امنیت، احساس امنیت، و برچسبهای اجتماعی
امنیت، احساس امنیت، و برچسبهای اجتماعی
درِ خانه به صدا در میآید. ساعت، یازده شب است. حدسش را میزنم. تنها کسی که در این چند ماهه در خانهام را به صدا در میآورد، سعید، همسایه روبرویی است. جوان است و تنها یک دختر دوم دبستانی دارد. زنش هم جوان است؛ البته قاعدتا باید اینگونه باشد. تاکنون ندیدهامش. جز یکبار که از پشت سر دیدم. وارد کوچه که شدم، داشت میرفت به سمت خانه. کمی چاق به نظر میرسید. همین جوان بودن همسر سعید باعث شده بود پیش از اسبابکشی من به این خانه، به صاحبخانه اعتراض کند که چرا خانه را به پسر مجرد داده است. صاحبخانه هم به دروغ گفته بود که تنها نیستم. بیشتر اوقات پدر و مادرم هم هستند! بهرحال اسبابکشی کردم و مستقر شدم. روزهایی که کلاس نداشتم، به هیچوجه از کُنج اتاقم تکان نمیخوردم. حتی اگر کپک که چه عرض کنم، جلبک به بدنم سبز میشد. و روزهایی که کلاس داشتم، صبح زود از خانه خارج میشدم و شب بر میگشتم. تا الان که این مطلب را مینویسم، شش ماه است که ساکن این محلهام و به جرأت میگویم که بیشتر اهل محل را نه دیدهام و نه مرا دیدهاند. اولین بار، یکبار که صاحبخانه برای تعمیر بخشی از خانهاش آمده بود، سعید هم که حس کنجکاویاش گل کرده بود برای دیدن این مستأجر جدید و غریبه، وارد خانه شد و با هم آشنا شدیم. یکی دو ماه از سکونتم گذشته بود که یک شب صدای در خانه آمد. تعجب کردم. کسی در این خانه را به صدا در نمیآورد. در را که باز کردم، به گرمی سلامی کرد و گرمتر از سلامش، ظرف غذایی بود که در دست داشت. برای من آورده بود. حسابی شرمنده شده بودم. ظرفش را سریع خالی کرده و شسته و پر از گز، تحویلش دادم. از آن پس، هر چند شب یکبار به در خانه میآمد و غذایی، نذریای، میوهای، و بالاخره چیزی میآورد. امشب هم کیک تولد دخترش را آورده بود. میگفت دیشب تا کیک را بریدند، سهم مرا کنار گذاشت. چند روز پیش که گفتم احتمالا از اینجا نقل مکان کنم، خیلی ناراحت شد. میگفت هر مستأجر جدیدی که به این خانه میآید، اهالی محل که عمومشان جوان هستند؛ نگران میشوند. اگرچه مستأجرهای قبلی، همه متأهل بودند.
گمان میکنم اگر همسایههای دیگر هنوز یخشان آب نشده، برای این است که همچنان به پیشفرضهایشان اطمینان دارند. افراد هر جامعه، چه در ایران و چه در کشورها و جوامع دیگر، مبنای نوع و میزان برقراری ارتباطشان با دیگران را بر اساس پیشفرضهایشان تنظیم میکنند. فلانی چون شغلش پاسدار است، پس... . فلانی چون نیروی اطلاعاتی است، پس... . فلانی چون عرب است، پس... . فلانی چون اصفهانی است، پس... . فلانی چون قزوینی است، پس [زبانم لال]. فلان زن چون بیوه است، پس... . فلان پسر چون مجرد است، پس... . فلان دختر چون چادری نیست، پس... . فلان شخص چون یکبار بازداشت شده، پس... . و خلاصه فلانی چون فلان شده، پس فلان فلان شده! در بسیاری موارد، حضور بدون دردسر افرادی که هر یک، خواسته و ناخواسته به گونهای انگ بر پیشانیشان خورده، حتی در طولانی مدت هم نمیتواند پیشفرضها را تغییر دهد. بسیاری از ما ترجیح میدهیم رفتارهای سالم افراد انگخورده را «سیاهنمایی» ارزیابی کنیم و بس. به نظر میآید در جامعهای که میزان احساس امنیت بالا باشد، به همان نسبت هم میزان اعتماد به افراد بالا رفته و انگها، کمتأثیرتر میشوند. اما در جوامعی که احساس امنیت پایین باشد [لازم به یادآوری است که امنیت داشتن با احساس امنیت داشتن متفاوت است. ممکن است در جامعهای آمار دزدی بسیار بالا باشد، اما احساس امنیت در میان مردم چندان آسیب ندیده باشد. به عکس در جامعهای دیگر، آمار دزدی چندان بالا نیست، لیکن مردم به شدت از دزدیده شدن اموالشان هراساناند]، قطعا برچسب خوردن هر فرد، درست یا نادرست، میتواند برای وی بسیار سنگین تمام شود. در اینگونه جوامع، افراد نه تنها از عدم احساس امنیت رنج میبرند، بلکه همیشه نگران این مسئلهاند که مبادا خودشان در اثر کوچکترین بیمبالاتی، در دسته انگخوردگان قرار بگیرند. این نگرانیها به نوبه خود میتواند مایه استرس، فشارهای روانی و نهایتا بازتابشان در اعمال افراد شود که این اعمال غیرعادی، در تشدید برچسب خوردن و البته، ترس مفرط داشتن از دیگران و برچسب زدن به هر کس و ناکس، بازنمود مییابد.