخشی از زمان خود را در خانهها و دور همنشینی ها میگذرانند (بهویژه اگر فشارها و محدودیتهای اجتماعی برای حضور در شهر زیاد باشد). مهمانیهای مختلط (که عمدتاً بدون برنامهریزی قبلی صورت میگیرد و معمولاً با واکنش تند نهادهای انتظامی و مقامات مذهبی شهر روبهرو میشود)، رایجترین نتیجه محروم بودن دانشجویان از امکانات مناسب و رانده شدن آنان از شهر است. در چنین مواقعی، مردم و مسئولان شهرهای کوچک تمایلی ندارند که از خود بپرسند چه عاملی باعث بروز چنین رفتارهایی شده است؟ و این دانشجویان به جای دور هم نشستن در خانههای استیجاری خود، باید به کجا رفته یا چه میکردند؟ در این راه حتی برخی تریبونهای رسمی شهر، حملات تندی را علیه دانشجویان آغاز میکنند که به شکلگیری نگرشهای منفی و ایجاد تنشهای فرهنگی و فیزیکی میان ساکنان و دانشجویان میانجامد. دانشجویان در بیشتر مواقع عامل اصلی گسترش آنچه که فساد و منکرات نامیده میشود، معرفی میشوند. البته تأثیرپذیری فرهنگ این شهرهای کوچک از دانشجویان قابل کتمان نیست. در شهرهای بزرگی مانند تهران، دانشجو بیش از آنکه بر شهر تأثیر بگذارد، از آن تأثیر میپذیرد. اما در شهرهای کوچک این رابطه برعکس است. جوانان بومی با مشاهده شیوه پوشش، آرایش و رفتار دانشجویان، از آنان الگوبرداری میکنند. از سوی دیگر در اغلب موارد میان دانشجویان و اهالی بومی، روابطی برقرار میشود که در بسیاری از موارد مایه فروپاشی بنیان خانواده ساکنان میشود. جالب آنکه در بسیاری مواقع کسانی که در عیان، مواضع تندی علیه فساد اخلاقی دانشجویان اتخاذ میکنند، در نهان با دانشجویان ارتباطات گستردهای دارند! مسائل بیان شده نیازی به تحلیلهای پیچیده ندارد؛ همانگونه که راهحلی که بازده کاملی داشته باشد هم ندارد. دانشجو جوان است و پر انرژِی؛ و این جوان و انرژی انباشته شده درونش هم نیاز به امکانات مناسب برای تخلیه دارد. تا وقتی بدون پیشبینی پیامدها و تنها برای کسب منافع ظاهری طرحهایی را بدون برنامهریزیهای لازم اجرایی کنیم، وقوع و تداوم چنین مسائلی چون روز روشن است.
+ نوشته شده در شنبه هشتم تیر ۱۳۹۲ ساعت 23:13 توسط امیر هاشمی مقدم
|