شهید جاوید: درباره فلسفه قیام امام حسین
امیر هاشمی مقدم
بیگمان اگر قرار باشد فهرست کتابهای چالشبرانگیز در کل تاریخ معاصر ایران بررسی شود، کتاب «شهید جاوید» در بالای این فهرست جای خواهد داشت. کتابی که چه در دوره پهلوی و چه در دوره جمهوری اسلامی حاشیههای فراوان داشته است. در سال 1349 که منتشر شد، مایه دو دستگی روحانیون گردید و ساواک نیز تلاش کرد از این ماجرا سود ببرد. اما پس از انقلاب، با اینکه به دست یک روحانی برجسنه (آیتالله صالحی نجفآبادی) نوشته شده بود و پشتیبانی کسانی همچون آیتالله منتظری و آیتالله مشکینی را نیز داشت، تا سال 1378 اجازه انتشار نیافت. پس از آن هم روی آن حساسیتهای بسیاری بود. برای نمونه، نگارنده این کتاب را در سال 1390 در وبلاگ شخصیاش منتشر کرد؛ اما با برخوردهای غیرمنصفانهای از سوی نهادهای رسمی روبرو شد که مجالش در اینجا نیست.
این کتاب، روایتی دیگر از قیام سالار کربلا بیان میکند؛ روایتی که با آنچه تاکنون شنیده و خواندهایم، تفاوتهای بنیادین دارد.
در این کتاب، بسیاری از تحریفهایی که درباره قیام امام حسین وجود دارد، مورد بررسی و نقد قرار گرفته است که عمدهترین آنها، آگاهی امام حسین از شهادت خویش در طول این سفر و در دشت کربلا بود و اینکه خانوادهشان را هم با خودشان آورده بودند تا پس از شهادت، به اسارت برسند و آبروی بنیامیه برود. برخلاف اینها، نویسنده معتقد است شهادت امام حسین بیش از آنکه دستاورد داشته باشد، پیامدهای منفی داشت. ضمن آنکه مردم کوفه را برخلاف عقیده رایج، بیوفا نمیداند و ویژگیهای آنها را همانند بسیاری از دیگر مردم، طبیعی ارزیابی میکند. همچنین این سخن که برخی از یاران امام حسین در شب عاشورا ایشان را تنها گذارده و رفتند نیز دروغ است. این کتاب به بسیاری از دیگر انحرافات نیز پاسخ داده است. البته من در زیر تنها به برخی از این انحرافات پرداختهام و دانستن درباره همه آنها، خواندن اصل کتاب را بایسته میکند. بهویژه برای آنان که به مبحث قیام امام حسین و انحرافات عاشورا علاقمندند. بههرحال اگر به این مبحث علاقمندید، میتوانید معرفی چهار هزار واژهای مرا در زیر بخوانید.
برخی منبریها تلاششان این است که هر چه بیشتر اشک شنوندگان را در بیاورند تا نفوذ کلامشان را به رخ دیگران بکشند. در این راه، شوربختانه بسیاریشان از بزرگنمایی و غلو؛ و سر هم کردن دروغهای شگفتانگیز نیز پرهیز نمیکنند. از مجلس عروسی علیاکبر در شب عاشورا گرفته تا رسیدن خون هلاکشدگان سپاه دشمن به زانوی اسب امام حسین. یادم میآید محرم سال 1375، یکی از مداحان بزرگ و پیشکسوت کشور که اکنون نیز طرفداران سینهچاک بسیاری دارد میگفت: «وقتی شمر نشست روی سینه امام حسین تا سرش را ببرد، امام حسین از او خواست تا زرهاش را بالا بزند و سینهاش را نشان بدهد. شمر هم زرهاش را بالا زد و سینهاش را نشان امام حسین داد. روی سینهاش هفت تا پستان بود. امام حسین گفت پیامبر به او گفته بود کسی که او را به شهادت میرساند، مثل سگ هفت تا پستان دارد!». هر کسی گمان میکند دارم غلو میکنم، میتوانم نوار ضبط شده آن مجلس را که خودم دارم، برایش بهعنوان مدرک بیاورم. حالا یکی نیست بگوید کسی که اینقدر قسیالقلب است که سر نواده پیامبر خدا را بیخ تا بیخ میبرد و آن همه آزار به خاندانش میرساند، توی بحبوحه ماجرا چه دلیلی دارد گوش به حرف قربانیاش بدهد و زرهی که مسلماً کلی محکم به تنش بسته شده است را باز کند و لباسهای زیر آن را هم بالا بزند و سینهاش را نشان قربانی بدهد؟ بگذریم.
خلاصه آنکه امام حسین آنقدر مظلوم شده که دیگر کسی به فکر فلسفه قیامش نیست. همه تلاش میکنند به شیوهای به شهادت رسیدن ایشان را تجسم کنند که اشک خود یا اطرافیانشان بیشتر در آید. یکی از مباحث این است که آیا امام حسین از زمانی که از مدینه خارج شد، قصد شهید شدن داشت و میدانست که شهادتش در این سفر حتمی است یا نه؟ این روایت در بین بیشتر علمای امروزی شیعه، پذیرفته شده است و منبریها هم همهشان چنین دیدگاهی را رواج میدهند. اما در سال 1349، آیتالله نعمتالله صالحی نجفآبادی (که آن موقع، حجتالاسلام بود و البته چند سال پیش به دیار جاویدان شتافت)، کتابی به نگارش در آورد به نام «شهید جاوید: درباره فلسفه قیام امام حسین» که در این کتاب، با اسناد و ادله محکم نشان میدهد امام حسین هرگز نمیدانست در این سفر به شهادت میرسد و قصد اصلیاش از بیرون شدن از مکه، در اختیار گرفتن حکومت اسلامی در کوفه بود. آیتالله منتظری مقدمهای بر این کتاب نوشت و آیتالله مشکینی نیز آنرا تأیید نمود. اما پس از چاپ و انتشار، همانگونه که نویسنده آن پیشبینی میکرد، بسیاری از علما و طلاب در برابر آن مواضع تند و سختی گرفتند و ساواک هم از خدا خواسته، به این درگیریها دامن زد و جزوههای بسیاری را به نام روحانیون علیه نویسنده این کتاب و بهویژه آیتالله منتظری منتشر نمود تا باعث تخریب ایشان شود.
این کتاب پس از انقلاب برای چند سالی تجدید چاپ نشد تا اینکه از سال 1378 از سوی انتشارات امید فردا چاپ جدید آن به بازار آمد. در این نوشتار، به بررسی دیدگاههای نویسنده برای اثبات ادعایش میپردازیم و در واقع، چکیدهای از ادله او را بیان میکنیم.
این کتاب دارای 536 صفحه (+32 صفحه پیشگفتار و مقدمه) است. پنج بخش، خاتمه کتاب، و ضمایم، اجزاء اصلی این کتابند. پیشگفتار خود دارای دو بخش است. در بخش نخست، چند نمونه از نامههای تقد و تشکر علمای شیعه آن روز (چهل سال پیش) که برای نویسنده کتاب فرستاده شده، دیده میشود. این افراد عبارتند از: آیتالله مجتهد زنجانی، آیتالله شریعت اصفهانی، علامه محمدتقی جعفری، حجتالاسلام علامه، استاد احمد آرام، آیتالله ضیابری، و انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه صنعتی آریامهر.
اما در بخش دوم پیشگفتار، توضیحاتی درباره چگونگی نگارش کتاب آمده است. منابع اصلی نگارش کتاب، دو مقتل معروف بین شیعه، یکی مقتل لوط ابن یحیی و دیگری مقتل هشام بن محمد است که هر دو از شاگردان امام صادق بودهاند. همچنین مطالبی که در تاریخ طبری درباره قتل امام حسین آمده، از آنجا که مورد پذیرش و اجماع علمای شیعه است، مورد توجه قرار گرفته است. البته در ادامه کتاب متوجه میشویم که منابع مورد استفاده نگارنده، بیشمارند. در همین بخش توضیح میدهد که پیغمبر و امام دارای دو جنبه ملکوتی و بشریاند و آنچه در این کتاب مورد بررسی قرار گرفته، جنبه بشری امام حسین است (صفحه شش). درباره علم غیب ایشان و آگاهیشان نسبت به کشته شدن (که در روایت است که پیامبر این بشارت را به ایشان داده بود) دو نظر وجود دارد؛ یک دیدگاه معتقد است که امام حسین از همه جزئیات شهادتش (چگونگی، چه زمانی، به دست چه کسانی و...) آگاه بود. اما دیدگاه دیگر میگوید که امام خسین بهطور کلی میدانست که شهید میشود، اما جزئیاتش را نمیدانست (صفحه نه). با مطالعه مطالب این کتاب متوجه میشویم که دیدگاه نویسنده در دسته دوم قرار میگیرد.
مفصلتر آنکه شش گروه درباره هدف قیام امام حسین بحث میکنند که از این میان، ما دو دیدگاهش را بیان میکنیم. گروهی که معتقدند امام حسین با برنامهریزی به کربلا رفت تا خود و یارانش کشته، و خاندانش اسیر شوند تا بدین وسیله یزید و امویان رسوا شوند (دوازده و سیزده). و گروهی دیگر که نظر بالا را رد کرده و نظری دیگر را بیان میکنند که سراسر کتاب، به شرح این نظر پرداخته است. این نظر، مربوط است به بزرگان پایهگذار اسلوب علمی و اجتهادی در فقه و اصول و تفسیر و کلام شیعه همچون شیخ مفید، سید مرتضی و شیخ طوسی که به زمان شهادت امام حسین بسیار نزدیکتر بودهاند. نویسنده تلاش میکند نظر آنها را بیشتر شرح دهد (سیزده و چهارده).
اما از سده هفتم، کتابی به نام لُهوف منتشر شد که پایهگذار این تحریف بود که امام حسین بر اساس علم لدنی خویش از همان آغاز میدانست که به کربلا که برسد کشته میشود و هرگز به حکومت نخواهد رسید. کل مطالب کتاب برای رد این نظر صاحب لهوف است. لهوف را ابن طاووس (درگذشته به سال 664) نوشته است.
مراحل قیام امام حسین:
نویسنده پس از تأمل کامل در مدارک تاریخی، چنین نتیجهگیری میکند که «قیام امام با تهاجم دستگاه حکومت شروع شده و در چهار مرحله مختلف انجام یافته است:
1- ار وقتی که آن حضرت از مدینه به مکه هجرت فرمود تا وقتی که به تصمیم ماندن در مکه باقی بود.
2- از وقتی که تصمیم گرفت به کوفه برود تا وقتی که با حربن یزید ریاحی برخورد کرد.
3- از برخورد با حربن یزید تا شروع جنگ.
4- مرحله جنگ.
مرحله اول بهصورت مقاومت در مقابل تهاجم حکومت و ضمناً بررسی این موضوع بوده است که آیا تهیه نیروی نظامی و تشکیل حکومت ممکن است یا نه؟
مرحله دوم دو جنبه داشته، یعنی هم دفاع و مقاومت در مقابل تهاجم حکومت بوده و هم تصمیم تشکیل حکومت.
البته پس از مساعد شدن شرایط. مرحله سوم که پس از تغییر کردن اوضاع سیاسی عراق بوده، مقاومت و حفظ موقع دفاعی بوده و در این مرحله آن حضرت برای جلوگیری از برخورد نظامی کوشش فراوان کرد و مذاکرات مقدماتی صلح را در چند نوبت انجام داد تا آنجا که عمال حکومت را تا آستانه صلح قطعی پیش برد.
مرحله چهارم مرحله جنگ اضطراری و دفاعی است و این مرحله پس از شکست مذاکرات صلح که مسئول آن عمال حکومت جنگطلب بودند بهوقوع پیوسته و به صورت دفاع جنگی خالص بوده است.
در هر چهار مرحله، اصل مقاومت در مقابل تهاجم حکومت محفوظ بود، ولی در مرحله دوم علاوه بر اصل مقاومت، چون شرایط پیروزی نظامی و تشکیل حکومت موجود بود، بیشتر فکر امام متوجه این بود که با تشکیل حکومت نیرومند و عادلانه اسلامی وضع موجود را تغییر بدهد و ریشه ظلم را بسوزاند» (صص: 117-116).
هر کدام از این دگرگونیها در مراحل بالا، دلیلی دارد. برای نمونه: «مرحله اول این بود که امام به مکه هجرت فرماید و به بررسی اوضاع سیاسی و ارزیابی نیروهای خویش بپردازد. و مرحله دوم این بود که چون امام در کوفه نیروی کافی داشت به آنجا برود و حکومت مستقلی برای نجات اسلام تأسیس نماید» (227). اما وقتی مطمئن میشود نیروهایش در کوفه در برابر ابنزیاد قدرتی ندارند، تلاش میکند از جنگ پرهیز نموده و از کوفه دور شود (228).
اهداف قیام امام حسین:
نویسنده اهداف اجتماعی قیام امام حسین را اینگونه شرح میدهد:
1- حمایت از استقلال نیروی قانونگذاری؛
2- حمایت از استقلال نیروی قضایی؛
3- حمایت از آزادی قلم؛
4- حمایت از آزادی بیان؛
5- حمایت از عدالت در امر بودجه؛
6- حمایت از موقع جهانی اسلام.
اما از این پس میپردازیم به تحریفات درباره قیام امام حسین و پاسخهایی که صالحی نجفآبادی به آنها میدهد.
آگاهی امام از جزئیات شهادتش:
یکی از مباحث عمده کتاب، به میزان و چگونگی علم لدنی امام حسین درباره جزئیات شهادتش برمیگردد. حتی پیامبر نیز علم لدنی برای دانستن همه چیز را نداشت. آنچنانکه در آیه شریفه 188 سوره مبارکه اعراف از زبان پیامبر اینگونه آمده است: «اگر از همه غیب آگاه بودم بیشتر جلب خیر میکردم و هیچ آسیبی به من نمیرسید». شیخ مفید فرموده «اینکه گفتهاند امام حوادث آینده را میداند، اجماع ما گروه شیعه مخالف این گفتار است و هرگز شیعه چنین اجماعی ندارد. آری؛ شیعه اجماع دارد که امام حکم همه حوادث را میداند نه اینکه خود حوادث را بهطور تفصیل بداند» (454). یا «رئیس فقهای شیعه، مرحوم شیخ طوسی قدسسره میفرماید: من در این مطلب تردید دارم که آیا جایز است امام دانسته برای کشته شدن حرکت کند یا نه؟» و استاد شیخ طوسی، استاد بزرگوار مرحوم سید مرتضی علمالهدی قدسسره میفرماید: «به حکم عقل و نقل حرام است که امام دانسته برای کشته شدن حرکت کند»» (325). شیخ مفید نیز میفرماید: «هیچ دلیل عقلی یا نقلی نداریم که امام حسین علیهالسلام میدانسته اهل کوفه یاریاش نمیکنند و در این سفر کشته میشود» (423).
سید مرتضی و شیخ طوسی بهعنوان علمای پیشکسوت شیعه، در بخشهایی از نظرشان درباره قیام امام حسین در رد اینکه امام حسین دانسته خود را به کشتن داد، جملاتی تأملبرانگیز آوردهاند که کمتر خوانده یا شنیدهایم: «[امام] تصور نمیکرد که بعضی از مردم کوفه بیوفایی میکنند و بعضی دیگر از کمک امام ناتوان میگردند و آن حوادث عجیب پیش میآید... هنگامی که دید نه برگشتن به حجاز میسر است و نه رفتن به کوفه، راه شام را در پیش گرفت تا با یزیدبن معاویه ملاقات کند، چون میدانست یزید با همه خباثتی که دارد از ابنزیاد و یارانش نسبت به آن حضرت مهربانتر است... پس چگونه میتوان گفت امام خود را به هلاکت انداخت با اینکه نقل شده آن حضرت به عمربن سعد فرمود: یکی از چند پیشنهاد را از من بپذیرید: 1-برگردم به حجاز. 2-دست به دست یزید بدهم تا او که پسر عم من است نظر خود را درباره من بدهد. 3-مرا به یکی از سرحدات بفرستید تا مثل مردم آنجا و طبق مقررات آنان زندگی کنم» (7-442).
امام سجاد در بخشی از روایت گفتگوی میان پدر و عمهاش زینب در شب عاشوراء اینگونه میفرماید: «عمهام گفت: ای وای! آیا از روی قهر و غلبه و بدون اختیار کشته میشوی؟ این بیشتر مرا ناراحت و قلبم را جریحهدار میکند. آنگاه سیلی به صورت خود زد و گریبان چاک نمود و غش کرد و روی زمین افتاد» (9-268). و این ماجرا نشان میدهد که امام حسین هیچ طرحی برای کشته شدن خویش نداشته است.
امام حسین مسلم بن عقیل را برای بررسی اوضاع به کوفه میفرستد. مسلم 20 روز طول میکشد تا این راه دو هزار کیلومتری را برود و 37 روز در آنجا ماند و وقتی از بیعتهای شیعیان کوفه با امام مطمئن شد، نامهاش را مبنی بر مساعد بودن اوضاع برای امام نوشت. با این وجود امام چند روز دیگر نیز صبر کرد و آنگاه راه افتاد (205-202). ضمن آنکه پیکی دیگر برای کوفیان فرستاد. امام در بخشی از نامهای که برای مردم کوفه مینویسد، اینچنین میفرماید: «من سهشنبه هشتم ذیالحجه روز ترویه از مکه به سوی کوفه رهسپار شدم. فرستاده من که بر شما وارد شد با جدیت و استقامت بیشتری آمده باشید که من همین روزها بر شما وارد خواهم شد» (48). وقتی با این صراحت بیان میکند که همین روزها بر شما وارد خواهم شد، نشان میدهد که خبری از شهادت و اینکه نمیتوانند وارد کوفه شوند ندارند.
امام حسین در نخستین برخورد با سپاه حر، به ایشان میفرماید: «... درخواستهای پیگیر مردم باعث شد که به سوی کوفه حرکت کنم. اینک اگر با من پیمان وفاداری میبندید، به شهر شما کوفه میآیم... و اگر حاضر نیستید مرا بپذیرید به همان محلی که از آنجا آمدهام بر میگردم». نویسنده کتاب تأکید دارد که این پیشنهاد امام کاملاً جدی بوده و «آن حضرت واقعاً تصمیم داشته است اگر بگذارند مراجعت فرماید» (142). همین پیشنهاد را امام در برخورد با فرستاده عمربن سعد نیز میگوید (143). نهایتاً آنکه در خطبه معروف روز عاشورا میفرماید: «اگر مرا نمیخواهید، آزادم بگذراید تا به گوشهای از زمین بروم که امنیت داشته باشم» (144). بهطور کلی امام پنج بار پیشنهاد داد تا ایشان را آزاد بگذارند تا برگردد یا به نقطهای دیگر برود (149-150). این پیشنهادها اصلاً صوری نبود و برخلاف بسیاری که معتقدند امام حسین میدانست پیشنهادش پذیرفته نمیشود و فقط برای اتمام حجت اینها را بیان فرمود، شواهد چیز دیگری نشان میدهد. نویسنده با مقایسه شخصیت امام حسن و امام حسین، سیره آن دو بزرگوار را یکی میداند. یعنی همانگونه که امام حسن آنگاه که دید یارانش دیگر او را همراهی نمیکنند، صلح را ترجیح داد. امام حسین هم زمانی که از یاری کوفیان ناامید شد، پیشنهاد صلح داد؛ اما «فرقی که هست، بین حکومت معاویه و یزید است که حکومت معاویه خواهان صلح است، ولی عمال حکومت یزید صلح را نپذیرفتند و این اختلاف را نباید به حساب امام حسن و امام حسین علیهمالسلام گذاشت» (156).
دستاوردهای شهادت امام حسین!
نویسنده کتاب به شدت مخالف این نظر است که «گاهی گفته میشود کشتن امام حسین علیهالسلام اسلام را زنده کرد» و چند دلیل بر رد این ادعا میآورد؛ از جمله اینکه «بدون تردید پس از کشته شدن امام جنبه قوت حکومت بیش از ضعف آن بود؛ زیرا قدرت حکومت پس از شهادت امام و کوبیده شدن جنبش عراق، یک قدرت چشمگیر و رعبآور و وحشتانگیز بود. ولی ضعف حکومت فقط به علت تنفر شدید مردم آزادیخواه بود و این تنفر در بیشتر مردم، مخفی و نامرئی بود و جرأت اظهار آنرا نداشتند» (327). و همچنین «اگر مقصود این است که با کشتن امام جمعیت شیعه متشکلتر شد، در اینجا باید گفت پس از شهادت امام حسین (ع) جمعیت شیعه از یک جهت قوی شد و از جهت دیگر ضعیف گشت. از این جهت قوی شد که احساسات مردم به نفع شیعه به جنبش در آمد. و از این جهت ضعیف شد که زعیم بزرگی مثل حسین بن علی (ع) را از دست داد و یک عده از برجستهترین رجال شیعه کشته شدند. و حادثه توابین و کشته شدن چندهزار از رجال برگزیده شیعه نیز شیعه را ضعیفتر ساخت. و شورش مختار و کشته شدن او و قتل عام گشتن شش هزار نفر از پیروان او بیش از پیش جمعیت شیعه را ناتوان کرد. و انقلاب زیدبن علی علاوه بر تلفاتی که داد، شیعه را به دو گروه زیدی و غیر زیدی تجزیه نمود» (328). همچنین «شاید بعضی گمان کنند جزئی از هدف امام حسین (ع) از همراه بردن خاندانش این بود که اسیری آنان یزید را رسوا کند و پایههای سلطنت وی را متزلزل سازد. ولی باید گفت این از باب اشتباه هدف با نتیجه است. هیچگاه هدف امام از بردن خاندانش این نبود که با اسیری آنان حکومت یزید رسوا شود» (5-284).
بیوفایی کوفیان؟
نویسنده شدیداً از احساسی برخورد کردن با اهالی کوفه پرهیز کرده و متذکر میشود «امیرالمؤمنین با کمک همین مردم کوفه در جنگ جمل بر نیروهای عایشه و طلحه و زبیر پیروز شد... و با کمک همین مردم کوفه در جنگ نهروان نیروهای متعصب خوارج را در هم کوبید» (84). ضمن آنکه پیش از جنگ جمل نیز به کوفیانی که به ایشان پیوسته بودند فرمود: «ای اهل کوفه! شما از کریمترین و میانهروترین مسلمانان هستید و روش شما عادلانهترین روشها و سهم شما در اسلام از بهترین سهمهاست و از بخشندهترین نژاد عرب میباشید. شما در دوستی پیغمبر (ص) و اهل بیت او از همه عرب محکمتر هستید و من بعد از خدا به شما اطمینان و اعتماد کردم» (همان). ضمن آنکه امام حسین نیز گاهی از ایشان تمجدید میکند: «از خدا خواستم که برای ما خیر و موفقیت پیش آورد و بزرگترین پاداش را به شما بدهد که زحمت کشیدهاید تا خلافت اسلامی را به مرکز اصلی آن بازگردانید» (85). پس از آنکه عبیدالله، مسلم را دستگیر و شهید کرد و کنترل اوضاع کوفه را به دست گرفته و تلاش کرد سپاهی از کوفیان برای جنگ با امام فراهم آورد، «بیشتر مردم کوفه به علت علاقه قلبی که به فرزند پیغمبر (ص) داشتند از جنگ با آن حضرت اجتناب میکردند و از اینرو هنگامی که از لشکرگاه نخیله به طرف کربلا اعزام میشدند تا میتوانستند محرمانه فرار میکردند و به کوفه میرفتند و مخفی میشدند» (256). نویسنده معتقد است «این تصور که اکثریت مردم کوفه همیشه مردمی منافق و بیوفا بودند تصوری سطحی و بیریشه است و در همه زمانها همه امتها چنین بوده و هستند که روحیه آنها تغییرپدیر و قابل انعطاف است» (88).
یاران بیوفا؟
«بین بسیاری از مردم شایع است که جمعی از یاران امام حسین (ع) در شب عاشوراء دست از یاری آن حضرت برداشتند و شبانه از وی جدا گشتند» (270). سپس نویسنده به بررسی 20 اثر و منبع تاریخی معتبر در اینباره پرداخته و چیزی در اینباره نمییابد؛ بلکه برعکس در 13 منبع از این بیست منبع «آمده است که هیچ یک از یاران امام حسین (ع) پیشنهاد آن حضرت را درباره رفتن نپذیرفتند و همگی آنان آمادگی خود را برای جانبازی در راه فرزند پیغمبر (ص) اعلام کردند» (271). نویسنده کتاب معتقد است «این مطلب که اصحاب امام حسین (ع) در شب عاشورا از وی جدا شدند، بعد از تألیف ناسخالتواریخ بین مردم شایع شده است، زیرا کتاب ناسخ بین مردم خصوصاً ایرانیان رواج کامل داشته است» (275). ناسخالتواریخ هم به نقل از عبارتی از کتاب تفسیر که منسوب به امام حسن عسکری است گرفته است، که این کتاب هم در نظر بزرگان شیعه همچون علامه حلی و آشیخ محمدرضا اصفهانی مسجدشاهی سراسر مجعول و ساخته «یک نفر افسانهساز کجسلیقه» مینماید (همان).
دیدگاهها درباره کتاب:
نویسنده از آنجا که میدانست نظراتش در این کتاب، مایه خشمگینی برخی مخالفان این دیدگاه میشود، در جاهای مختلف اثرش، خوانندگان را به دوری از احساس و شکیبایی دعوت میکند.
مهمترین نقدی که بر این اثر نوشته شد، کتابی است به نام «شهید آگاه» نوشته آیتالله صافی گلپایگانی (که در آن موقع وی هم حجتالاسلام بود) که همانگونه که از نامش پیداست، شهادت امام حسین را برخلاف ادعای نویسنده کتاب شهید جاوید، کاملاً آگاهانه میداند. گویا نوشتار این کتاب بسیار تند به نویسنده کتاب شهید جاوید میتازد. شوربختانه هنوز این کتاب را نخواندهام تا استدلالهای آنرا نیز بدانم. تلاش میکنم در اولین فرصت، آنرا نیز بخوانم و چنانچه لازم شد، درباره آن کتاب نیز توضیحاتی بنویسم. اما صفحات 473 تا 524 کتاب شهید جاوید در نقد انتقادات کتاب شهید آگاه است. بههرحال به نظر میرسد لحن هر دو کتاب در پاسخگویی به انتقادات، خارج از بحث علمی شده و شخصیت یکدیگر را هدف قرار دادهاند. این جریان در آن دوره شکلی جدی گرفت؛ بهگونهای که برخی از طلاب و مذهبیون طرفدار نویسنده کتاب شدند و برخی مخالف سرسخت آن و نسبت به هم گاهی هتاکی هم میکردند. ساواک هم که در آن دوران به شدت از آیتالله منتظری واهمه داشت، از این جریان برای تخریب ایشان که کتاب را تأیید کرده و بر آن مقدمهای نوشته بود، نهایت استفاده را برد. برخی از اسناد ساواک در اینباره در پایان کتاب ذکر شده است که برای نمونه به سند شماره 1 اشاره میکنیم:
«ریاست ساواک استان اصفهان: اداره کل سوم
خیلی محرمانه
درباره شیخ حسینعلی منتظری
اخیراً شخصی به نام شیخ نعمتالله نجفآبادی کتابی تحت عنوان شهید جاوید چاپ و منتشر ساخته که در آن مطالبی برخلاف عقاید شیعه و در رد علم غیب ائمه درج نموده و شیخ حسینعلی منتظری مقدمهای بر آن کتاب نوشته و این امر موجب ناراحتی طلاب و روحانیون قم را فراهم آورده است. به نحوی که اعلامیههایی علیه آنان چاپ و توزیع کردهاند. خواهشمند است دستور فرمایید با استفاده از جریان فوق و اشاعه آن، نسبت به بهرهبرداری از این موضوع علیه منتظری اقدام و نتیجه را اعلام نمایند.
مدیر کل اداره سوم: مقدم»